یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

خاطراتی از روحانی شهید عبدالوهاب فتح الهی - خرم آباد

  • ۱۴:۰۷

خاطراتی از روحانی شهید عبدالوهاب فتح الهی. راوی : مادر و خانواده شهید

روحانی شهید عبدالوهاب فتح­ الهی

تاریخ تولد:1342/9/22

محل تولد:خرم ­آباد

تاریخ شهادت:1364/5/24

محل شهادت:چنگوله

زندگینامه

بسم ­رب الشهداء و الصدیقین

قول تعالی: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا

بیست و دوم آذرماه سال 1342، در خانواده­ای مسلمان و متدّین متولد شد. نامش را «عبدالوهاب» گذاشتند. از کودکی دارای اخلاقی ستوده بود. تحصیلات ابتدایی را در خرم ­آباد و راهنمایی و دبیرستان را در الشتر به پایان رساند. عبدالوهاب فتح ­الهی، علاوه بر پای بندی به مسایل دینی، مذهبی و مطالعه در این زمینه، دیگران را نیز ترغیب می ­کردند. در طول این دوران، عضو انجمن اسلامی مدارس بود. در زمان شکل ­گیری انقلاب، در تظاهرات ضد خاندان پهلوی، حضور چشم­گیری داشت. چند بار تا مرز دستگیری توسط ساواک پیش رفت.

پس از اتمام تحصیلات متوسطه؛ با این­که شش ماه در آموزش و پرورش مشغول تدریس بود؛ ولی علاقه به فراگیری و عمل به معنویات، ایشان را راهی حوزه­ های علمیه نمود که درحین فراگیری معارف اسلامی، به جبهه اعزام شد. در عین حال که به ارشاد، راهنمایی و تبلیغ در زمینه مسایل دینی می­ پرداخت و به بسیجیان روحیۀ بیشتری می­داد. در خط مقدم، تک تیرانداز بود. بیست و هفتم مردادماه 1364ر، در منطقۀ «چنگوله»، در عملیات «عاشورای 2» جاویدالاثر شد و دین خودش را به اسلام و مملکت ادا کرد.

خاطراتی از شهید عبد الو هاب فتح الهی

راوی: مادر و خانواده شهید

با توجه به اینکه ثبت خاطرات و یادمانهای شهدا می تواند نقش اساسی را در غنی سازی فر هنگ و اندیشه ایران اسلامی داشته باشد و به فرهنگ و اندیشه این سامان رونق ببخشد لذا جهت ثبت خاطرات شهدا برای ایجاد یک فرهنگ ماندگار و پاسداشت خاطره شهدا و انتقال فرهنگ ایثار و شهادت به نسل های بعدی به خدمت خانواده شهیدان عبد الرحمن و عبد الوهاب فتح الهی رسیدیم تا ضمن زیارت و عرض ادب و ارادت با ساحت خانواده های معظم شاهد  از نزدیک  مصاحبه ای داشته باشیم با اعضای خانواده:

 

س: مادر لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید شهیدان شما کجا و در چه عملیات هایی شهید شدند؟

ج: مادر شهیدان عبدالوهاب و عبدالرحمن فتح الهی بدون مقدمه در جواب گفتند که یک بار به پسرم عبدالرحمن گفتم شما سربازیتان تمام شده بیایید دیگر به جبهه نروید او در جواب کتابی از شهید دستغیب  را نشانم داد و گفت: مادر شهید دستغیب آ رزو می کند که شهید و تکه تکه شود. یکبار هم به عبد الوهاب گفتم که جبهه نرو چون شهید می شوید او هم در جوابم گفت : آ یا در رختخواب بمیرم بهتر است یا در میدان جهاد و شهادت در راه خدا؟ گفت : مادر شما حال  شهر آ بادان و مردم آن را ندیده اید خدا را خوش نمی آید آنها به این شکل مورد هجوم قرار گیرند و ما راحت باشیم به آنها گفتم ما کسانی نداریم بما نیم از پدر و مادر مو اظبت کنید در جواب می گفتند شما راه خو دتان را بروید ما هم راه خو دمان را. یکی از آنها می گفت به دیدار امام (ره) رفته ام به امام گفته انم دعا کنید ما شهید شویم امام گفته دعا می کنم زنده و سلامت بما نید می گفتند مملکت و حیثیت مردم در خطراست باید برویم.

 

س: از او سوال کردم که از اخلاق شهید تعریف کند؟

در جواب گفت: مردم الان برای ما تعریف می کنند که این دو شهید چه خد ماتی به مردم انجام داده اند به همسا یه ها اخلاق و رفتار نیکو و حسنه داشتند تمام قدمها یشان برای رضای خدا و رضای مردم بود، هر چه بود آنها پاک بو دند و با آ گا هی رفتند و شهید شدند.

 

س: وقتی از مادر شهیدان عبدالرحمن و عبدالوهاب فتح الهی خواستم که از خاطرات این دو شهید برایمان تعریف کند؟

در جواب با حزن و اندوه گفت: یکبار عبدالرحمن در دوران کودکی مریض شده بود خواستم او را بر دوشم بگذارم و از روستا با داخل شهر جهت طبابت ببرم هر چه اصرار کردم  قبو ل نکرد و گفتم دستم را بگیرید و حاضر نشد که باعث خستگی من شود در حالی که مریض بود پای پیاده با ما به بیمارستان آمد.

 

س: مادر شما به عنوان مادر دو شهید عزیز کسانی که از آنها در زمان حیات به عنوان عارف و بریده شده از دنیا یاد می کردند چه پیامی برای مردم دارند؟

جواب داد: اول خدا رهبر ما را سلامت کند مردم در مسیر فرامین رهبری حرکت کنند در راه خدا زند گی کنند همچنان که شهدا برای خدا شهید شدند.

 

س: با یکی از اعضای خانواده شهیدان عبدالرحمن و عبدالوهاب فتح الهی مصاحبه داشتیم و از ایشان خواستیم که ابتدا خودشان را معرفی و تاریخ و محل و  نحوه شهادت و مفقود الاثر شدن این دو شهید را برای ما بیان کنند.

ج: با دورود به روان پاک امام امت و شهدای انقلاب اسلامی و سلامتی رهبر معظم انقلاب اینجانب اعظم فتحالهی خواهر شهیدان عبدالرحمن و عبدالوهاب فتح الهی هستم. شهید عبدالرحمن فتحالهی دوران تحصیلاتش مجموعا در شهر خرم آباد بوده است و دوران دبیرستان در شهرستان الشتر دیپلم گرفتند و بعد از دیپلم به سربازی رفتند که سربازی ایشان مصادف شده با شروع  جنگ تحمیلی و بعد از پایان سربازی به استخدام آموزش و پرورش درآمدند و به عنوان مربی مشغول تعلیم و تربیت فرزندان انقلاب شدند. دوستانشان در دوران کار مربی گری ایشان از اخلاق و رفتار و منش شهید هرگاه از کار مدرسه فارغ میشدند سریعا خود را به روستای محل زندگی می رساندند و در کارهای خانه و کشاورزی پدر و مادر را کمک می کردند.

این دو شهید چون ما ازدواج کرده بودیم و منزلمان جدا بود دایما به ما سر می زدند و اگر مشکلی از جهت امو رات زندگی داشتیم سهیم  می شدند و سعی شان بر این بود که بیشتر کا رهای مرا هم به عهده بگیرند در رابطه با دوستان و آشنایان احترام فوق العاده قایل بو دند عبدالرحمن هرگاه می خواست به جبهه برود مقید به اذن پدر بود و مادر به نماز و روزه و مخصو صا قر آن خو اندن و شرکت در جلسات مذهبی بسیار اهمیت می دادند. وقتی که می خواهند به جبهه بروند پیش پدر می آیند که اذن پدر اجابت کنند پدر ایشان را سوال پیچ می کند و می گوید به شرطی می گذارم و اجازه می دهم به جبهه بروی که به چند سوال ما جواب دهی شهید عبدالرحمن با روی باز می پذیرد.

