- شنبه ۱۹ اسفند ۰۲
- ۱۴:۱۹
پاسدار شهید ایرج میرزایی
فرزند : غلامشاه
تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۱۷
محل شهادت : پیرانشهر - استان کردستان
محل دفن : گلزار شهدای شهرستان کوهدشت
یکم مرداد ۱۳۴۵، در شهرستان کوهدشت به دنیا آمد. پدرش غلامشاه، کشاورز بود و مادرش عالم خانه دار بود. تا اول متوسطه درس خواند. ازدواج کرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفدهم اسفند۱۳۶۳، با سمت معاون فرمانده گردان در بمباران هوایی پیرانشهر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در زادگاهش واقع است.
به گزارش خبرنگار دفاعپرس ازخرم آباد، «ایرج میرزایی» سال ۱۳۴۵ در شهرستان کوهدشت در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. دوران کودکی با پدر و مادر و سایر اعضا خانواده خود نماز میخواند و در هنگام خواب و یا در موقع خوردن غذا همیشه وضو داشت. همیشه با پدرش به مساجد میرفت و در دعای ندبه دعای کمیل شرکت میکرد. سال سوم راهنمایی بود که اطلاعیههای امام را به صورت مخفی که وارد می شد به هر سختی که ممکن بود پیدا و با دقت تمام می خواند و برای اهل خانواده تعریف میکرد.
وی دوستان خود را به شناختن احکام الهی و دستورات امام آشنا میکرد تا اینکه در سال 1357 انقلاب شروع شد و شرکت فعالی در راهپیماییها و تظاهرات داشت. ایرج پس از شروع جنگ تحمیلی در عملیاتهای فتح المبین و بیت المقدس شرکت داشت و سرانجام در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
فرازی از وصیتنامه شهید «ایرج میرزایی»:
بارالها از تو خواهانم با کمک این امت غیور و مسلمان انقلاب اسلامی به رهبر نائب امام زمان پرچمش فراتر مرزها رود و ندای اسلام و اسلام محمدی سراسر منطقه را فراگیرد و نمونهای از حکومت علی در این منطقه استقرار یابد.
بارالها، خدایا، معبودا، پروردگارا مستضعفین را بر مستکبرین پیروز فرما تا مستضعفین خود سرنوشتشان را به دست گیرند خدایا ما را در برقراری و پابرجا شدن راه على کمک کن افسوس که من بیشتر از یک جان در کالبدم نیست که بتوانم با ایثار و از خود گذشتگی اسلام عزیز را یاری کنم بارالها ای معبود من شهادت مرا جزء شهدای صدر اسلام ثبت بنما جزء شهدای زمان حضرت امام حسین (ع) قرار بده.
افسوس صد افسوس که یک جان بیشتر نداشتم که در راه نائب امام که راه اسلام و راه بر پاشدن حق و عدالت است هدیه کنم، خدایا از تو تشکر می کنم که تو این نعمت را به من دادی که بتوانم در برابر تو در راه اهداف حکومت اسلامی محبتهای دنیوی را فراموش کنم و فقط راه تو را در نظر داشتهام.
خدایا من هر چه از تو خواستم در زندگی به من عطا فرمودی حتی شهادت در راه خودت را.
انتهای پیام/
جوانی آرام ، متدین و باوقار بود ، از یک خانواده مذهبی
چند ساعت پیش در کنار برادر شهید بزرگوار ایرج میرزایی بودم که خاطره زیبایی برایم نقل کرد حیفم آمد آن را در وبلاگ قرار ندهم:
بعد از اصرار زیاد خانواده شهید ایرج راضی شد که کسی را برای ازدواج انتخاب کند، شهید حاج محمد آزادبخت که از دوستان نزدیک شهید ایرج بود پیشنهاد داد با دختر یکی از خانواده همرزمانشان ازدواج کند. پس از چند روز که شهید ایرج به مرخصی آمده بود، به همراه خانواده دور هم جمع شدند و دوباره موضوع مطرح شد ، تصمیم بر این شد که گزینه شهید حاج محمد آزادبخت انتخاب شود. تدارک مراسم خواستگاری چیده شد و یک دو ماه پس از انجام خواستگاری و پذیرش موضوع و خوانده شدن خطبه عقد ،شهید به منطقه رفت و خانواده تدارک مراسم ازدواج را دیدند.
