یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شهید شهرام کیخواه شهدای شلمچه ، شهدای اندیمشک

  • ۱۲:۰۲

شهید شهرام کیخا

شهید شهرام کیخواه

نام پدر: علی

تاریخ ولادت: 26 بهمن 1347

محل تولد : اندیمشک 

تاریخ شهادت: 4 دى 1365

محل شهادت: شلمچه - عملیات کربلای 4

خاطره ساعتی از کربلای ۴ را از زبان پرویز پورحسینی پیش رو دارید:

بوی عملیات

بعدازظهر روز سوم دی ماه ۱۳۶۵ بود که به ما دستور دادند وسایلمان را جمع کنیم و آماده رفتن شویم. بچه‌ها با شور و حال خاصی آماده شدند و بعد شروع کردند به نوشتن وصیتنامه و آن‌ها را تحویل تعاون گردان دادند. بوی عملیات در فضای ملکوتی فرودگاه آبادان پیچیده بود. بچه‌ها طبق دستور فرماندهی، لباس‌های غواصی خودشان را که در کیسه‌های مخصوصی بود به دست گرفتند و به خط شدند. یکی بعد از دیگری از زیر قرآن گذشتند و قبل از سوار شدن به ماشین‌های تویوتا با فرمانده گردان روبوسی کردند. نوبت به من که رسید، فرمانده گردان گفت: «اگر شهید شدی ما را هم فراموش نکن.»

صورت نورانی شهرام

من هم طبق برنامه به همراه یکی دو نفر از نیرو‌های دسته یک که سالم بودند (چون اکثر نیرو‌های دسته یک مجروح یا شهید شده بودند) اولین و دومین سنگر سمت چپ و راست را پاکسازی کردیم. بعد به کمک نیرو‌های دسته دو رفتم. دیدم شهرام کیخواه روی زمین افتاده است. خم شدم و گفتم: شهرام تیر خوردی؟ ناله‌ای کرد. دستش را بلند کرد و گفت: تو به فکر من نباش بی‌سیم را از دستم بگیر و برو جلو! شهرام از ناحیه پهلوی چپ چند تیر خورده بود.

بعد از پاکسازی منطقه باز سراغ بهرام را گرفتم و به سمت سنگری که تقریباً مقر فرماندهی گروهان ما شده بود راه افتادم. همین که به سنگر رسیدم دیدم یک جنازه را از سنگر بیرون آوردند. جنازه درون یک پانچوی عراقی بود. آن را کنار زدم. صورت نورانی شهرام را دیدم. نشستم و سرش را از روی زمین بلند کردم. اشک در چشم‌هایم حلقه زده بود. به شهرام گفتم:

– تو داداش من بودی. شهرام من و تو با هم لباس غواصی می‌پوشیدیم. با هم به نمازخانه گردان می‌رفتیم. با هم سجده بعد از نماز را به جا می‌آوردیم و با هم گریه می‌کردیم! قرار نبود که تو تنها بروی و من را در این دنیا تک و تنها بگذاری. شهرام تو در سجده بعد از نمازت به مولا چه گفتی که اینچنین تو را قبول کرد. چگونه گریه کردی که اشک‌های تو مقبول افتاد، ولی اشک‌های من نه؟ حالا پیش شهیدان حسین‌زاده، اکبری و… می‌روی. شهرام یادت می‌آید که به من گفتی اگر شهید شدی مرا هم شفاعت کن، ولی حالا تو شهید شدی و من مانده‌ام!

به گریه گفتمش این لطف را زیادت کن/ اگر شهید شدی مرا شفاعت کن/ سکوت کرد و مرا حسرت تکلم ماند/ فقط به یاد من آن آخرین تبسم ماند!

خاطرات پرویز پورحسینی

صفحه شهید در نوید شاهد 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan