- چهارشنبه ۱۱ بهمن ۰۲
- ۰۹:۱۹
آشنایی من با شهید جلال ابراهیمی به سال ۶۳ و ۶۴ در منطقه پدافندی زبیدات عراق برمی گردد. دراون زمان من در گردان ثارالله خدمت می کردم . نیروهای این گردان معمولاً از رزمندگان شهرستانهای بروجرد ، دورود ، ازنا والیگودرز تشکیل می شد. و برای رفع کمبود نیرویی از سایر شهرستانهای استان نیز برای تکمیل سقف سازمان نیرویی کمک گرفته می شد. من نیز که از شهرستان خرم آباد اعزام شده بودم بنا به تدبیر فرماندهان وقت تیپ ، می بایست در این گردان خدمت نمایم.
هنوز چند ماهی از خدمتم نگذشته بود که واقعه سیل زبیدات اتفاق افتاد ( رجوع شود به شرح واقعه ….. ) ومن اون موقع در گروهان شهید باهنر خدمت می کردم وشهید جلال ابراهیمی در گروهان شهید مطهری معاون گروهان بود . این دو گروهان از واقعه سیل بیشترین صدمه را دیده بودند . زمانی که شهید سید حشمت موسوی برای نجات نیروهای آخرین سنگر اجتماعی گروهان شهید مطهری که درابتدای گروهان شهید باهنر قرارداشت ، اقدام می کرد شاهد بودم که آن شهدای والا مقام چگونه از جانشان برای نجات دیگران مایه می گذارند، تا رسالت واقعی خود را به منصه ظهور برسانند.
خاکریزهای خطوط پدافندی ما به گونه ای در مقابل خطوط پدافندی عراق آرایش گرفته بود که سیل ویرانگر زبیدات جایی برای رهایی از پشت خاکریزها نداشت . تنها فکر رزمندگان در اون زمان رهاییدن سیل از پشت خاکریزها بود، تا سنگرهای کمتری درمعرض سیل قرار گیرند. به همین خاطر شهید جلال ابراهیمی سریعاً تیمی از نیروهای گروهان خود را برای انفجار کانالهای مسدود شده در زیر خاکریزها تشکیل داده بود ؛ تا آنها را یکی پس از دیگری باز کنند . زمانی که به سنگر اجتماعی غرق شده رسیدند، شاهد بودم چگونه خودرا به خطر انداختند تا کانال مسدود شده رامنفجر؛ وآب پشت خاکریز را به سمت عراق هدایت کنند. ممکنه بعد از گذشت حدود سی سال از این ماجرا بگوییم که این کار چندان سختی نیست ، اما در عمل چنین نبود. عملیات انفجار کانالها در اون شرایط بارندگی شدید که به سیل عظیمی تبدیل شده بود و هرلحظه ممکن بود نیروهای بدون دفاع را به کام خود بکشاند، واکثر نیروها برای نجات خود به نقاط مرتفع پناه برده ، تااز مهکله برهند ؛ آن عزیزان با رخت ولباسهای گل آلود وخیسی که درسرمای شدید آن موقع بر منطقه مستولی شده بود ، اقدام به عملیات جسورانه ای کردند که خدارو شکر هیچ تلفات نیرویی در پی نداشت. من دراینجا قصد دارم فقط خاطره باز کردن یکی از دهها کانال مسدود شده ای را بازگو کنم که به دست شهید جلال ابراهیمی و تیم همراهش انجام شده بود.