پدر سوال می کند ممکن است تو بروی و شهید نشوی بلکه قطع عضو یا علیل شوی آیا روحیه و آمادگی چنان وضعیتی را داری که ایشان جواب می دهند من برای همه چیز آمادگی دارم و با آگاهی می روم و پدرم از ایشان می خواهد برود و عکس بزرگی تهیه می کند که شهید شد عکس حداقل از او به یادگار داشته باشد.

در سال 62 در حمله خیبر مفقودالاثر شدند و بعد از 13 سال جنازه و پیکر مطهر ایشان پیدا و به زاد گاهش منتقل شد. عبدالوهاب هم مرتب در دوران دبیرستان به جبهه می رفت و در حوزه علمیه هم تحصیل می کرد هر موقع می خو استیم مانع رفتن ایشان به جبهه بشویم می گفت من می خواهم بروم معرفت پیدا کنم مدتی هم که به حوزه رفت بعد یک روز آمد و گفت پدر یا باید اجازه دهید به حوزه بروم یه جبهه و چون اذن ندادند که به حوزه بروم پس باید به جبهه بروم بعد از اینکه امام امت (ره) اذن پدر و مادر  را برای رفتن به جبهه غیر ضروری اعلام کردند بعد از کلی بحث با پدرم بالاخره به جبهه رفت و در عملیات عاشورای 2 مفقود الاثر و هنوز هم از شهادت یا اسارت ایشان خبر دقیقی نداریم اما حوزه معمولا ایشان را شهید قلمداد کرده است.

این دو شهید از اوان کودکی تربیت و رشد و تکاملشان  ملزوم بوده با حیات و فعالیتهای مذهبی پدرم چون همیشه دست این دو شهید را می گرفت می برد از نظر سیاسی پدرم پیرو امام بود در زمان طاغوت ما قبل از انقلاب در منزلمان رساله امام خمینی (ره)را داشتیم و فعالیتهای  مذهبی و حساسیتهای ویژه خانوادگی روی این مسایل و علاقه پدرم قبل از انقلاب به امام روی اینها تاثیر بسزایی گذاشته بود.

عبد الوهاب قبل از شهادت عبدالرحمن خیلی به جبهه می رفت گاهی هم پدرم ناراحت می شد اما عبدالر حمن واسطه می شد و می گفت حاج آ قا بگذارید وهاب به جبهه برود هر امری داشتی من در الشتر در خدمت شما هستم. عبدالوهاب و عبدالرحمن نسبت به مسا یل  اخلاقی، راستگویی، امانت داری، دوری از غیبت و افترابستن به دیگران خیلی حساس بودند و یکبار زمانی که عبدالرحمن مفقودالاثر شده بودند و اقوام به منزل ما جهت تسلی می آ مدند  ما داخل اتاق پیش زنان  نشسته بودیم بحثی پیش آمد من دیدم عبدالوهاب مرا صدا زد از اتاق بیرون رفتم جریان را که جویا شدم گفت:

خواهر نجاتت دادم تو داشتی در گناه غرق می شدی. رفتار دو برادر که از نظر تو لد به فاصله یک سال به دنیا آمده بودند آن قدر مودبانه با هم رفتار می کردند که همگان را به حیرت انداخته بودند

 

س: خواهر فتح الهی! قطعا شهدا از جبهه رفتن هدفهایی داشته اند عمده اهداف شهدا در وصیت نامه ها و آثار قلمی که از آنها به یادگار مانده است متبلور است شما با توجه به اینکه صحبت ها و دیدارهایی با این شهدا  داشته اید و آثار قلمی که از آنها موجود است در خصوص نکات بر جسته عزیمت آنها و اهدافشان از رفتن به جبهه برایمان تعریف نمایید.

ج: اینها نیت و هدفشان مبتنی بر پیروی از قرآن و آموزه های دینی و رهبر و امام بود و در نامه و دست نوشته هایشان این اهداف به روشنی ذکر شده است و گاهی بحثهایی می کردیم در خصوص منافقین، این دو شهید اظهار می داشتند خدا را شکر که ما به مملکت آنها نرفته ایم و راه ما راه درستی است.

عبد الرحمن جمله ای از شهید دستغیب را دایما زمزمه می کرد  برای مادر، که مادر شهادت همچون جرعه ای شیرین است. برادر شهید می گوید: آخرین باری که عبدالرحمن می خواهد به جبهه برود مادرم یقه اش را می گیرد به مادرم می گوید: مادر تو که یقه مرا می گیری و مرا به امام زمان قسم می دهی فردا جواب امام زمان را چه خواهی داد و مادر وقتی این سخن را  می شنود یقه اش را رها می کند. عبد الرحمن در نامه هایی که در زمان جنگ از جبهه می فرستاد نکاتی را می آورد مثل این نکته که"امید وارم همچنان که مورد رحمت خداوند قرار دارید بیشمار مورد رحمت خدا قرار بگیرید" یا این جمله که " هر رنج و زحمت در راه خدا بکشید توشه آخرت قرار داده اید و نتیجه آن را خواهید دید" ایشان در فرازی از یکی از نامه هایش استناد می کنند به جمله معروف شهید بهشتی که "بهشت را به بها دهند نه به بهانه" چرا که بهشت در لابه لای سختیها و رنجها می باشد. در فرازی از وصیت نامه شهید عبدالرحمن فتح الهی آمده است که "چه بهتر سبکبار از گناهان دنیوی به سوی خدا بشتابیم و به دنبال راهیان کربلا حرکت نما ییم". در نامه ای دیگر از شهید عبدالرحمن خطاب به پدر می نویسد جمله ای آمده که انسان را منقلب می کند ایشان نوشته اند که :"پدر جان! خدا از شما راضی گردد که مرا از قفس رها کردید."

 

س: به عنوان آخرین سوال با توجه به حقی که خانواده های شهدا بر دوش ملت و حاکمیت دارند چه پیامی برای مردم و مسئولین دارید؟

ج: کلیه مردم ایران مسیو لیت دارند در قبال دین اسلام و باید برای بر افراشته کردن پرچم اسلام در اقصی نقاط عالم تلاش کنند با قلم، از منابر از تریبون در هر جا و مکان که هستند مسیو لین ما هم به قول امام باید خدمتگزار مردم باشند پس ما در مقابل امام ما که هستیم در مقابل شهدا ما که هستیم ما نباید به پست و مقام و منصبها مغرور شویم، به مردم خدمت کنیم، مشکلات مردم را حل کنیم، مردم اگر خدمت نبینند از فرهنگ اسلام و دینی دور می شوند بیایید فرهنگ مذهبی را به تکلم وحدت در جامعه پیاده کنیم.

 مصاحبه با برادر شهید

س: آخرین شخصی که با او مصاحبه کردیم برادر شهیدان عبدالوهاب و عبدالرحمن فتح الهی بود که خودشان را معرفی و در خصوص نکات بر جسته اخلاقی خاطرات این دو شهید  هر چه می دانند برایمان تو ضیح دهند ؟

ج: ایشان خود را حاج عبدالرحیم فتح الهی و برادر دو شهید معر فی  کردند و در خصوص خاطراتی که از دو شهید داشتند صحبت نمودند او سیر زند گی دو شهید را یک سیر عرفانی دانستند و تولد عبدالرحمن را یک بشارت خاص برای خانواده دانستند به خاطر حوادثی که در طول دوران کودکی برایش پیش آمد

1-در چهره و موی صورت او تفاوت خاصی با بقیه افراد خانواده داشت

2- در کودکی یکبار دچار سانحه شد و به خاطر تماس با بخاری های قدیمی دچار سوختگی شدید شد اما به طرز معجزه آسایی نجات یافت.

3- بیماری خاصی از دوران کودکی پیدار کرده بود که قدیم شایعه بود که هر کس به این نوع بیماری گرفتار شود زنده نماند و امعجزه آسا نجات یافت.

4- حادثه چهارم اینکه یک بار در رودخانه غرق شد در حالی که طفلی بود که نمی توانست حتی به خوبی دست و پا بزند اما باز توسط یکی از خواهران از رودخانه گرفته شد.

یک زمانی منزل ما در خرم آباد بود کوهی نزدیک خانه مان بود که  صخره ای  داشت و این دو شهید کوچک بودند آنها را با خودم به کوه و کنار آن صخره  بردم و هر کاری کردم که بتوانم خودم از آن صخره  بالا بروم یا حتی آنها بتوانند از صخره  بالا بروند نمی توا نستیم از این قضیه که مر بوط به قبل از انقلاب و دوران کودکی آنهاست شاید 17یا 16 سال می گذرد تا شروع جنگ تحمیلی و رفتن آنها به جبهه یک شبی خواب دیدم که من به همراه عبدالرحمن و عبدالوهاب به همان کوه و همان  صخر ه  رفتیم  در عالم خواب در کمال ناباوری دیدم عبدالرحمن سریع السیر از آن صخره صعب العبور بالا رفت هر چه به او گفتم مواظب باش از صخره  پایین نیفتی، در حالی که صخره را طی کرده بود نیم نگاهی به ما انداخت و لبخند زد دیدم عبدالوهاب نیز مثل کسی که حسودیش بشود سریع شروع کرد او هم برق آسا از صخره بالا رفت تا این خواب را دیدم وحشت زده بیدار شدم و یقین پیدا کردم که قطعا حادثه ای برای این دو عزیز پیش می آید یک روز عبدالوهاب هم در جمعه خوابی می بیند به این مضمون که او و عبدالرحمن به حمام  می روند در عالم خواب عبدالرحمن پیش دستی می کند و قبل از عبدالوهاب به حمام می رود و غسل می کند و بر می گردد عبدالوهاب تعبیرش این بود که قطعا عبدالرحمن قبل از من شهید می شود این دو شهید بسیار به  اطرافیان و اقوام احترام می گذاشتند من در حال  احداث ساختمان بودم از نظر مالی مقداری در مضیقه بودم این دو شهید موتوری داشتند یک روز به بازار رفتند دیدم مقداری گوشت و میوه و لوازم ضروری را آورده  اند برای خانه ما، وقتی از آنها سوال می کردم که چرا چنین می کنید جواب می دادند که علاقه داشتیم و دوست داشتیم خدمتی بکنیم.

 

پیام من: از زمانی که امام خمینی را شناخته ام مقلد او بوده ایم و او را دوست داشته ایم و این دو شهید نیز علاقه وافری به امام داشتند تا این شهدا رفته اند که مشکلات مملکت  حل شود تا کی می خواهم به مردم وعده ی دروغ بدهم، وقتی فقر از در می آید ایمان از پنجره فرار می کند. اختلافات طبقاتی چرا ؟ بی توجهی به جوانان چرا؟ فساد جوانان در جامعه چرا؟ اگر به آنها توجه شود مشکل آنها رفع می شود به دنبال فساد نمی روند، به دنبال قاچاق و بی بندو باری نمی روند خون شهدا برای ایجاد عصمت و عفت و حیا در جامعه بود. ای مسیولین حداقل به خاطر بقای خودتان به جوانان و جامعه اسلامی برسید به خدا جوانان ما مردم ما از آمریکا و اسراییل خوششان نمی آید زمینه را برای رفع مشکل آنها آماده کنید.

ستاد کنگره شهدای روحانی استان لرستان 20/12/1389

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan