یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شهید علیرضا هدایتی ، شهدای شازند

  • ۰۹:۳۰

شهید علیرضا هدایتی - شازند

شهید علیرضا هدایتی
نام پدر: پنجعلی
تاریخ تولد : 
محل تولد: شازند - روستای بازنه
سن : 19 سال
تاهل : متاهل
تحصیلات : سیکل
تاریخ شهادت : 
محل شهادت : شرق رودخانه دجله - عملیات بدر
مزار: گلزار شهدای روستای بازنه - شازند اراک
نوع اعزام: سرباز سپاه 
یگان خدمتی : لشگر 17 علی بن ابیطالب (ع) قم
روستای بازنه روستایی است از توابع شهرستان شازند که در سرسبزی و زیبایی زبانزد است. خاک‌های مرغوب برای کشت و کار و کشاورزی. آب‌های جاری برای طراوت بخشیدن به دل و جان خاک برای زیبایی بیشتر و وجود مردمانی که صفا و صمیمیت و یکرنگی و اخلاص فراوان داشتند.

شهید علیرضا هدایتی در سوم مردادماه سال 1344 در این روستا دیده به جهان هستی گشود. روزگار کودکی‌اش را با شادی در کنار خانواده و در دامان سبز پدر و مادری مهربان سپری می‌کرد. تحصیلاتش را فقط تا کلاس چهارم ابتدایی ادامه داد و پس از آن دوشادوش پدرش در مزرعه کشاورزی می‌کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی از جوانانی بود که با پوشیدن لباس بسیج عازم جبهه شد تا در دفاع از میهن اسلامی سهیم شود. حضورش در جبهه با تغییر عضویت به عنوان پاسدار وظیفه در لشکر 17 علی بن ابی‌طالب(علیهما السلام) ادامه یافت.

مدتی در جبهه‌های جنوب کشور خدمت کرد و پس از ماه‌ها حضور در مناطق عملیاتی در بازگشت به زادگاهش در سال 1363 ازدواج نمود. هنوز چند روز از ازدواجش نگذشته بود که دوباره قصد جبهه کرد، عملیات بدر در پیش بود و علیرضا که تجربه‌ای یک ساله در جنگ پیدا کرده بود در عملیات حضور داشت و پس از رشادت‌های بسیار در گردان علی بن ابی‌طالب(علیهما السلام) در بیست و ششم اسفندماه سال 1363 در خاک عراق به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در روستای بازنه به خاک سپردند.

شهود 

شهید فریدون امرایی- شهدای چغابل -رومشکان

  • ۱۰:۱۵
ای امت شهیدپرور! مانند مردم کوفه نباشید
شهید فریدون امرائی
نام پدر: احمدعلی
شغل(ها):
تاریخ تولد: 1-2-1345 شمسی
محل تولد: چغابل - رومشکان
تاریخ شهادت : 10-10-1365 شمسی
محل شهادت : دربندیجان
دلیل شهادت : 
اصابت ترکش خمپاره
مزار: گلزار شهدای چغابل - رومشکان - کوهدشت - لرستان
نوید شاهد

شهید فریدون امرایی در سال ۱۳۴۵ در شهر چغابل رومشکان، در خانواده‌ای مذهبی و مؤمن دیده به جهان گشود. این شهید عزیز از دوره راهنمایی به فعالیت در کانون فرهنگی شهید باهنر شهر چغابل مشغول بود. آن زمان کسی که بچه‌های بسیجی را آموزش می‌داد شخصی پاسدار به نام بهزاد باقری بود. در این مکان آموزشی سپاه، این شهید عزیز به همراه دوستانش از فعالین بچه‌های بسیجی بودند. بسیار متین، خوش‌خلق و آرام بود. او مرد علم و ایمان بود. شهادت را بهترین گزینه زندگی خود می‌دانست و پس از چند مرحله اعزام به جبهه‌های در دربندی خان عراق سال ۱۳۶۵ با اصابت ترکش خمپاره شربت شیرین شهادت را نوشید.

 قسمتی از وصیت‌نامه شهید:

ای امت شهیدپرور! جنگ را فراموش نکنید، مانند مردم کوفه نباشید، چرا که سرزنش مردم کوفه به خاطر بیعت دروغین با امام حسین (ع) بود. پس شما برای یک‌لحظه هم که شده امام راحل را تنها نگذارید.

نقل از دیار رومشکان

شهید روح‌الله طرهانی ، شهدای رومشکان

  • ۰۹:۵۴
روح‌الله شهید می‌شود
شهید روح اله طرهانی
نام پدر: نادعلی
تاریخ تولد: 12-1-1347 شمسی
محل تولد: کوهدشت - رومشکان
تاریخ شهادت : 29-10-1365 شمسی
محل شهادت : شلمچه
دلیل شهادت : اصابت گلوله دشمن
مزار: گلزار شهدای روستای رشنو شهر: رومشکان - 
کوهدشت - لرستان 

شهید روح‌الله طرهانی در سال ۱۳۴۷ در روستای رشنو از توابع شهرستان رومشکان دیده به جهان گشود. این شهید تحت سرپرستی والدین باتقوا و مهربان دوران تربیت پاک اسلامی را به نیکی فراگرفت و تا دوره متوسطه به تحصیل ادامه داد. درس را رها کرد. حضور در جبهه را بر هر چیزی مقدم می‌دانست. همان‌طوری که دوستان و هم‌رزمان این شهید نقل کرده بودند، ایشان به‌عنوان نیروی امدادگر در منطقه شلمچه حضور داشتند. بعدازاینکه گردان آن‌ها از مأموریت برگشته بود به علت نیاز به نیرو، تعدادی داوطلبانه دوباره به جبهه بازمی‌گردند؛ شهید طرهانی هم با توجه به احساس مسئولیت و روحیه بسیجی که داشتند دوباره به جبهه برمی‌گردند و هنگام مأموریت مورد اصابت گلوله دشمن قرار می‌گیرند و به فیض شهادت نائل می‌شود.

رویای صادق:

شهید علی بازوندی - شهدای رومشکان

  • ۰۰:۵۰
امیدوارم با ریختن خونم به دست دشمن توانسته باشم خدمتی به اسلام و قرآن کرده باشم

شهید علی بازوندی
نام پدر: عین علی
شغل : پاسدار
تاریخ تولد: 2-7-1333 شمسی
محل تولد: رومشکان
تاریخ شهادت : 31-3-1366 شمسی
محل شهادت : ماووت
دلیل شهادت :
گلزار شهدا: نام گلزار: اصل بازوند شهر:کوهدشت
 -لرستان
دوم مهر ۱۳۳۳، در روستای بازونداصل از توابع شهرستان کوهدشت ولادت یافت. پدرش عینعلی، کشاورزی می کرد و مادرش خانم طلا خانه دار. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. حاصل ازدواجش یک دختر بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سی  و یکم خرداد ۱۳۶۶، در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. او را در زادگاهش به خاک سپردند. برادرش نصرالله نیز شهید شده است.

وصیت نامه شهید 

شهید نصرالله بازوندی- شهدای رومشکان

  • ۰۰:۴۱
گذری بر زندگینامه شهید نصر الله بازوند
شهید نصرالله بازوندی
نام پدر: عین علی
شغل(ها): دانش آموز
تاریخ تولد: 14-6-1346 شمسی
محل تولد: رومشکان
تاریخ شهادت : 1-2-1363 شمسی
محل شهادت : پاسگاه زید
گلزار شهدا: نام گلزار:اصل بازوند شهر: کوهدشت - 
لرستان
چهارم شهریور ۱۳۴۶، در روستای بازونداصل از توابع شهرستان کوهدشت به دنیا آمد. پدر او عینعلی، کشاورز بود و مادرش خانم طلا خانه دار. دانش آموز دوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. یکم اردیبهشت ۱۳۶۳، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش قرار دارد. برادرش علی نیز شهید شده است.
زندگینامه

اولین شهید رومشکان ، شهید اردشیر امرایی

  • ۰۰:۲۵
ابرقدرت‌ها بدانند که ملت ایران، مانند اهل کوفه نیستند
شهید اردشیر امرایی در وصیت نامه خود گفته است: ای مردم! از انقلاب اسلامی امان که حاصل خون هزاران شهید والا مقام است، دفاع کنید.

