- دوشنبه ۲۸ شهریور ۰۱
- ۱۲:۴۹
شهید علی پرورش متولد 1348 درشهرستان الشتر است. و قبل از شهادت مسئول اطلاعات عملیات یگان ویژه صابرین تهران بود . در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در کردستان به خیل عظیم شهدا پیوست .
گفتگو با مادر شهید پرورش:
مادر مهربان اما داغ دیده ای که طبق فرمایش مقام معظم رهبری (مدظله) در صبر و پایداری نسخه های کنونی حضرت زینب (س) هستند.از کودکی های شهید پرورش می گفت از مسجدی که شهید پرورش تربیت یافته آن بود .
مادر چند لحظه ای سکوت کرد و از نوجوانی شهید پرورش اینچنین گفت : 14 سال داشت که به شاخ شمیران رفت و در عملیات نصر 4 مجروح شد و یکماه در خانه ماند و بعد از آن در عملیات کربلای 4 نیز حضور داشت . وقتی به استخدام سپاه در امد دیگر حال و هوای دیگری پیدا کرد و از آن زمان بود که بیشتر از گذشته دم از شهادت میزد .
مادر شهید از احترام شهید نسبت به پدر و مادر میگفت و خاطره زیارت کربلا : یادم نمی رود که سفر کربلا رفته بودیم . علی در سیستان و بلوچستان ماموریت بود و خیلی دوست داشتم وقتی از زیارت برمی گردیم خرم آباد پسرم انجا باشد .زمانی که به خرم آباد برگشتیم با کمال تعجب و حیرت علی را پای اتوبوس دیدم از او پرسیدم پسرم تو که الان باید ماموریت باشی جواب داد یک روز مرخصی گرفتم تا به زیارت قبولی شما بیایم و بعد برگردم
یرادر شهید: آخر زبان من برای سخن گفتن از شهید قاصر است .من و بقیه اعضای خانواده تا بعد از شهادت از مسئولیت و درجه شهید خبر نداشتیم و وقتی دوستان شهید از شجاعت ایشان به عنوان مسئول اطلاعات عملیات یگان ویژه صابرین تهران میگفتند باز افتخار میکردم که برادرم در اوج تواضع بود و ادعای دنیایی نداشت .همیشه ما را توصیه به نماز جمعه و جماعت می کرد و در صحنه بودن و اطاعت از ولایت . در ایام کودکی نماز خواندن را او به من یاد داد .
همسر شهید: علی همرزم شهید شفیع پور بود و قرار بود که به همراه این شهید بزرگوار و سردار شهید شوشتری در همان مراسمی که متاسفانه این عزیزان را از دست دایم شرکت کند اما یک مشکلی برایمان پیش آمد که یک روز قبل از آن مراسم علی به خرم آباد آمد . وقتی که خبر شهادت سردار شوشتری و شفیع پور را به ما دادند بسیار ناراحت شدیم اما ته دلم بخاطر نرفتن علی خوشحال بودم اما آن زمان نمی دانستم که کسی که آرزوی شهادت دارد راه خود را پیدا می کند .
همسر شهید ادامه داد : هر زمان که فرصت پیدا میکرد ما را هم به گلزار شهدا میبرد برای زیارت و خاطرات خود را برخی از این شهدا برایمان تعریف می کرد .
پسر شهید: پدرم همیشه با وضو بود و نماز شبش هم قضا نمی رفت کاش الان بود و یکبار دیگر با هم به مسجد می رفتیم .
دختر شهید نیز از صمیمیت با پدر اینچنین گفت : من با پدر بسیار صمیمی بودم . زیاد با هم حرف میزدیم و مشکلاتم را پدر با حوصله گوش می کرد و با مهربانی راهنمایی می کرد .
منبع: همسفر شهدا