ارتفاع خاکریزهای ما بعضاً از چهار متر تا شش و تا برخی موارد تا ده متر گسترده شده بود .این خاکریزها که در امتداد جاده تلمبه خانه زبیدات به شرهانی کشیده شده بود ، موجب شد کانالهای آب منطقه را کلاً مسدود سازد و گاهاً چنان در زیر خاکریزها محو شونده که هیچ آثار ونشانی از آنها برای باز کردن مشاهده نشود. به همین خاطر زمانی که سیل به پشت خاکریزها هجوم آورده و خیلی از سنگرها رو برای فرو رفتن به زیر آب تهدید می کرد، نیروها می بایست در آن هوای بسیار سرد وسوزناک وخیس ، شناسایی محل کانالها رو با فرورفتن در آن آب گل آلود بسیار خطرناک انجام می داده و پس از شناسایی و موادگذاری کانالها اقدام به انفجار آنها بنمایند.از اینرو سرعت بارن وحمله سیل آسای آب گل آلود که حاوی حجم وسیعی از املاح خطرناک منطقه پدافندی بود، بر وحشت ما افزوده بود و شناسایی کانالها رو بیش ازپیش سخترمی کرد.
تیم نجات شهید جلال براهیمی که پس از باز کردن دهها کانال آب خودشون را به اینجا رسونده بودند ، دیگر رمقی برای بازکردن آخرین کانال گروهان خود نداشتند واحساس می شد تلاش این عزیزان به نتیجه نرسد. اما غافل از این که خداوند بزرگ ارداه بشری را فوق تمام ارداه های طبیعی قرارداده و همه چیز را مقهور ارده رزمندگان مؤمن قرار داده است. پس از حدود پازنده دقیقه تلاش بی نظیر ، برادران توانستند مقداری گلوله آرپی جی ونارنجک را به زیر آب برده ودر مسیر کانال مسدود شده قرار دهند وبا پرتاپ نارنجک به سمت آن ، کانال را منفجر و آب را به سمت عراقی ها باز کنند. و خدا رو شکر مانع غرق شدن سایر سنگرهای اجتماعی گروهان بشوند.
خاطره دیگرم از شهید جلال ابراهیمی
زمانی که از گروهان شهید باهنر به گروهان شهید مطهری منتقل شده بودم و از نزدیک با خصوصیات اخلاقی و معنوی شهید جلال ابراهیمی بیشتر آشنا می شدم ، متوجه شدم خداوند سبحان به چه علت از وجود رزمندگانی همچون شهید ابراهیمی با مباحات یاد می کند و دینش را چگونه به وسیله آنها یاری می دهد تا ایران اسلامی را در مقابل صف آرایی کشورهای متحد امپریالیستی وکمونیستی که در اون زمان بیش از ۷۳ کشوررا تشکیل میداد و در عراق متمرکزشده بودند ، نگه دارد .
اصولاً شهید جلال ابراهیمی علاوه بر اینکه یک فرمانده بی نظیر بود یک مداح محبوب دلهای رزمندگان منطقه نیز بشمار می رفت. او به سبک مرحوم کافی روضه می خواند و جان تشنه رزمندگان منطقه رو با صدای بسیار جذاب، از مصائب اهل بیت عصمت وطهارت سیراب می کرد.
خوب یادم هست که درابتدای مداحیش اول می گفت : « حسین جان من از کودکی عاشقت بوده ام ، حلالم نما گرچه آلوده ام » و عد شروع به مداحی می کرد. ایشان اون موقع بعنوان معاون اول گروهان شهید مطهری بود و من توفیق داشتم در معاونت دوم گروهان از محضر این عزیزان کسب فیض نمایم. ولذا در هر فرصتی سعی می کردم از تراوشات معنوی ایشان غافل نباشم و خود را در گرداب شخصیت معنوی ایشان غرق نمایم.
یک خاطره ویژه از شهید جلال ابراهیمی « خاطره شهیدی که زنده شد »
یه روز که من و شهید جلال ابراهیمی به تنهایی در سنگر اجتماعی مشغول تعریف بودیم و از حضورمان درعملیاتهای گذشته سخن به میان آورده بودیم، ایشان یک خاطره اعجاب انگیز برایم تعریف کرد که هنوز پس از گذشت سی سال ، حرارت شعله اش تا بیکران وجودم زبانه دارد وخاموش نشده و همچنان گرما بخش ایام خاطره انگیز پس از دفاع مقدسم هست.
ایشان نام یکی از عملیاتهای والفجر را آورد که متأسفانه یادم نیست کدام عملیات منظورش بود! . او گفت رزمنده ای در اوج درگیری داخل منطقه توسط اصابت تیر مستقیم به سرش بر زمین می افتد. و زمانی که بلند می شود تا مجدداً با عراقی ها مقابله نماید ، می بیند چند نفر از رزمنده های آشنا که قبلاٌ به شهادت رسیده اند در منطقه عملیاتی درحال کمک رسانی به نیروها هستند واز هر نظر به آنها کمک می کنند. ایشان به محض دیدن این صحنه به آنها می گوید مگر شما شهید نشده اید!؛ و در اون دنیا بسر نمی برید، پس اینجا چکار می کنید؟ یکی از شهدای رفیق او می گوید : بله ما شهید شده ایم ولی زمان عملیاتها که فرا می رسد به فرمان الهی در مناطق عملیاتی حضور می یابیم وبرعلیه دشمنان دین وقرآن ، کمک رزمندگان اسلام می کنیم!!!.
رزمنده خوشحال می شود و به اونها می گوید منم می خواهم همراه شما باشم ودر کارهای شما شریک شوم. پس از اینکه عملیات به پایان می رسد، با شهدا راهی مقر اونها می شود . اونها به محلی می رسند که یک پاسگاه ایست و بازرسی دراونجا وجود داشته واز ورود افرادی که فاقد برگ عبور بودند ، جلوگیری بعمل می آورده است. دراین لحظه جلوی رزمنده را می گیرند تا مجوزم تردد اورا کنترل نمایند. یکی از شهدا به دژبان میگه او با ماست وبا برگه عبورش کاری نداشته باشید. اما دژبان به شهدای رفیقش می گه بدون برگ تردد کسی حق ورود به اینجا رو نداره و او باید برگردد. رزمنده که در بهت ونگرانی وداع با شهدا خود را در آستانه جدایی می بیند میگه : چرا اجازه ورود ندارم و باید برگردم؟ مگر چه کرده ام ، آیا لیاقت همراهی با شهدا رو ندارم؟ . دژبان با خوشرویی وادب فوق العاده خود میگه: چنین نیست، بلکه بخاطر خواهرهایت است که دارن ناله وفریاد می کنند تا شما رو برگردونند. رزمنده وقتی به پشت سرش نگاه می کند ، می بیند خواهرهایش به سرو سینه می زنند وناله کنان اورا صدا می کنند تا او را برگردونند. لذا رزمنده نیز بخاطر اینکه از شهدا جدا نشود، از دور خواهرهاشو صدا می زند وبه اونها می گوید برگردید و به خانه برید من هم بعداً می آیم.
ولی انگار خواهران وی صدایش را نمی شنوند و به همان حال گریه وناله به او نزدیکتر می شده اند. دراین موقع که اوبرمی گردد تا خواهرانش رو از خودش براند، می بیند داخل سردخانه معراج شهدا است؛ و افراد دارند او را با سایر شهدا به شهرستان منتقل می کنند. رزمنده اونموقع متوجه می شود که در چه حالی بسر می برده وجریان چیست؛ و هنوز عمرش بدنیا باقی بوده و می بایست به دنیا برگردد. او متوجه می شود این صحنه هارو از زمان شروع عملیات تا مرحله انتقالش به معراج شهدا ملاحظه کرده است. دراین هنگام تلاش ی کند با تکان دادن دست وپای خود ، کارکنان معراج از زنده بودنش باخبر سازد تا به بیمارستان منتقل شود.
عکسی رو که در زیر مشاهده می کنید دقیقاً مربوط به زمانی است که شهید جلال ابراهیمی قبل از ظهر همان روز این خاطره رو برایم بازگو کرده بود.
این مطلب موجب شد که بعداً تحقیق نمایم این شهید زنده چه کسی بوده وشهید جلال ابراهیمی اورا ازکجا می شناسد.
خوشبختانه با یک بررسی جزئی متوجه شدم اون شهید زنده خود شهید جلال ابراهیمی بوده و اخلاص و معنویت الهی اش ، مانع از معرفی خود شده است چرا که نمی خواست با فشای نامش ذره ای از اخلاص و معنویتش کم بشود.
اما چگونه این بررسی صورت گرفت : در تحقیقاتم متوجه شدم شهید جلال ابراهیمی در یکی از عملیاتهای گذشته از ناحیه سر به شدت مجروح شده و قسمت عظیمی از ناحیه سرش آسیب شدید دیده است. همان موقع که با هم بودیم متوجه می شدم گاهی سرش به خاطر مجروحیت گذشته بسیار شدید درد می کند و ناله هایش تا ساعتها به طول می انجامید؛ و از خدا طلب تحمل این درد عظیم را می کرد. وقتی که بعداً از وضعیت خانه و خانواده اش سؤال به میان آوردم تا از وضعیت آنها مطلع شوم ، ایشان بطور ناخواسته از اسرار دیگری پرده برداشت که مرا بیش از پیش در حیرتی ابدی فرو برد.
اوگفت که در زمان کودکی پدرش رو ازدست داده و سرپرستی خواهر و برادر و مادرش رو به عهده داشته است. قبل از عملیات و مجروحیت سرش خواسته با خانواده خداحافظی کند ، مادرش به او می گوید خواهرانش در مدرسه هستند وتا برگشتن اونها صبر کند تا برگردند وبعد ازشان خدا حافظی بگیرد. ایشان گفت به مادرم گفتم من عجله دارم و ممکن است از وسیله جابمانم. ولذا به مدرسه می روم واز اونها خدا حافظی می گیرم. او گفت وقتی که با اون لباسهای جبهه به مدرسه مراجعه کردم وموضوع خداحافظی رو به مدیر مدرسه گفتم ، مدیر نیز با چشمی گریان به دنبال خواهرانم رفت تا آنهارو برای خداحافظی به حیات مدرسه بیاورد. شهید جلال ابراهیمی گفت اصلاً متوجه اطرافم نبودم که چه صحنه ای خلق شده است. وقتی خواهرها با سردادن ناله و فریاد دربغلم افتاده و با سیل اشک آه از من خداحافظی می کرده تا مرا راهی جبهه کنند، تمام دانش آموزان و معلمان ومدیران مدرسه داخل حیاط به نظاره این صحنه ایستاده بودند وبا گریه وناله خود، محفل خداحافظی ما رو به محفل عزا تبدیل کرده بودند . خدایا تو شاهد باش من بعد از گذشت سی سال از این ماجرا هنوز با چشمی پر از اشک وناله ودرد ، این خاطره رو به یاد دارم وبگونه ای آنرا برای خوانندگان می نگارم که کلمات مکتوب شده در زیر اشکهایم ناپدید می گردند، وفرصت تقریر پیوسته را از من باز ستانده اند. خداوندا اگر هنوز کسانی هستند که با ریخته شدن خون شهدا هنوزعبرت نگرفته و در گمراهی بسر می برند، تأثیر خاطره رو بگونه ای قرارده تا از وجود متبرک شهدا وخانواده هایشان ، شناخت واقعی راه قرآن وشهدا برآنها تسهیل گردد و الگوهای معرفتی شهدا و رزمندگان مخلص دفاع مقدس ، در سرلوحه زندگی شان قرارگیرد . انشاالله یادش بخیر برای روح امام شهدا وکلیه شهدای دفاع مقدس بویژه شهید جلال ابراهیمی بخوانیم فاتحه با صلوات .
راوی محمدحسن ظهراب بیگی
منبع: سایت یاد امام و شهدا