- يكشنبه ۲۸ بهمن ۰۳
- ۱۴:۵۱
بهیاد خلبانی که خاطراتش را میگفت
منصور قربانی- 03 مهر 1398
خبر را که شنیدم آتش به دلم افتاد. انگار گلولهای به سینهام خورده و خیلی ساده و راحت کار خودش را کرده و از آن طرف درآمده و راهش را گرفته و رفته. کوتاه و پر درد: امیر سرتیپ خلبان اکبر توانگریان هم به آسمان پرکشید. ترس مواجه شدن با آخرین وداع در زمان تشییع جنازه، ناخودآگاه مرا به یاد اولین دیدارمان انداخت. دیداری که خیلی به گذشته غور نمیکند. همین بهار سال 1397 را میگویم. آنقدر پیدرپی با او تماس گرفتیم تا دست آخر یک روز وارد دفتر ما شد. آن زمان دفتر ما وسط یک پارک بزرگ بود و آب و هوای خوبی داشت. اما چهرهای که وقت دیدار اول، توی ذهنم از او بهجا مانده اینطور است: «مردی که ماسک به صورت داشت.» با بدنی که معلوم بود از داخل متلاشی است اما روحی قوی و سرزنده را در کالبد خود جابهجا میکند. روحی که دوست داشت قامتش ایستاده باشد، نه خمیده. بیماری در ریه و کبد و چند عضو دیگرش ریشه دوانده بود، اما این مرد با همه دردهایش، هر از چندگاهی دستی به کمر میبرد و خم آن را راست میکرد.
محل تولد شهید روستای چغالکان درست است.