- پنجشنبه ۲۵ آبان ۰۲
- ۱۴:۳۸
سردار دلاور ، اسماعیل امرایی غضنفری
ایشان پسر ارشد مرحوم حسن خان غضنفری می باشد. سال ۱۳۴۴ در کوهدشت به دنیا آمد و سال های نوجوانی را در این شهر گذرانید. برغم اینکه سن زیادی نداشت با برادران خود در کوره آجرپزی به پدرش کمک می کرد و همزمان درس هم می خواند. نوجوانی ایشان همزمان با وقایع انقلاب اسلامی بود و در پی آن نیز سال های جنگ برگ تازه ای از زندگی ایشان را گشود. از سال 1361 تا اواخر سال 1366 در جبهه های جنوب (تیپ 15امام حسن (ع) و لشگر 57 ابوالفضل و تیپ زرهی 72 محرم) جان فشانی ها کرد؛ چندین بار مجروح و حتی شیمیایی شد. فرمانده گروهان ۳ گردان محبین کوهدشت بود و در کربلای 4 و 5 شرکت داشت.
.
بعد از آن راهی جبهه های کردستان شد که در آن روزها محل دائمی حملات گروهک های کوموله و دموکرات و منافقین بود. سال 67 به دوره فرماندهی اعزام شد. در دانشگاه امام حسین(ع) مشغول تحصیل بود که به برغم انعقاد قطع نامه و پایان جنگ، منافقین و حزب بعث عراق به ایران حمله کردند. درس و دانشگاه را رها کرد و عازم کردستان شد. و تا سال ۱۳۸۰ در کردستان زندگی کرد. این سالها برای اسماعیل هم سال های نبرد و رشادت بود و هم عطوفت. مدتی در بوکان و سردشت و مهاباد بود و سالهای واپسین را در سنندج گذرانید.
در عملیات نصر 5 (ارتفاعات مشرف به ماووت عراق) و نصر 4 (فتح ماووت عراق) فرمانده گردان بود. فرماندهی گردان جندا... کردستان و نبی اکرم (ص) را به عهده داشت و سال ها مسئول اطلاعات سپاه کردستان بود. شرح رشادت هایش را کوه های سر به فلک کشیده کردستان می دانند و بس...
در پس چهره ای که در سوز سرمای شب های کردستان گل انداخته بود، دلی مهربان نهفته بود. بسیاری از مردم کردستان و آذربایجان غربی او را می شناختند. به عطوفت و بخشندگی معروف بود و مسافرانی که از لرستان به کردستان می رفتند، جایی بهتر از منزل اسماعیل نمی یافتند.
سردار تنهایی که تسلیم نشد...
ضد انقلاب به کوه های روستای علم آباد حمله کرده بود. محاصره شروع شد، تقریبا همه دوستانش را راهی کرد و در قله کوه تنها مانده بود. همه دامنه کوه در محاصره بود و حلقه محاصره تنگ تر و تنگ تر می شد. گاهی با قناصه تیر اندازی می کرد، گاهی تیر بار و گاهی نارنجک... دشمن گمان می کرد چندین نفر در سنگر است. زیر سیل آتش بود اما تن به تسلیم نداد. ناگهان زخمی شد. تیر قناصه از خشاب و فشنگ ها و فانوسقه گذشته بود و در نخاعش گیر کرده بود اما غیرتمندانه سینه خیز خود را به پایین کوه کشانید و با کمک پسر بچه که بیسیم چی گردان بود و کمتر از 14 سال سن داشت خود را به روستای علم آباد رسانید. همه متحیر بودند که با این وضع کمر چطور از محاصره فرار کرده و از کوه پایین آمده است.
فاتح بی ادعای ماووت عراق
اسماعیل فرمانده گروهان بود و ماموریت داشت ماووت عراق را فتح کند. پسر عمه نوجوانش موسی رضایی (فرزند حاج محمدمراد رضایی و حاجیه مرضیه غضنفری امرایی) نیز همراه و همرزمش بود. کیلومترها پیشروی کرده بودند. امکان برقراری تماس از طریق بی سیم نبود و ساعتها از اسماعیل و گروهانش خبری نشد. آنقدر در دل عراق پیشروی کرده بوده که از درک همه فراتر بود. حتی گمان می بردند که نیروهایش را تسلیم کرده است. بطور اتفاقی ارتباط از طریق بی سیم برقرار شد. پیغام داد: ماووت را تصرف کردیم... قوای کمکی بفرستید. وقتی نیروهای کمکی رسیدند، کلی اسیر گرفته بود.
محاصره شده بود ولی هم محاصره را شکست و هم سنگرها را تسخیر کرد....
ارتفاعات خشن و زمخت ناچیت به تصرف درآمده بود. با گردانش وارد ناچیت شد اما در بدو ورود دشمن در دره کمین کرده بود و حجم عظیم آتش به گردان می بارید. اسماعیل که بسیار زیرک و شجاع بود دستور پیشروی داد. به سرعت از دره گذشتند و در ارتفاع بالاتر بر دشمن مسلط شدند. یک شب تا صبح درگیری چریکی و حتی تن به تن داشتند. خط را شکستند و منطقه را تسخیر کردند؛ حتی سنگرهای دشمن را هم تصرف کردند و تلفات سنگینی روی دست دشمن گذاشتند.
منافقین برای سرش جایزه گذاشته بودند
نیستان تاق بالای کردستان را که از مرتفع ترین کوه های سردشت است، فتح کرده بودند. دشمن به خطوط بی سیمی نفوذ کرده بود. همه منافقین اسماعیل را می شناختند و برای کسی که سرش را تحویل دهد جایزه گذاشته بودند. او بارها و بارها مورد سوء قصد مواقع شد. آن شب او را چنین تهدید می کردند: «کاک اسماعیل اگر مردی تا صبح همینجا بمان تا مادرت را به عزایت بنشانیم و سرت را برایش بفرستیم». تا صبح نیروهای پشت خط از اسماعیل و گردانش خبر نداشتند. مسیر صعب العبور بود، فردا صبح برادرش (فرضی امرایی) و یکی از اقوام نزدیکش (مرحوم حسنعلی ضرونی) با موتور خود را به کوه رساندند، دیدند اسماعیل فاتح و سربلند بر فراز صخره ها ایستاده است...
مادری که اسوه رشادت بود
اسماعیل زخمی شد. تیر به نخاعش اصابت کرده بود. سریعا یک هلی کوپر از ارومیه اعزام کردند تا او را به بیمارستان برسانند. مادر اسماعیل که زنی رشید بود و آن روزها هر سه پسرش در جبهه های نبرد بودند، خبر را شنید. گفتند تیر قناصه در نخاعش گیر کرده است پزشکان قادر نیستند برایش کاری انجام دهند. تلفنی با اسماعیل صحبت کرد. به او گفت: «اگر پسر منی تیر قناصه نمی تواند تو را از پای درآورد»
مدال افتخار...
اسماعیل در سال هایی که در کردستان بود بعنوان امین مردم محل شناخته می شد. و نقش اساسی و پررنگی در وحدت شیعه وسنی در آن روز ها داشت. برای حل مسائل محلی تلاش می کرد و به مردم کرد اطمینان می داد که نظام در صدد برقراری صلح و آرامش در منطقه است. بین طوایف کرد نزاع و درگیری بالا گرفته بود. چندین نفر کشته شده بودند. مسئله بسیار حاد بود و به مجلس شورای اسلامی و شورای امنیت ملی هم کشیده شد. اسماعیل وساطت کرد و با کمک ریش سفیدان منطقه بین دو طایفه صلح برقرار شد. این مسئله در مجلس مطرح شد و اسماعیل و ریش سفیدان مورد تشویق نمایندگان مجلس قرار گرفتند و اسماعیل ترفیع درجه گرفت. از آن زمان اسماعیل مورد احترام هر دو طایفه قرار گرفت تا حدی که بزرگانشان جان او را قسم می خوردند!
