- دوشنبه ۱۵ اسفند ۰۱
- ۲۲:۴۴
مروری بر زندگینامه خلبان شهید غفور «جدی»
شهید غفور جدی اردبیلی در سال ۱۳۲۴ در محله خیرال استان اردبیل کودکی قدم به عرصه هستی گذاشت و به این ترتیب شیرمردی دیگر از حماسهسازان جسور و شجاع این دیار متولد شد تا در آینده صحنههایی جاودانه از حماسه و ایثار خلق کند.
به گزارش دفاعپرس، سرتیپ خلبان «غفور جدی اردبیلی» روز هفدهم آبان ۱۳۵۹ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک شهید سرتیپ خلبان جدی از بوشهر به تهران و از آنجا با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به تبریز منتقل شد و آنجا بود که وصیت آن شهید بزرگوار خوانده شد که در قسمتی از آن نوشته شده بود: «دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد.» به همین مناسبت به بازنشر زندگی این عقاب تیزپرواز میپردازیم.
شهید غفور جدی اردبیلی در سال ۱۳۲۴ در شهر اردبیل متولد شد. وی فرزند سوم خانواده بود. در سال ۱۳۴۶ نیز برای طی دوره مقدماتی خلبانی وارد نیروی هوایی شد. غفور که از هوش بالایی برخوردار بود به سرعت شروع به یادگیری فنون و زبان انگلیسی کرد.
دوره مقدماتی پرواز غفور در تهران دو سال به طول انجامید و در این مدت او در فرودگاه قلعه مرغی پرواز با هواپیماهای تک موتور را تجربه کرد و سرانجام در سال ۱۳۴۸ به همراه دومین گروه دانشجویان اعزامی به آمریکا سفر کرد تا دوره تکمیلی خلبانی خود را در این کشور سپری کند.
ورود شهید جدی به آمریکا
با ورود غفور به آمریکا فصلی نو در زندگی او آغاز شد به شکلی که بعد از حدود دو سال و در اوایل سال ۱۳۵۰ که آموزشهای او در حال اتمام بود همگان را حیرتزده کرد. پروازهای غفور با مهارت مثال زدنی انجام میپذیرفت به شکلی که بارها توانست از استادان خود پیشی بگیرد و توانمندی خود را در هدایت هواپیما به رخ استادان آمریکایی بکشد و در نهایت در همین زمان موفق به اخذ گواهینامه خلبانی از ایالات متحده آمریکا شد.
نیروی هوایی آمریکا نمیخواست خلبان ماهری مثل غفور جدی را از دست بدهد به همین دلیل دست به کار شد و طی مکاتباتی با نیروی هوایی ایران موافقت آنها را برای جذب و بکارگیری غفور جدی در نیروی هوایی آمریکا جلب کرد.
«من فرزندم را برای میهنم پرورش دادهام»
در همین راستا نماینده نیروی هوایی آمریکا طی تماسی با خانواده غفور از پدر وی سؤال کرد که وی در پاسخ به آمریکاییها گفت: «من فرزندم را برای میهنم پرورش دادهام.» به این ترتیب غفور که به درجه ستوان دومی نیز مفتخر شده و در آمریکا نیز شاگرد اول شده است به ایران باز میگردد و خود را به فرماندهی پایگاه یکم شکاری تهران معرفی میکند.
چون او با نمره ممتاز گواهینامه خلبانی را اخذ کرده بود مختار بود که هر هواپیمایی که میخواهد با آن پرواز نماید خود انتخاب کند که غفور هواپیمای «اف ۴» را انتخاب میکند. چون در آن زمان این جنگنده فقط در تهران و شیراز فعالیت داشت، وی نیز به شیراز منتقل شد و پرواز با هواپیمای «اف ۴» را در گردان ۷۲ تاکتیکی شیراز که مسئولیت آن بر عهده سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری بود، آغاز کرد.
غفور جدی با ورود به شیراز پروازهای آموزشی، آزمایشی و تاکتیکی خود را همچون دیگر خلبانان پیگیری کرد، ولی دیگر زمان آن رسیده بود که او شایستگی خود را به فرماندهان فعلی خود نیز نشان دهد. بیست سوم اردیبهشت سال ۱۳۵۲ ستوانیکم غفور جدی خود را برای یک پرواز آزمایشی آماده میکرد. وی بهمحض این که چرخها را میبندد متوجه تکانهای خفیفی در هواپیما میشود که تصور میکند این تکان به خاطر گردابههای بهجای مانده از جنگندههای جلویی باشد.
نجات یک هواپیمای در حال سقوط
روی همین اصل به آن توجهی نمیکند، ولی بهمحض خارج کردن هواپیما از حالت پس سوز نهتنها لرزشها کم نمیشود بلکه بر شدت آن نیز افزوده میشود. در کمتر از یک دقیقه همه چراغهای قرمز رنگ کابین خلبان شروع به چشمک زدن میکند که همه آنها نشان از نقص فنی در هواپیما را میداد، ولی غفور نمیدانست هواپیما چه ایرادی پیدا کرده است و کدام سامانه دچار مشکل شده است.
در همین حال هواپیما تکان شدیدی میخورد و با زاویه زیاد شروع به اوجگیری مینماید. ستوان جدی سعی میکند به هر شکل ممکن هواپیما را از این حالت خارج نماید. غفور هرچقدر تلاش میکند اهرم هدایت هواپیما را به جلو فشار دهد موفق نمیشود در همین کش و قوس موتور جنگنده دچار واماندگی میشود و هواپیما به شدت شروع به کم کردن ارتفاع مینماید.
ستوان جدی بی درنگ با هماهنگی خلبان کابین عقب اهرم خروج اضطراری را فعال میکند و خلبان کابین عقب موفق به خروج اضطراری از هواپیما میشود و با کمک چتر نجات سالم به زمین میرسد، ولی قهرمان اردبیلی قصد خروج از هواپیما را ندارد.
غفور مصمم است به هرشکل ممکن هواپیما را نجات بدهد. تلاش او نتیجه میدهد و سرانجام موفق میشود جنگنده سرکش را در اختیار بگیرد. بلافاصله به سمت پایگاه گردش کرد که ناگهان هواپیما دوباره شروع به تکان خوردن میکند، ولی این بار هم وی موفق میشود جنگنده را در اختیار بگیرد و آن را روی باند پروازی به زمین بنشاند.
شهامت و رشادت مثال زدنی که ستوان جدی در این پرواز برای نجات یک هواپیمای چند میلیون دلاری به خرج میدهد او را مفتخر به دریافت یک درجه ترفیع میکند.
غفور جدی در مراسم تشویق خود عامل موفقیتش را یاد خدا، حفظ خونسردی و اجرای دقیق دستورالعملهای پروازی عنوان میکند. نیروی هوایی به پاس این شجاعت، خلبان خود او را به مرخصی سه ماهه تشویقی به آمریکا میفرستد.
انصراف از گردش در آمریکا
با رسیدن غفور به آمریکا او از تفریح و گردش منصرف میشود و تصمیم میگیرد در مدتی که در آمریکا اقامت دارد گواهینامه خلبانی با هواپیمای مسافربری را نیز اخذ کند، که در این مهم نیز موفق است و گواهینامه پرواز با هواپیمای مسافربری بوئینگ ۷۴۷ را در آمریکا اخذ میکند.
سومین حضور غفور جدی در آمریکا
پس از بازگشت از آمریکا ستوان غفور جدی به پایگاه همدان منتقل میشود و تا شهریور ماه سال ۱۳۵۵ به خدمت خود در این پایگاه ادامه میدهد تا این که در این ماه نیروی هوایی نام او را برای طی دوره امنیت پرواز در لیست اعزامی به آمریکا قرار میدهد و ستوان جدی در آذر ماه سال ۱۳۵۵ برای بار سوم به آمریکا میرود.
غفور این دوره را نیز با موفقیت کامل پشت سر میگذارد و در مرداد ماه سال ۱۳۵۶ به ایران باز میگردد. پس از بازگشت ستوان جدی از آمریکا او به پایگاه شکاری بوشهر منتقل میشود که این آخرین پایگاهی بود که این خلبان دلاور در آن خدمت میکرد.
پس از پیروزی انقلاب، غفور در این زمان به عنوان استاد خلبان و معلم هواپیمای «اف ۴» در پایگاه بوشهر مشغول به خدمت بود. همه چیز طبق روال عادی پیش میرفت و غفور بعنوان فرمانده بازرسی و امنیت پرواز پایگاه در حال انجام وظیفه بود تا این که سال ۱۳۵۹ آغاز شد.
دسیسهای برای بدنامی و تسویه غفور جدی
دستهای دسیسهگر کمر به بدنامی غفور بسته بودند و با توجه به اوضاعی که به دلیل وقوع انقلاب بر نیروی هوایی حاکم بود، عناصری فرصت طلب به دنبال تسویه حسابهای شخصی خود بودند و این باعث شد اوضاع برای غفور به خوبی به پیش نرود و نام او ناخواسته در لیست خلبانانی قرار گیرد که باید از نیروی هوایی تسویه شوند. غفور با دلی رنجور شروع به تسویه از نیروی هوایی کرد و در مراحل نهایی تسویه او، عراق از زمین و هوا به ایران حمله ور شد.
با شروع جنگ تحمیلی غفور تصمیم گرفت به صورت داوطلبانه به نیروی هوایی بازگردد، ولی تعدادی از خائنین او را تشویق به ترک ایران کردند که غفور در جواب آنها گفت: «این همه هزینه در زمان صلح برای تفریح ما خرج نشده، ما برای چنین روزهایی آموزش دیدهایم.»
ستوان جدی به دفتر فرماندهی وقت پایگاه مرحوم سرتیپ خلبان «مهدی دادپی» میرود و میگوید:
«اکنون زمان آن رسیده که جوابگوی خرجی باشم که برای من شده است. میخواهم بجنگم برایم مهم نیست چه اتفاقی افتاده یا قرار است بیافتد. دینی به مملکتم دارم که باید آن را ادا نمایم. درجههایم را هم نمیخواهم فقط میخواهم بجنگم نمیتوانم دوستانم را تنها بگذارم.»
مرحوم دادپی خواهش غفور را میپذیرد و با فرماندهی وقت نیرو شهید سرتیپ خلبان جواد فکوری تماس میگیرد و ایشان ضمن موافقت با درخواست غفور دستور میدهند درجههای او نیز بازگردانده شود.
غفور شادمان از دستور فرماندهی و خشمگین از دشمن بعثی، پای در رکاب نبرد میگذارد و در مدت ۴- ۵ روز ابتدایی جنگ ۸۰ پرواز عملیاتی انجام میدهد. سرهنگ غفور جدی در تمام این مدت ۴۵ روز برای هر پرواز از خانواده حلالیت میطلبد گویا او خود را برای شهادت آماده کرده بود.
آماده شدن برای دیدار با مادر/ ابلاغ یک مأموریت
آبان ماه به نیمه رسیده و مادر از دوری فرزند بیتاب است، ولی غفور در آن شرایط حساس نمیتوانست پایگاه را برای مدت طولانی ترک کند و بالاخره قرار میشود مادر از اردبیل به تهران بیاید و غفور نیز به تهران سفر کند تا دیدارها تازه شود.
برگه مرخصی غفور برای روز هفدهم آبان ماه سال ۱۳۵۹ صادر میشود و غفور شادمان و بیتاب برای دیدار مادر، شب هنگام وسایل سفر را مهیا میکند. صبح روز هفدهم نام سرهنگ در برد پروازی قرار دارد. غفور دو پرواز عملیاتی را انجام میدهد و سپس از دوستان به قصد سفر به تهران خداحافظی میکند، ولی در همین هنگام یک ماموریت مهم برون مرزی به او ابلاغ میشود.
حصر آبادان در حال تکمیل شدن است و هر آن احتمال دارد آبادان نیز سقوط کند. نیروهای دشمن در نزدیکی بصره مستقر هستند و از همان محور قصد عبور از مرزهای ایران را دارند. قلب سرهنگ فشرده میشود. بر سر آبادان چه خواهد آمد؟ الان وقت سفر نیست بهتر است بعد از این پرواز به تهران بروم پرسنل فنی بی درنگ دو فروند فانتوم مسلح را آماده پرواز میکنند. غفور به سمت آشیانه میرود و پا در پلکان هواپیما میگذارد، ولی انگار چیزی را فراموش کرده است.
غفور برمی گردد و به طرف سربازی میرود که جلوی آشیانه ایستاده است. او را در آغوش میکشد و از او حلالیت میطلبد و ساعت و گردنبند الله خود را که هیچ گاه از خود جدا نمیکرد به سرباز هدیه میکند.
سومین پرواز جنگی سرهنگ در این روز در پیش است. دو فروند فانتوم مسلح یکی به خلبانی سرهنگ «اصغر سفیدموی آذر» و کمک ستوان «اعظمی» و دیگری به خلبانی «سرهنگ غفور جدی» و کمک ستوان «حسین خلجی» روی باند قرار میگیرند.
جنگندهها با کم کردن ارتفاع از جنوب خرمشهر و سمت چپ فاو وارد خاک عراق میشوند و سمت بصره را در پیش میگیرند، ولی در طول مسیر هیچ نیروی مشاهده نمیشود. جنگندهها با رسیدن به بصره با گردش به سمت راست به سمت مرزهای ایران گردش میکنند. در همین اثنا غفور متوجه یک نخلستان در نزدیکی بصره میشود که تعدادی پدافند در میان آن استتار شده است.
با دقت بیشتر خلبانان متوجه حدود ۴۰ فروند تانک میشوند که کاملا استتار شده و لولههای آن طوری استتار شده که به نظر دودکش خانه روستایی به نظر میرسد. هواپیمای شماره یک خلبان سفیدمو روی رادیو اعلام میکند که شما از من فاصله بگیرید، اول من بمباران میکنم سپس شما حملهور شوید.
هواپیما هدف قرار میگیرد
شماره یک بمبهای خود را روی هدف رها میکند. سرهنگ با شیرجه روی هدف با دقت فراوان بمبهایش را رها میکند. دود غلیظ ناشی از سوختن تانکهای دشمن فضا را پر کرده بود. ناگهان هواپیما تکان شدیدی میخورد و ثانیههایی بعد با یک تکان شدید دیگر به بالا پرتاب میشود. خلبان کابین عقب متوجه نشان دهنده دور موتور سمت راست میشود که عقربه آن به صفر میرسد و موتور سمت راست از کار میافتد.
چراغهای قرمز چشمک زن همراه با بوقهای ممتد نشان از وضعیت وخیم جنگنده میداد. غفور همچنان ساکت و مصمم به سمت مرز پرواز میکرد. او مصمم بود به هر شکل ممکن از مرز عبور نماید. بعد از گذشتن جنگنده از بهمنشیر وارد مرزهای ایران میشوند که غفور روی رادیو اعلام میکند که هواپیمایش مورد اصابت موشک قرار گرفته و یکی از موتورها از کار افتاده، هیدرولیک هواپیما هم دیگر جواب نمیدهد، با این شرایط به پایگاه نمیرسیم و باید هواپیما را ترک کنیم.
سرعت هواپیما زیاد و ارتفاع آن کم بود. در این شرایط امکان اجکت وجود نداشت. سرهنگ جدی با خلبان کابین عقب صحبت میکند که آماده باش، ارتفاع میگیریم و سپس بیرون میپریم. غفور هواپیما را به ارتفاع ۳۰۰۰ پایی میرساند اکنون ۵۰ کیلومتر از مرز فاصله دارند. ناگهان هواپیما از کنترل غفور خارج میشود و شروع به کم کردن ارتفاع میکند. سرهنگ به خلبان کابین عقب میگوید آماده اجکت باش و سپس ضامن را میکشد و هر دو خلبان در حدود کیلومتر ۷ جاده ماهشهر - آبادان از هواپیما خارج میشوند.
ستوان خلجی به سلامت به زمین میرسد، ولی از ناحیه گردن و دست زخمی میشود و به دنبال غفور میگردد. از دور دودی را مشاهده میکند که نمایانگر محل سقوط هواپیماست. کمی که جلوتر میرود چتر سرهنگ غفور جدی را میبیند. بدن ستوان یخ میزند. چند متر آن طرفتر غفور را میبیند. وای خدای من صندلیش جدا نشده است و کمربندهایش هنوز بسته است.
در نگاه اول خلجی فکر میکند غفور بیهوش شده. صدایش میزند غفور غفور. همزمان با دست به صورت غفور میزند. نبضش را میگیرد، ولی قلب غفور از تپیدن ایستاده است. غفور نفس نمیکشد. ستوان ناگهان متوجه سینه غفور میشود که بالا آمده مچ پایش هم در اثر برخورد با زمین شکسته است.
منطقه خیلی ناامن بود و ستوان باید منطقه را ترک میکرد، ولی با پیکر غفور باید چه کار میکرد. نمیتوانست او را همان جا رها کند. در همین افکار بود که متوجه دو ماشین جیپ شده که به طرف آنها میآمدند پیش خود تصور نکرد که شاید عراقی باشند کلت کمری را برداشت تا با آنها مبارزه کند، ولی هیچ پناهگاهی وجود نداشت او داخل یک بیابان مسطح سقوط کرده بود.
ماشینها در ۵۰۰ متری خلجی ایستادند و نفراتی از آن پیاده شدند و اسلحههایشان را به طرف او گرفتند. کمی جلوتر رفت که یکی از آنها به فارسی گفت جلو نیا! خوشحال از این که آنها ایرانی هستند فریاد زد من هم ایرانی هستم و به طرف آنها دوید که ناگهان یکی از آنها تیر هوایی شلیک کرد و گفت: «بخواب روی زمین.»
ستوان کارت خود را از جیبش بیرون آورد و گفت من خلبان ایرانی هستم دوستم هم شهید شده است نفرات جلو آمدند و او را در آغوش کشیدند و همگی کنار غفور نشستند و فاتحهای برای او تلاوت کردند.
منبع: ایسنا
میگویند زمانی که شهید خلبان غفور جدی در آمریکا دوره خلبانی را میگذراند، در پاسخ به یکی از استادانش که از او خواست شهروندی آمریکا را بپذیرد و در نیروی هوایی امریکا خدمت کند، پاسخ داده بود: "دوست دارم کفن ام پرچم ایران باشد... " ،،🇮🇷🇮🇷🇮🇷
پیکر پاک شهید جدی به تهران و از آنجا به وسیله یک فروند هواپیمای C-۱۳۰ به پایگاه دوم شکاری منتقل میشود. مردم شهید پرور و انقلابی اردبیل با شنیدن خبر شهادت غفور جدی با پای پیاده عازم تبریز میشوند و تقریباً نیمی از جاده را میپیمایند تا اینکه جنازه شهید به وسیله آمبولانس به غسالخانه اردبیل انتقال مییابد. امام جمعه وقت اردبیل با اینکه از نظر شرعی نیازی به غسل شهید نیست، خود شخصاً این کار را انجام میدهد و بر پیکر پاک شهید نماز میگذارد.
خلبانی که پرچم ایران را کفن شهادت قرار داد
عمده سرشناسی او سوابق پروازی و مهارت وی در مدیریت گردان جنگنده اف -۴ فانتوم ۲، حضور فعال ۴۵ روزه در جنگ ایران و عراق با ثبت ۸۰ پرواز و همچنین نحوه درگذشت اوست.
پیام تسلیت امام خمینی و سرتیپ خلبان جواد فکوری
امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی و سرتیپ ستاد، ولی الله فلاحی جانشین وقت ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، به خط خود و در لوحهای جداگانهای به خانواده شهید تسلیت گفتند.
خلبانی که پرچم ایران را کفن شهادت قرار داد
شهید خلبان غفور جدی خودش رفت، اما نامش ماندگار ماند.
مادر شهید : غفور من مثل حضرت اباالفضل (ع) شهید شد
شهید دو روز مانده به محرم شهید شد و به قول مادرم مانند آقا اباالفضل که از بالای اسبش پایین افتاد، غفور من هم، چون عاشق حضرت اباالفضل بود با هواپیمایش به زمین خورد. اول میخواستند شهید را در تهران دفن کنند ولی زمانی که وصیتنامهاش را میخوانند پیکرش را به اردبیل میآورند. مردم از چندین کیلومتر دورتر و از شهرهای دیگر برای تشییع پیکر شهید آمده بودند. آقا غفور اولین شهید اردبیل در دفاع مقدس بود و مردم شهر خیلی ایشان را دوست داشتند. شهادت غفور برای پدر و مادرم خیلی سخت بود.
پس با این تفاسیر تشییع باشکوهی برای شهید برگزار شد؟
در اردبیل یک هفته عزای عمومی اعلام شد و تمام دستههای عزاداری در محرم به خانهمان میآمدند. دستههای عزاداری جلوی در خانهمان میآمدند و «غفور شهادتت مبارک» و «غفور روحت شاد» میگفتند. تنها کسی که آن روزها نه گریه میکرد و نه چیزی میگفت پدرم بود. ایشان میگفت پسرم امانتی بود که خداوند خودش داد و خودش هم تحویل گرفت. پدرم به دوستان شهید میگفت غفور یک سرباز بود که وظیفهاش را انجام داد و به آرزویش رسید. شهید غفور جدی هیچ ترسی از شهادت نداشت. دوستان شهید تعریف میکنند وقتی عراق باند فرودگاه پایگاه بوشهر را میزد غفور با کاپشن خلبانیاش باند را تمیز میکرد تا هواپیماهای خودی بتوانند در باند پایگاه بنشینند. شب و روزش در پایگاه میگذشت. آقای خلجی که پارسال از دنیا رفت همراه برادرم در کابین هواپیما حضور داشت و تعریف میکرد زمانی که هواپیما در حال سقوط بود تنها حرفی که غفور میزد یا اباالفضل بود.
ناگفته های از زندگی شهید غفور جدی اردبیلی از زبان برادرش