به گزارش دیار رومشکان در زندگی‌نامه شهید آمده است: شهید اردشیر امرایی در سال ۱۳۴۶ در روستای رشنو از توابع شهرستان رومشکان چشم به جهان گشود. این شهید عزیز، در محضر والدین گرامی‌اش درس ایمان و شجاعت آموخت. دوران دانش‌آموزی را تا پایه دوم راهنمایی گذراند. علاقه‌ای بس وافر به امام کبیر و انقلاب اسلامی داشت. بیشتر فعالیت‌های وی قبل از رفتن به جبهه صرف تبلیغات و کمک‌رسانی به رزمندگان اسلام بود. تا اینکه در اولین فرصت به ندای ملکوتی پیر و مراد خود امام خمینی (ره) لبیک گفت و عازم جبهه‌های حق علیه باطل گردید. سرانجام پس از رشادت‌های فراوان در منطقه عملیاتی عین خوش به فیض شهادت نائل شد.

قسمتی از وصیت‌نامه شهید:

شهید قربانعلی آئیش ، شهدای تایباد

  • ۲۱:۳۷

قربانعلی آیش

https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQXUzMvTVzZ4jj4a0I40dwwMKi75VjuC1yn8g&s

شهید والامقام قربانعلی آیش

97

نام پدر: حسین

محل تولّد: چهارطاق

تاریخ تولّد: 1317/03/02

محل شهادت: والفجر8 – فاو

تاریخ شهادت: 1364/11/30

محل دفن: چهارطاق

مسئولیت در زمان شهادت: رزمنده بسیجی

تحصیلات: درحد خواندن و نوشتن

نوید شهید 

(اولین رکورد در سایت نوید شاهد است)

خاطرات و زندگی نامه شهید

شهید جانعلی مشیری اصل ، شهدای یاسوج

  • ۱۱:۴۹

شهید جانعلی مشیری اصل

کد ایثارگری:6128265
نام پدر: علی جان
محل تولد: شهرستان بویراحمد (پشت کوه)
تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۶/۲۹
شغل: پاسدار
تحصیلات: کاردانی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۱/۰۵
محل شهادت: رقابیه
مزار: گلزار شهدای شهر یاسوج
زندگینامه
بیست و نهم شهریور ۱۳۴۴ ، در روستای پشتکوه از توابع شهرستان بویراحمد به دنیا آمد. پدرش علیجان و مادرش خانم جان نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند. پاسدار بود. پنجم فروردین ۱۳۶۱ ، با سمت فرمانده دسته و مسئول واحد تبلیغات در رقابیه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکرش را در گلزار شهدای شهر یاسوج به خاک سپردند.

شهید داود زندیه ، شهدای شهر قدس تهران

  • ۱۲:۰۰

https://shohada.org/assets/styles/3_4/public/media-images/1529113672.jpg?itok=Ghiy5kwq

شهید داود زندیه

کد ایثارگری: 6115004
نام پدر:حسین
محل تولد:استان تهران ، شهرستان شهرقدس 
تاریخ تولد:۱۳۴۱/۰۱/۰۱
شغل: دانش آموز
تحصیلات: دیپلم
تاریخ شهادت:۱۳۶۱/۰۵/۰۲
محل شهادت: کوشک 
مزار: بهشت سالم  _ روستای وردآورد
یکم فروردین 1341، در شهرستان تهران دیده به جهان گشود. پدرش حسین، کارگر بود و مادرش فرنگیس خانه دار. دانش آموز چهارم متوسطه در رشته ریاضی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دوم مرداد 1361، در کوشک بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در روستای وردآورد تابعه زادگاهش قرار دارد.
برادرش علی زندیه نیز شهید شده است.

شهید جاویدالاثر کوچکعلی کهزادوند ، شهدای خرم آباد

  • ۲۱:۲۹

شهید کوچک علی کهزادوند بهاروند

یکم مرداد ،۱۳۴۰ در روســتای دارایی از توابع شهرستان خرمآباد به دنیا آمد. پدرش مرادخان، کشــاورز بود و مادرش خانه دار. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان ســرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم تیر،۱۳۶۱ در منطقــه عملیاتی رمضان بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در شهرستان زادگاهش واقع است.

ویکی شهید 

خاطره ای از شهیدان نجفی و پرندوش از شهدای ارتش

  • ۱۸:۵۸

شهید نجفی مفرد و شهید پرندوش - نورآباد دلفان

خاطره شهادت شهیدان نجفی و پرندوش از شهدای لرستان 🌷

در سال ۷۸ از طریق اطلاعات و عملیات تیپ ۵۷حضرت اباالفضل العباس(ع) استان لرستان به مقصد شمال شرق در شهرهای تربت جام و تربت حیدریه مأموریت یافتیم که با توجه به تحرکات طالبان در مرز افغانستان و احتمال حمله آنان به سمت ایران ، شناسایی از کوههای آن مناطق به عمل آوریم و مختصات ارتفاعات به دست آید تا در صورت نیاز به راحتی بتوان ضربات را به آنها وارد کرد و راههای نفوذی آنان از نظر زمین شناخته شود. 

این مأموریت در هفته های اول بخوبی انجام گرفت و در حین مأموریت از روستاهای مختلف عبور میکردیم و مردمان آن منطقه با اسپند دود از ستون کشی ما استقبال میکردند و بیشتر مردم اهل تسنن بودند؛ این برخوردهای خوب آنها بر روحیه ما تأثیر زیادی گذاشته بود و از مردهای ورزیده روستا بعنوان بلدچی استفاده میکردیم و اهالی آن روستاها که کلاته کلاته نام داشتند تعریف می‌کردند که ما از وجود اشرار در این مناطق آسایش و آرامش و امنیت نداریم، به زور وارد خانه هایمان میشوند از امکانات و آذوقه ما استفاده میکنند احشام ما را ذبح یا به غارت می‌برند و از مردان و زنان و دختران ما بعنوان نیرو در جابجایی بارهای قاچاق خود استفاده میکنند و اگر همکاری نکنیم ما را به اسارت می‌برند و بعداً با دریافت پول زیاد از خانواده آزاد می‌کنند. از روزی که شما وارد منطقه شده اید راحت می‌خوابیم و قدردان شما هستیم .

ما هم ورزشهای صبحگاهی را در پارک های شهر انجام می‌دادیم که باعث روحیه در مردم شود که ما در کنار شماییم و محل استراحتمان در یک مدرسه در شهر تربت جام بود.

تقریباً ۴۵ روز در آن منطقه بودیم هفته های آخر به سمت ارتفاع بِزْد حرکت کردیم قبل از حرکت بسیجی دلاور طهماس بگ پرندوش فرمود بچه ها من میدانم در این مأموریت شهید می‌شوم حتماً در تشییع جنازه ام شرکت کنید و با خنده و خوشحالی با همکاران شوخی می‌کرد و ایجاد تقویت روحیه میکرد. تا پای ارتفاع با چندین خودرو حرکت کردیم بعد از پیاده شدن مسافت زیادی را بصورت پیاده طی کردیم و در این حرکت ما به محل باراندازهای اشرار بر می‌خوردیم که برای تهیه غذای خود خیلی از بزهای کوهی را شکار کرده بودند که سر آنان در آن محل به جا مانده بود و در کنار چشمه ها و مناظر دیدنی طبیعت آن منطقه خوش گذارنده بودند.

 در دامنه یکی از ارتفاعات حرکت میکردیم که ناگهان مورد تیراندازی اشرار قرار گرفتیم، آنها بر ما مشرف بودند و به راحتی ما را می‌دیدند و درگیری بطول انجامید و برادران نجفی و پرندوش مورد اصابت گلوله اشرار قرار گرفتند و به شهادت رسیدند.

هوا به تاریکی کشید و اشرار پا به فرار گذاشتند و ما در تاریکی شب نه همه عزیزان بلکه تعداد اندکی خود را به پایگاه رساندند و بعضاً تا صبح در منطقه ماندند و شهدای عزیز در منطقه دسترس اشرار بودند و بعضی از همرزمان عزیزمان از کوه سقوط کردند و صدماتی دیدند. 

فردای آن روز رفتیم که شهدا را بیاریم اشرار به پوتین آنها هم رحم نکرده بودند. شهدا را به عقب آوردیم و با توجه به ادامه مأموریت سعادت شرکت در مراسم تشییع این عزیزان میسر نشد و جسد مبارکشان با هواپیما به استان انتقال داده شد.

روحشان شاد و یادشان گرامی باد 🌷 

✍️ نویسنده خاطره : جعفر رشنو

🌷شهید علی نجفی مفرد - نورآباد لرستان 

🌷شهید طهماسب پرندوش ـ نورآباد لرستان

تاریخ شهادت: 1378/05/06

خاطره ای از شهید بهرامی از شهدای ارتش

  • ۱۸:۵۸

پدافند

شهید حسن محمدی کیا در خاطرات دوران دانشجویی خود نوشته است:

« وقتی همراه چند تن ازدوستانم ازطریق دانشکده افسری به جبهه اعزام شدیم،در راه یکی ازدوستانم را - که نامش بهرامی بود - دیدم که به فکرفرورفته وبا کسی صحبت نمی کرد. از او پرسیدم : چه شده؟ بچه ها به شوخی به او می گفتند: ازاین که به جبهه آمده،ناراحت است واودرپاسخ می گفت :« نخیر،این طورنیست.» نزدیک خط مقدم بودیم واوهنوزدرفکربود.

به خط مقدم رسیدیم. فرمانده ما را تقسیم کرد و به جاهای مختلف برای کمک به برادران رزمنده فرستاد . من و بهرامی باهم بودیم . از او پرسیدیم. چرا از موقعی که سوار ماشین شده ایم تا اکنون در فکر هستی؟

او در جواب گفت: قبل از اینکه به مناطق جنگی بیایم،خواب دیدم در بیابان هستم. ناگهان یک اسب سفید آمد که شال سبزی روی سرش داشت. من سوار شدم و نگاه کردم. دیدم فقط یک پا دارم و آن اسب مرا با شتاب به طرف کربلا می برد.

ازخواب بیدارشدم و گفتم: خدایا اگر قابل باشیم جان ناقابل را فدای امام حسین (ع) و رهبر و ملت می کنم.

تازه صحبت او تمام شده بود که دیدم فرمانده علامت حمله می دهد. به طرف سنگر دشمن حرکت کردیم . در آنجا چند عراقی تا ما را دیدند دستهایشان را بالا گرفتند و از سنگر بیرون آمدند . در این هنگام دیگر رزمنده ها به ما پیوستند.

من، بهرامی و فرمانده سپاه به طرف دیگر سنگرها رفتیم. متوجه شدیم دو عراقی پنهان شده اند و فرمانده ما را با سرنیزه به شهادت رساندند.

شهدا و زخمی ها را به عقب انتقال دادیم و هنوز چند قدمی از مناطق جنگی دور نشده بودیم که هواپیمای دشمن بمباران را شروع کرد . همه پیاده شدند و پناه گرفتند. وقتی هواپیما رفت، متوجه شدم بهرامی روی زمین افتاده و زخمی شده، با سرعت خود را به او رساندم و دیدم یک پای او از بدنش جدا شده است.

ماشین حمل مجروحین آمد. او را در اشین گذاشتم و تا مدتی از این که پای او ناپدید شده بود، متعجب بودم. سوار ماشین شدیم و در راه فقط به بهرامی و خوابی که برایم تعریف کرده بود، می اندیشیدم.»

منبع: زندگینامه شهید سید حسن محمدی کیا

بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan