یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شهید هاشم پورزادی- شهدای خرم آباد

  • ۲۱:۰۲

شهید هاشم پورزادی

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از خرم‌آباد، به‌مناسبت سی و هفتمین سالگرد شهادت سردار شهید «هاشم پورزادی»، زندگی سراسر حماسه این دلاورمرد سپاه حضرت ابوالفضل (ع) استان لرستان را مرور می‌کنیم.

هاشم در سال 1333 در خانواده‌ای مذهبی در خرم‌آباد به دنیا آمد، در همان کودکی علاقه شدیدی به مسائل مذهبی داشت‌. هاشم دانش‌آموزی نمونه از نظر اخلاق و درس و مشق بود. به کودکان روستایی شدیداً عشق می‌ورزید و می‌گفت که اگر روزی معلم شود به دور افتاده‌ترین و محروم‌ترین روستاها خواهد رفت.

هاشم به زمانی که تنها 16 سال داشت در یکی از روستاهای ملایر به خاطر بحث کردن با یکی از بزرگان ده به بهائی‌گری متهم شده بود . وی سعی می‌کرد اغلب اوقات خود را در مساجد و عزاداری‌های کوچک و بزرگ شرکت کند و بسیار اهل زیارت عاشورا بود.

مبارزات هاشم در کنار شهید آیت‌الله مدنی

در سال 1351 که حضرت آیت‌الله مدنی به خرم‌آباد رفت، هاشم که در تمام دوران تحصیلش، دانش‌آموزی نمونه بود، یک‌باره درس و مشق را رها کرد و با تمام وجود در اختیار مبارزات اسلامی قرار گرفت و فعالیت‌های مذهبی و پرهیجان خود را شروع کرد.

دستگیری هاشم توسط ساواک

چند روز قبل از اعزام به خدمت وظیفه عمومی در سال 1354، توسط «ساواک» دستگیر شد، ولی چون افراد ساواک هیچ‌گونه اعلامیه و یا کتابی به خاطر هوشیاری هاشم از منزل‌ وی به دست نیاورده بودند، بعد از سه روز آزادش کردند و بلافاصله به خدمت سربازی رفت و درآن جا نیز مبارزات جدیدی را شروع کرد.

اسلام پیروز شود من هیچ از دنیا نمیخواهم

در روز جمعه سیاه (17 شهریورماه) به خاطر خوردن کتک و درگیری با گارد چندروزی مریض بود و همیشه می‌گفت تا پیروزی انقلاب من حاضرم به عنوان یک کارگر صفر کار کنم تا پایدار بماند، او هیچ‌گاه حاضر نشد که همسری داشته باشد، چون خود را به هدف نزدیک می‌دید و همیشه می‌گفت «اسلام پیروز شود، من هیچ از دنیا نمی‌خواهم» و می‌خواست شغل و همسر در رسیدن به شهادت کوچک‌ترین سستی در او ایجاد نکنند.

هاشم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، از اصفهان به زادگاهش خرم‌آباد شتافت و خبر فعالیت او در جهت بسیج مردم علیه رژیم  به اصفهان می‌رسید و یاران اصفهانی را فراموش نکرد و سعی در آگاه نمودن، یاری دادن و آماده ساختن آنان در مبارزه علیه آمریکا برآمد و خط «نه شرقی، نه غربی» را مبنای مبارزه مکتبی خود در جهت لقاءالله می‌دانست.

او از اولین روز جنگ تا آبان‌ماه سال 1359 در جبهه مشغول نبرده بود و در اهواز، سلیمانیه، خرمشهر، فارسیات و سوسنگرد مشغول به خدمت بود.

شهادت شهید هاشم به روایت سردار «جعفر اسدی» فرمانده شهید

شهر داشت در محاصره کامل قرار می‌گرفت، یک روز که در اتاق فرماندهی مشغول کار و بارم بودم، دیدم سایه‌ای اتاق را پوشاند، نگاهی به درب کردم و دیدم جوانی خوش سیما و با هیکلی درشت و قدبلند وارد اتاق شد و سلام کرد و خودش رو معرفی کرد: «سلام، من هاشم پورزادی هستم از شهرستان خرم‌آباد. با چند تا از دوستانم اومدیم که خودمون رو معرفی کنیم جهت خدمت‌گذاری». خیلی از برخوردش خوشم آمده بود، توی ذهنم گفتم «ای کاش ده نفر مثل تو می‌داشتم و می‌زدم به دل دشمن». خلاصه با توجه به استعداد هاشم ،در قسمت شناسایی گردان مشغول خدمت شد. یک روز هاشم آمد در اتاقم و به من گفت «آقای اسدی! می‌دانی الآن توی چه ایامی قرار گرفتیم؟» گفتم: «بله آقا هاشم، ماه محرم»، گفت: «آقا اسدی! می‌دانی که پس فردا تاسوعا است و بعدش عاشورا»، دلم یه لحظه لرزید و خودم رو جمع کردم و گفتم «هاشم جان بله می‌دانم، حالا منظورت چیه؟؟»، گفت: «آقای اسدی! هیچ می‌دانی که اگر یه شهیدی روز عاشورا بر دستان مردم خرم‌آباد تشییع بشود ،چه غوغایی به پا می‌شود، چه فضای پرشوری را ایجاد می‌کند تو روحیه مردم ابوالفضلی خرم‌آباد»، گفتم: «خب دیگه هاشم! منظورت چیه؟؟» گفت: «آقا اسدی! من می‌خوام توی عملیات روز تاسوعا حضور داشته باشم»، دوباره دلم لرزید، با آرامش عجیبی حرف می‌زد، گفتم «هاشم جان! نمیشه کار شما شناسایی منطقه است». خلاصه از هاشم اصرار و از من نه. هاشم برگشت و رفت. صبح روز عملیات صداش زدم گفتم بیا بریم، انگار می‌دانست، قبل این‌که من بهش بگویم آماده شده بود، خلاصه روز عملیات شروع شد، چند ساعتی طول کشید. در درگیری، هاشم تیر بر کتفش خورد و لحظاتی بعد شهید شد... بعد از آرام شدن عملیات به بچه‌های خرم‌آباد گفتم انگار همه چیز رو از قبل می‌دانست، ازشون خواستم پیکر هاشم را برای تشییع به خرم‌آباد ببرند، درست همان زمانی که انتظارش رو از قبل می‌کشید، در روز عاشورا در میان جمعیت انبوه و به قول هاشم «مردم ابوالفضلی خرم‌آباد» تشییع و به خاک سپرده شد. انگار که سناریوی شهادتش را از قبل نوشته و به کارگردان واقعی عالم تقدیم کرده بود.

خاطره‌ای به نقل از «عابدین آیت»؛
ما میرویم و زمینه را مساعد میکنیم

هاشم بسیار اهل معرفت بود، هر شب جمعه ما را به دعای کمیل دعوت می‌کرد و می‌گفت که حتماً زیارت عاشورا را حفظ کنیم. هیچ کینه‌ای به دل راه نمی‌داد. یک روز جمع شده بودند که برای عملیات به منطقه سوسنگرد بروند، گفتم: «من هم میام»، گفت: «نه تو زن و بچه داری ولی ما مجردیم، پس ما می‌رویم و زمینه را مساعد می‌کنیم تا بعداً شما بیایید.«

خاطره‌ای به نقل از «مرتضی سپهوند»؛
مبارزه بایستی به تمام شهر سرایت کند

حوزه علمیه خرم‌آباد محل امنی برای انقلابیون و فعالیت آنان بود. جوانان بیشتر برای اطلاع از اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره) به این مرکز مهم و مبارز، مراجعه می‌کردند. یک روز به حوزه علمیه رفتم و پس از احوال‌پرسی، تعدادی از دوستان را دیدم که دور یک نفر جمع شده‌اند. فردی چهارشانه با صورتی کشیده و چشمانی نافذ مشغول صحبت بود و افراد نیز با دقت به سخنان او گوش می‌دادند و سری پرشور و دلی به وسعت دریا داشت، از مبارزه با رژیم منحوس پهلوی سخن می‌گفت و من نیز به جمع آنان پیوستم. ابتدا ناشناس طرز درست کردن ککتل مولوتف را نشان می‌داد که چه اندازه صابون و بنزین بایستی مخلوط کرد و چگونه باید فتیله‌ای را در میان شیشه گذاشت و  آن را آتش زد و پرتاب کرد که باعث آتش سوزی فرد نشود. اما نکته مهمی را بیان کرد، این‌که مبارزه بایستی به تمام شهر سرایت کند. ناشناس گفت: «تا کنون مرکز مبارزه میدان شهدا بوده است و رژیم نیز با جمع کردن نیروهایش، هر بار توانسته تظاهرات مردم را سرکوب کند. همچنین اعلام کرد که برادران از فردا هر کدام در منطقه خود شروع به تظاهرات کنند تا نیروهای رژیم در سطح شهر پخش شوند و توان سرکوب را از دست بدهند، ناشناس از امام و استقامت در راه اسلام صحبت‌های زیادی کرد و شور و شوقی در میان جوانان شرکت کننده به‌وجود آورد. بنده همراه چند تن از اقوام از صبح روز بعد در منطقه «شمشیرآباد» شروع به تظاهرات کردیم و مردم نیز به جمع ما پیوستند و تعدادی از جوانان بیکار جذب شدند و چون راه سراسری خرم‌آباد _خوزستان از این منطقه می‌گذشت، اثر عجیبی این تظاهرات داشت. منطقه شمشیرآباد کوهستانی بود و تعدادی از نیروهای تظاهر کننده به بالای کوه رفتند و تعدادی در پایین کوه مشغول تظاهرات شدند که با رسیدن نیروهای پلیس افراد پایین متفرق شدند و افراد بالای کوه با سنگ به مقابله پرداختند و نیروهای پلیس چون به بالای کوه دسترسی نداشتند، از نیروهای ژاندارمری برای سرکوب تظاهرات درخواست کمک کردند که بعدازظهر نیز تظاهرات ادامه داشت. بعد از پیروزی انقلاب، بنده دنبال ناشناس رفتم و مشخص شد ایشان هاشم پورزادی معروف به اسلام بوده است که در سال 59 در نبرد با کفار بعثی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

منبع: خبرگزاری دفاع مقدس 

https://defapress.ir/266855

خاطره ای از برخورد هاشم با خیانت مستشاران آمریکایی

شاید بزرگترین تفاوت مردان خدا با انسان‌های عادی جدای از همت بلندشان در این باشد که هرچه در درآوردن سر و صدای کارهایشان خساست می‌کنند عوضش سخت اهل عمل اند: «زن بیچاره گریه کنان تعریف کرد شوهر بی‌غیرتم مرا به مستشاران آمریکایی مستقر در هتل عالی قاپو فروخته است. رگ غیرت هاشم بیرون زد. به من گفت برو خرم آباد سراغ حاج نعمت بگو هر چه سریع‌تر مواد آتش‌زا به اصفهان بفرستد. هاشم پورزادی با زیرکی به هتل نفوذ کرد. مواد آتش‌زا را در پلان مربوط به مستشاران آمریکایی جاسازی نمود. بر اثر آن انفجار پنج آمریکایی کشته و این چنین انتقام آن تجاوز را بچه‌های لرستان گرفتند.

حتی شنیدیم که امام با شنیدن این خبر گفتند: «عده‌ای از جوانان باغیرت ایرانی در هتل عالی‌قاپو اصفهان کاری کردند کارستان.» این در حالی است که بسیاری از آنان که داعیه‌دار اصلاحات و بهبود کژی‌ها هستند، جز هیاهو و برانگیختن سر و صدای مشتی حزب باد هنر دیگری ندارند. هر انتقاد اجتماعی، فرهنگی و سیاسی برای آنان فرصتی است که خود را بزرگ کنند و قهرمان جلوه بدهند.

تسنیم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan