- دوشنبه ۱۶ مرداد ۰۲
- ۱۸:۰۱
سرباز شهید محمد ابوالمعصومی
نام پدر: اسمعیل
تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۲/۱۴
محل تولد : اراک
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۶/۱۷
منطقه عملیاتی شهادت: حاج عمران
مزار: گلزار شهدای شهر اراک - استان مرکزی
زندگینامه و وصیت نامه شهید:
زندگینامه:
شهید محمد ابوالمعصومی، فرزند اسماعیل در چهاردهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۵، در شهرستان اراک و در خانوادهای ساده و بیریا دیده به جهان هستی گشود تا مردی و مردانگی را در کنار خانوادهاش بیاموزد و در راه دینش خرج کند. با اولین نگاه بر صورت محمد، لبخندی ملیح بر لبان پدر نشست و اشک شوقی از گونههای مادر جاری گشت که خداوند چنین فرزندی را به آنها عطا کرده است و آنها نیز باید او را صالح و سالم بپرورند و در راه دین خداوند فدایش نمایند.
آرام آرام بزرگ و بزرگتر میشد تا زمان تحصیلش رسید. در مدرسه ابتدایی ثبت نام کرد تا کسب علم کند و دانش بیاموزد و با پشت کار و هوشی که داشت توانست، تحصیلاتش را به پایان برساند. اهل مدرسه، معلمان و دانشآموزان و همکلاسیهایش از اخلاق خوش او در مدرسه میگفتند، شوخی میکرد؛ ولی کسی را از خویش ناراحت نمیساخت.
او که در زمان انقلاب تنها دوازده سال داشت، تمام سعیش کمک به مردم در برپایی تظاهرات و راهپیماییها بود تا در این پیروزی بزرگ، نقش کوچکی داشته باشد. در زمان جنگ تحمیلی بود که زندگیاش رنگ و بوی دیگری گرفت و به فرمان امام خمینی(قدس سره) لبیک گفت و به عنوان سرباز ژاندارمری راهی جبهه شد و در نهایت مظلومیت در عملیاتی پدافندی در منطقه حاج عمران در هجدهم شهریور ماه سال ۱۳۶۵ ، به شهادت رسید و آسمانی شد. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند تا محلی برای زیارت دوستان و عاشقان شهادت باشد.
وصیت نامه شهید :
فَلا تَشْکُوا وَلا تَقُولُوا بِألْسِنَتِکُمْ ما یَنْقُصُ مِنْ قَدْرِکُمْ[۱]
به نام خداوند قادر متعال، پاسدار خون شهیدان. سلام بر حجت حق، امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و امام(قدس سره) امت که چون مسیح مردگان را زنده کرد! پدر و مادر گرامی عزیزم: سلام! ای عزیزان من شماها مسئولیت خود را به جا آوردید و مشقت بسیار تحمل کردید. خدا انشاءالله از شما راضی شود. پیام من این بود مبادا شکایت کنید. مبادا جملهای بر زبان بیاورید که از قدر و قیمت شما بکاهد و حال شما ای زحمتکشان من، مبادا از من ناراحت باشید! مبادا کلمهای بر زبان جاری سازید که نشانه ناراحتی شما باشد. پدر و مادرم و برادران و خواهران عزیزم، چون کوه در مقابل سیلها و طوفانها پایدار باشید از بازماندگان شهدا درس بگیرید. خواهرم تو راه زینب(علیها السلام) را و تو برادرم راه امام حسین(علیه السلام) را ادامه بدهید. دشمن مرا عذاب دهید. هرچه شاد باشید من شادم. شما عزیزان من بودید. ای کسانیکه چشم بصیرت ندارید، بیدار شوید و اندکی به تحول جامعه و دنیا فکر کنید! ای امت در صحنه، در هر لباس امام(قدس سره) را تنها نگذارید. در رأس هر مسألهای جنگ را قرار دهید. زندگی را یک تغییر کلی دهید و از مادیات به معنویات روی آورید. در پایان باز هم پدر و مادرم همانطور که میدانید راهی که رفتم با اختیار تام بود و هیچگونه اجباری در آن نبود و چشم بسته نبودم. پس کسی که آخر راه را ببیند و در آن راه گام نهد، نگرانی ندارد. انسان در جایی باید نگران باشد که به آرزوی خود نرسد. پدر و مادرم، همانطور که میدانید یک جوان اگر چندین آرزو داشته باشد، آروزی نخست آن تشکیل خانواده است؛ ولی پدر و مادر خود آگاه هستید که این موضوع نیز مسأله فراموش شدهای برای من بود؛ پس مادر، من که آرزویی جز سرباز اسلام بودن نداشتم، چه جای نگرانی است!
ما معتقد هستیم بعد از این دنیای فانی زندگی جاویدی شروع میشود. پدر و مادر و خواهر و برادر در آخر امیدوارم به جای آن که دیگران به شما دلدادری بدهند، شما به آنها دلداری بدهید.
با آرزوی نابودی کفر جهانی و عمال آن در تمام جهان و به امید پیروزی لشکریان حق و ظهور هرچه زودتر حضرت صاحب الزمان حجه بن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و طول عمر امام(قدس سره) امت و به امید همه ادامه دهندگان راه شهدا. با شما عزیزان برای مدت کوتاهی خداحافظی میکنم.
[۱]. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص ۵۹۲.
تصویری از مزار شهید