بر پای من کفش است و او پا برهنه می دود...
برای انجام ماموریت به یکی از روستاهای دور افتاده کردستان رفته بود. کودکان روستا را دید که در سرمای کردستان با پاپوش پاره روی زمین راه می رفتند. آرام و قرار نداشت. از ماموریت برگشت و به محض اینکه سر ماه شد با اینکه خانواده اش در مضیقه بودند، همه حقوقش را کفش و دمپای و پاپوش خرید و برای بچه های آن روستا هدیه برد.
سربازش می گفت اسماعیل قسمتی از حقوقش را به عنوان سهم فقرا کنار گذاشته بود. ماه به ماه خوراکی می خرید و علی وار و ناشناس بین فقرا تقسیم می کرد. بی آنکه کسی _حتی خانواده اش_ بداند.
اسماعیل امرایی سرانجام در سال 1381 بعد از سال ها سختی و خدمت به مردم کردستان، در حالی که مدال فلزی افتخار از جنس ترکش خمپاره در نزدیک قلبش بجای مانده بود، در کمرش نشان طلای قناصه، و تمام بدنش با ترکش های ریز و دشت آراسته شده بود، به آرامش ابدی رسید. از ایشان ۵ فرزند به نام های محمد، راضیه، منصوره، مطهره و نگین بجای مانده که حقیقتا مهربانی و عطوفت پدری در ذاتشان موکد است.
سردار نورالهی در مراسم ختم ایشان سخنرانی نمودند. فیلم مراسم در لابراتوار فوجی موجود می باشد.
+ نوشته شده در یکشنبه یکم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 23:59 توسط عاطفه امرایی غضنفری
http://ghazanfari2012.blogfa.com/post/2
اسماعیل شیر کردستان بود
شهید اسماعیل امرایی شیر کردستان
بیشتر گروه های ضد انقلاب در منطقه کردستان او را می شناختند٬ محال بود جایی ماموریت برود و موفق نشود ٬ ایجاد انگیزه و روحیه در نیرو از نکات بارز اسماعیل بود تا جای که همه دوست داشتند با او به عملیات بروند ، شجاعت و سماجت او در تعقیب ضد انقلاب معروف بود ٬ ساعتها در کوه های بوکان و کردستان در تعقیب ضد انقلاب بود و آنها هم که از این جدیت او اطلاع داشتند ٬ در مقابله با او و گردانش بشدت در هراس بودند ٬ با دوستان شوخ طبع بود و هرگز دوست نداشت کسی از دست او ناراحت شود ٬ علیرغم اینکه در کسوت فرماندهی گردان بود توجه اش به نیروهای عادی گردان اهمیت فراوانی برایش داشت تا جایی که اکثر سربازانی که در گردان تحت امر او خدمت میکردند بعد از خدمت نیز ارتباط خود را با وی قطع نمی کردند ٬ همچنین با متهمین حزبی که دستگیر می شدند رفقات دوستانه ای داشت بگونه ای که بعضی مواقع این حرکت وی از سوی سپاه مورد بازخواست قرار می گرفت ٬ در صورتی که همین برخورد مناسب و انسانی او باعث می شد کسانی که زمانی رو در روی او اسلحه می کشیدند حالا برای او دوستانی خوب و صمیمی باشند ٬ او می تواند اسطوره ای مناسب برای جوانان امروز ما٬ باشد اسماعیل امرایی شیر کردستان را از یاد نبریم ٬ شهدایی همچون اسماعیل سرمایه های معنوی ما برای معرفی در سطح کشور هستند ٬ بیائیم بدور از تنگ نظری های محلی و حرف های بی خود و بی جهت که تاکنون بسیار آسیب دیده ایم از این مسئله ، با مطرح کردن این دلاوران نام کوهدشت را پر آوازه نمائیم ٬ می شود اگر بخواهیم .
نقل از وبلاگ شهدای کوهدشت
مرتبط :