- دوشنبه ۱۸ بهمن ۰۰
- ۱۱:۲۶
شهید سیداسماعیل مرتضوی
نام پدر : علی
تاریخ تولد : 7-3-1343 شمسی
محل تولد : روستای سنخواست - جاجرم
تاریخ شهادت : 12-10-1363 شمسی
محل شهادت: منطقه عملیاتی شوش
مزار: گلزار شهدای روستای سنخواست- جاجرم- خراسان شمالی
صدای گامهای حاجیان نزدیک و نزدیک تر می شد به قبله گاه ، اواخر ذیحجه بود ، باید اسماعیل به قربانگاه می رفت تا اینکه خداوند قوچی را برای ابراهیم (ع) فرستاد که ای ابراهیم این را قربانی کن و او حاجی شد .
لحظات سال 1343 به تندی می گذشت که چشمان اسماعیل اولین بار به اشک نشست شهید اسماعیل مرتضوی در سوم ذیحجه در روستای سنخواست به دنیا آمد به خاطر ماه ذیحجه او را اسماعیل نامیدند .
اسماعیل پسری بسیار توانمند و زیبا بود ، دوران کودکیش را در دامان پدر ومادری دلسوز و مقید به دین اسلام بود و پدر اسماعیل کشاورز و مادرش خانه دار بود . اسماعیل قبل رفتن به مدرسه برای فراگیری قران راهی مکتب خانه شد قرآن را بطور کامل یاد نگرفت ولی می توانست حروف را تشخیص بدهد و صداها را بکشد.
اسماعیل در سن هفت سالگی وارد دبستان شد. اسماعیل مقطع ابتدایی و راهنمایی را در روستای سنخواست گذراند. او برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان راهی بجنورد شد . شهید در آن دورانی که در بجنورد بود به فعالیت های انقلابی می پرداخت با شروع انقلاب او به خاطر ارتباطی که با افراد انقلابی و مبارز بجنورد داشت نقش مفید و موثری در مبارزات و راهپیمایی ها ایفا کرد و پس از پیروزی انقلاب اسماعیل به عضویت در سپاه درآمد با گذراندن دوران آموزشی شهید به عنوان خنثی کننده مین و مربی در مناطق عملیاتی حضور داشت و به رزمندگان آموزش می داد .
لیاقت و کاردانیش سبب گردید که به سمت فرماندهی برسد . سرانجام دوازدهم دی ماه 1363 در حین انجام ماموریت در منطقه شوش در اثر جدا شدن سر از بدن به مانند مولایش حسین برات آزادیش را به خون خویش امضا کرد . پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده زین العابدین سنخواست به خاک سپرده شد
در ادامه خاطراتی را از زبان خانواده شهید می خوانیم :
«اهل مطالعه»
مادر شهید می گوید : اسماعیل خیلی اهل مطالعه بود ، سعی می کرد کتاب هایی از استاد مطهری ، امام خمینی و شهید دستغیب و مسائل دینی بخرد و همیشه در حال مطالعه بود .
اسماعیل خیلی وقت شناس بود و از اوقات فراغتش بهترین استفاده را می کرد زمانی که اسماعیل در سپاه مشهد بود دوستانش می گفتند او لحظه هایی که بیکاربود سعی می کرد کتاب هایی را که مطالب زیبا داشت خلاصه کند و آنها را بصورت جزوه هایی درست می کرد و از روی آن کپی می گرفت و بین همه پخش می کرد تا مردم بتوانند راحت تر از مطالب آن استفاده بکنند و بخصوص به فکر افرادی بود که توانایی خرید کتاب را نداشتند .
«اهل نماز»
مار شهید : ایشان خیلی اهل نماز شب بودند و مرا به مسائل دینی خیلی تشویق می کرده . همیشه می گفت مادر سعی کن در نمازت از سوره های مختلف قرآن بخوانی و همیشه یک سوره را تکرار نکن
«تشویق به داشتن سواد»
مادر شهید نقل می کند به خاطر دارم زمانیکه در کلاس های نهضت سواد آموزی شرکت کرده بودم و دخترانم در مدرسه تحصیل می کردند اسماعیل در یکی از مرخصی هایش که آمده بود گفت از همه شما امتحان می گیرم . هرکسی که نمره خوب بیاورد به او جایزه می دهم . همیشه ما را به فراگیری علم و دانش تشویق می کرد .
«کمک به دیگران»
مادر شهید : زمانیکه فرزندم اسماعیل در بجنورد تحصیل می کرد ، تمام کارهای بچه ها ی هم اتاقیش را انجام می داد و خیلی کمک حال آنها بود و همه چیز را برای آنها آماده می کرد .
«خواب پدر »
مادر شهید می گوید : شبی پدر اسماعیل خواب می بیند که گوسفند را می خواهد قربانی کند پدرش می گوید سر گوسفند را جدا کنید چند وقت مانده بود به شهادت یک فیلم ترسناک دیدم تمام وجودم آشوب شده بود بعد از آن هر شب خواب های آشفته می دیدم و شب های دیگر هم خوابم نمی برد تا اینکه چندی نگذشت که خبر شهادت اسماعیل را برایمان آوردند .
مادر شهید : یک شب در مسجد محله مان مراسم دعا برگزار شده بود ، مداح مشغول دعا خواندن بود دربین دعا از شخصی می گفت که در اثر انفجار مین سرش از تن جدا شده بود و به شهادت رسیده است . این شهید دارای فرزند کوچک است در طول دعا این را تکرار می کرد .
مردم نیز خیلی گریه می کردند من هرگز متوجه نشدم که از پسرم صحبت می کند تا اینکه بعد از باخبر شدن از شهادت اسماعیل فهمیدم که مداح از فرزند من صحبت می کرد .
«هدیه»
خواهر شهید : کلاس اول دبستان بودم که اسماعیل برایم قرآنی هدیه آورده بود تا من درسهایم را بهتر بخوانم و تدکر داد که نباید این قرآن غریب بگذاری و همیشه آن را بخوان ، بعد از چند سال همان قرآن ، اولین هدیه ای شد که برادرم در اولین دیدار با همسرش دادند و به من قول داد که مانند آن را دوباره به من بازگرداند . بالاخره هدیه ام را بازگرداند .
«غبطه»
مادر شهید : در شب ازدواجش خواستند که او را به حجله ببرند او قبل از رفتن 2 رکعت نماز خواند، همه با غبطه به مادر عروس می گفتند: خوشا به حالتان که چنین داماد باایمانی نصیبتان گردیده است ،چرا در شب عروسی از یاد خداوند غافل نبود،حتی در لحظات شیرین زندگیش.
«مهر نماز»
مادر شهید : در یکی از مرخصی هایش او به دیدن ما آمد . دیدم ساکش را باز کرد که پراز مهرهایی کوچک نماز بود گفتم پسرم اینها چیست ؟ گفت اینها را از خاک جبهه که آغشته به خون پاک شهداست درست کرده ام که آنها را به همه اقوام هدیه بکنم .
«ایثار»
مادر شهید : زمانی که اسماعیل در سپاه خدمت می کرد ، بعضی مواقع که به مرخصی می آمد، بچه های بسیج را برای آموزش دادن در زمینه اسلحه به بیرون از روستا می برد.
در یکی از آن روزها که بچه ها را برای آموزش برده بود هوا خیلی سرد بود و یکی از بچه ها لباس نداشته او لباس خودش را به آن بسیجی می دهد تا سرما نخورد .
منبع: نوید شاهد خراسان شمالی