کلیه موارد مورد نیاز از قبیل شیرینی و گوسفند حنا زده آماده شده بود ، آن زمان شهید به همراه برادر بزرگشان مرحوم نصرت در مهاباد بودند ، که برای انجام مراسم عروسی خبردار شد و شهید چند روز قبل از مراسم به کوهدشت آمد ، خانواده در شور و حال عجیبی بود ، همه خوشحال بودند ، یکی شیرینی ها را آماده میکرد یکی در حال تدارک مواد غذای مراسم بود و دیگری به دنبال لباس عروس ،خلاصه هرکسی مشغول انجام کاری بود .
قرار بود مرحوم نصرت هم روز قبل از مراسم بیاید ، اما گویا خدا نمی خواست شهید ایرج را با کسی تقسیم کند و او را فقط یرای خود ش انتخاب کرده بود ، در همان زمان و درست دو یا سه شب مانده به مراسم در حالی که همه خوشحال بودند تلفن به صدا در آمد ، تلفن تقی نظری را می خواست ولی کسی تقی نظری را نمی شناخت ، بار اول تلفن را قطع کردیم به نیت اینکه اشتباه شده اما بار دوم شهید که پرسید با چه کسی کار دارند و نام تقی نظری را شنید لبخندی زد و خود تلفن را برداشت چون تقی نظری کسی نبود جز خودش .
از فرماندهی قرارگاه حمزه با او تماس گرفته بودند که کسی از مطلب آن مکالمه خبر نداشت ، مرحوم پدر از او پرسید موضوع چیست و شهید جواب داد موضوع مهمی نیست و بامن کار داشتند .پس از رفتن مهمانها و خلوت شدن منزل شروع به بستن ساک و جمع آوری لباسهای پاسداریش شد ،مرحوم مادر از او پرسید خبری شده و کمی هم ناراحت شد، شهید لبخندی زد و گفت نه، برای انجام کاری باید تا منطقه بروم و زود برگردم ، ولی پدر که متوجه شده بود، پرسید: ایرج جان خبری شده ، و شهید همان جواب اول را با متانت تمام به پدر هم داد . پدر و مادر اصرار کردند که لااقل بمان و بعد از مراسم برو ولی شهید پاسخ داد نمیشود ، این موضوع مهمتر است، اما گویا پدر می دانست اگر این بار فرزند دلبندش برود شاید دیگر بازگشتی در کار نخواهد بود و می گفت اگر برود دیگر بر نمی گردد و شهید خواهد شد و بسیار نگران شده بود، ولی گویا دیدار دوست همه چیز را تحت الشعاع قرار داده بود.
آن شب تا صبح پدر و مادر هیچکدام نخوابیدند ، یادش بخیر صدای زیبای مرحوم حاج حسن (متولی مسجد جامع) خانواده را برای نماز بیدار کرد ، شهید بعد از نماز و خوردن صبحانه لباسهایش را پوشید و مرحوم مادر در حالی که چون ابر بهاران می بارید اورا از زیر قرآن رد کرد و مرحوم پدر نیز با حسرت در حال نگاه کردن به قد رعنای شهید بود و شاید در اعماق وجودش می دانست که دیدار آخر است ،و شهید رفت.
دو روز بعد از رفتن شهید ایرج با منطقه تماس گرفتیم و با مرحوم نصرت صحبت کردیم و او گفت که برای جلسه به پیرانشهر رفته . همان شب اخبار اعلام کرد که پیرانشهر و ستاد فرماندهی توسط هواپیماهای عراقی مورد بمبباران قرار گرفته است ، همان لحظه پدر آهی کشید و گریه کرد و گفت که ایرج حتما شهید شده .
بعد از پیگیری مشخص شد که شهید ایرج به همراه چند تن دیگر از همرزمانش از جمله شهید شمسعلی اهرون در آن حمله هوایی شهید شده اند . روز بعد پیکر پاک او و شهید اهرون به کوهدشت منتقل شد و همان گوسفند حنا زده ای که می بایست پیش پای دامادیش سر بریده شود پیش پای پیکر پاره پاره اش ذبح شد و بدرقه او برای وصال یار شد.
زندگی نامه سردارشهید ایرج میرزایی
سمت راست سردار شهید ایرج میرزایی
بسمه تعالی
در سپیده دم روز دوشنبه یکم بهمن ماه سال یکهزاروسیصدوچهل وپنج در خانواده ای مذهبی در شهرستان کوهدشت نوزادی چشم به جهان گشود ،پدر نام ایرج را برایش برگزید
ایرج فرزند پنجم خانواده بود،خانه پدری ایرج پر جمعیت بود و درب خانه پدری ایرج به روی همه باز بود ومحل رفع ورجوع مشکلات اقوام بود ،شهید ایرج در خانواده ای کشاورز مذهبی وساده بدنیا آمد ،دوران کودکی را در محیط پر جمعیت خانواده در دامان مادری مهربان و دلسوز سپری کرد ،وصله رحم را از همان روزهای نخستین کودکی از پدر به ارث برد،رفت وآمد اقوام به خانه پدر و نقش پدر در رفع مشکلات فامیل در شکل گیری شخصیت ایرج نقش بسزایی داشت .دوران ابتدایی را در مدرسه هنر پشت سر گذاشت ،عاطفی بودن در کنار جدی بودن وی شخصیت متمایزی را از وی جلوه گر ساخته بود ،از همان روزهای کودکی با همسن وسالانش متفاوت بود ،بازیهایش ،سلام واحوال پرسی هایش ،همه حرکات سکناتش بزرگتر از همسن وسالاش بود .بسیار آرام ،مودب متین ودوستداشتنی بود .پدر شهید ایرج به دلیل فوت پدر و بردوش گرفتن بار خانواده در دوران نوجوانی نتوانسته بود به تحصیل خود ادامه دهد همیشه همه مارا به کسب علم ودانش ترغیب مینمود .بی شک تآثیر گذارترین اتفاقات دوران زندگی شهید ایرج در طی سالهای 1345-1355آشنایی شهید با قرآن ومفاهیم کتاب آسمانی وهمچنین امام (ره )ومبارزات حضرت با رژیم ستم شاهی بود.بطوری که تمام وجود شهید ایرج وهمفکرانش با قران و پیامهای امام خمینی (ره ) آمیخته شده بود ،ایرج در همان سالهای کودکی به تشویق برادر بزرگتر (زنده یاذ سیف اله )به کلاسهای آموزش وتفسیر قران حضرت آیه اله مروجی راه پیدا کرد وشبهای پنجشبه به همراه برادر ودوستانش به جلسات قرانی میرفت .وقتی که انقلاب به پیروزی رسید ایرج نوجوانی 12یا 13ساله بود ،در سالهای قبل از پیروزی انقلاب حدود سالهای 54-55 ایرج وارد عرصه مبارزات علیه رژیم پهلوی گشت در آن سالها به دلیل سن کمی که داشت بیشتر در کمیته نگارش پیامهای امام (ره) فعالیت میکرد و متن سخنرانیهای امام که به دست فعالان سیاسی میرسید به دلیل نبودن دستگاههای چاپ توسط این کمیته دست نویس وسپس در داخل خانه ها انداخته میشد ، در آغازین روزهای پیروزی انقلاب به فرمان امام (ره)جوانان به خدمت جهاد سازندگی در آمدند وبرای پاکسازی خرابیهای ناشی از مبارزات مردم با رژیم شاهنشاهی ورفع محرومیتها وکمک به مردم شهر وروستا سازماندهی شدند .وپس از فرمان امام مبنی بر ایجاد نیروی نظامی وتشکیل بسیج به بسیج پیوست. . .
نقل از : شهدای شهرستان کوهدشت
حلقه صالحین کانون شهید ایرج میرزایی کوهدشت