یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

پیام با صلابت پدر شهید «علی بهاروند» از شهدای حمله صهیونیستی

  • ۱۲:۰۰

بشارت شهادت این پسر را به مادرش داده بودند

فارس/ خواب دیدم پسر همسایه‌مان میلاد آمد و گفت: خاله، علی شهید شده… به سرش ضربه خورده. بعد دیدم ۱۵ نفر با لباس سبز سپاه تابوت آهنینی را آوردند داخل خانه. علی لباس سپاه تنش بود، یک آرم زرد روی لباسش بود.

بارها پای روایت مادران شهید نشسته‌ام. بارها اشک ریخته‌ام، گاهی پنهان، گاهی بی‌اختیار. اما دیدار با خانواده شهید «علی بهاروند»، برای من چیز دیگری بود. این بار، نه فقط یک گزارش، بلکه تجربه‌ای بود که مرا درون خود فرو برد.

پدر و مادری که ۱۲ روز پیش، جوان ۲۵ ساله‌اش را در دفاع از خاک وطن، تقدیم اسلام و انقلاب کرده بود. اما آنچه دیدم، برخلاف آنچه انتظار داشتم، داغی بی‌تاب‌کننده نبود؛ استواری بود. صبری بود که از جنس کوه بود.

با مادر شهید سر صحبت را باز کردم مادری که همچون کوه استوار بود، مادر کلامش را با سلام بر امام حسین(ع) آغاز کرد و هم‌زمان که سلام می‌داد صدایش می‌لرزید و اشک در چشم‌هایش می‌نشست.

راستش را بخواهید حال و هوای مادر شهید به من آرامش می‌داد؛ در دل گفتم: الحق که از مادری چون تو، باید علی‌واری تربیت شود که در جوانی به شهادت برسد.
 

شهیده فاطمه سیه پوش؛ شهیدی که دروغ صهیونیست‌ها را آشکار کرد

  • ۱۰:۲۰

https://cdn.farsnews.ir/guest/ecd7e9e49cdb410182c0760da85d2233/600

فاطمه سیه‌پوش؛ شهیده‌ای که دروغ صهیونیست‌ها را آشکار کرد

برادر شهیده فاطمه سیه پوش از شهدای حمله رژیم صهیونیستی به زندان اوین می‌گوید: خواهرم فقط یک کارمند ساده بود نه اسلحه داشت، نه درجه‌ای، او به دستی رژیمی به شهادت رسید که ادعا می‌کند به غیرنظامیان حمله نمی‌کند!
خبرگزاری فارس_خمین؛ پایانِ کوچه‌های خمین، به خانه‌ای رسیدم، بر درِ آن، بنری سرخ خودنمایی می‌کرد و اعلامیه‌ای که می‌گفت: اینجا، خانه‌ی عاشقانی است که دو بار، عزیزترین‌هایشان را به آسمان فرستاده‌اند.داخلِ خانه، تابلوهای اهل‌بیت بر دیوارها می‌درخشیدند، اما چیزی که قلبم را به درد آورد، قاب عکسِ نوجوانی بود که سال‌ها پیش، در راهِ دفاع از میهن، به شهادت رسیده بود... و امروز، خواهرش نیز به او پیوسته بود. فاطمه، شهیده‌ی چهل‌ساله‌ای که پسری را تنها گذاشت، اما میراثی جاودان از خود به جای گذاشت: عشق به شهادت.
مادری که زینب‌وار ایستاد
مادرِ شهید، با چشمانی اشک‌بار اما قامتی استوار، رو به من کرد. صدایش می‌لرزید، اما کلماتش، مانندِ تیغ‌های برنده بودند: "فاطمه، بیست و دو سال خدمت کرد... 10 سالش را در اوین گذراند... و آخرین بار، نیم ساعت قبل از شهادت، صدایش را شنیدم..."
اشک‌هایش را پنهان می‌کرد، اما غرور در نگاهش موج می‌زد: "دو فرزندم را به اسلام تقدیم کردم... اما دردِ من، در برابرِ مصیبتِ زینب (س)، هیچ است!" و بعد، از فاطمه گفت... از دختری که همیشه پیشتازِ کارِ خیر بود، از کسی که حتی در وصیتش، یادِ نیازمندان را کرده بود... و از پسری که در چهارده‌سالگی، جبهه را بر مدرسه ترجیح داد و رفت، بی‌آنکه پدر و مادرش را بترساند...
تشییع پیکر سه شهید در خمین
وداعی که پایانی نداشت
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan