یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شهید همایون دولتشاهی ، شهدای حاج عمران

  • ۰۲:۴۳

شهید همایون دولتشاهی-بروجرد

شهید همایون دولتشاهی

فرزند  : حسن

تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۵/۰۳/۰۲

محل شهادت  : حاج عمران

محل خاکسپاری : بروجرد

پانزدهم شهریور ۱۳۴۶، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش حسن، کشاورز بود و مادرش نیمتاج نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. شاگرد تراشکار بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دوم خرداد ۱۳۶۵، در بمباران هوایی حاج عمران عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزارش در زادگاهش واقع است.

سایت یاد امام و شهدا

خاطرات شهادت شهید در حاج عمران

پاسدار شهید ایرج میرزایی - شهدای کوهدشت

  • ۱۴:۱۹

https://shohada.org/assets/styles/3_4/public/media-images/667750379.jpg?itok=sLvSSotx

پاسدار شهید ایرج میرزایی

فرزند  : غلامشاه

تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۳/۱۲/۱۷

محل شهادت  : پیرانشهر - استان کردستان

محل دفن  :  گلزار شهدای شهرستان کوهدشت

 یکم مرداد ۱۳۴۵، در شهرستان کوهدشت به دنیا آمد. پدرش غلامشاه، کشاورز بود و مادرش عالم خانه دار بود. تا اول متوسطه درس خواند. ازدواج کرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفدهم اسفند۱۳۶۳، با سمت معاون فرمانده گردان در بمباران هوایی پیرانشهر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در زادگاهش واقع است.

یاد امام و شهدا

شهیدی که چهره اش آسمانی شده بود ، شهید اصغر زیودار

  • ۲۲:۴۴

شهید. اصغر زیودار - خرم آباد

شهید «اصغر زیودار» به روایت همرزمش 

همرزم شهید «اصغر زیودار» در خاطرات خود آورده است: اصغر قبل از شهادتش حال عجیبی پیدا کرده بود و اصلا نمی‌شد او را زمینی حس کرد. به چهره و چشمانش نگاه کردم، دیدم ایشان اوج گرفته است.

به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید اصغر زیودار یکم خرداد سال ۱۳۴۵، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش زرین طلا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند و سپس به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.

وی سیزدهم فروردین سال ۱۳۶۵، در دربندیخان عراق بر اثر اصابت ترکش دشمن به شهادت رسید. پیکرش هشت سال در منطقه بر جا ماند و بیست و نهم مهر سال ۱۳۷۳، پس از تفحص در گلزار شهدای شهرستان خرم آباد به خاک سپرده شد.

برادرش رسول نیز به شهادت رسیده است.

خاطرات همرزم شهید «اصغر زیودار»

خاطره شهادت شهید احمد بابکان در روز شهادت امام حسن مجتبی (ع)

  • ۱۴:۳۴

شهید احمد بابکان- کرج

شهید احمد بابکان

نام پدر: عبدالوهاب

تاریخ تولد: دوم اردیبهشت 1338

محل تولد: روستای گترده از توابع طالقان شهرستان ساوجبلاغ کرج

تاریخ و محل شهادت: هفتم مهر 1368- بیمارستان مدرس شهر طالقان

تحصیلات: دیپلم اقتصاد

شغل: پاسدار

یگان محل خدمت: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سن در زمان شهادت: 30 سال

شهید احمد بابکان، فرزند عبدالوهاب در روز دوم فروردین ماه سال 1338 در روستای «گترده» از توابع طالقان در شهرستان ساوجبلاغ در خانوادهای مستضعف و مذهبی دیده به جهان گشود.

بسیجی شهید احمدقلی زرینی بساطی از شهدای الشتر که در شلمچه آسمانی شد

  • ۲۲:۴۴
شهید احمد قلی زرینی بساطی
🌺🌺
#ازخاک_تا_افلاک
اواخر سال ۶۵ جوانی بلند قد و درشت اندام، با چشمانی نافذ، از بسیج الشتر به مناطق جنگی اعزام شده بود تا به قول خودش ادای تکلیف کند؛ دست قضا او را به شلمچه رسانده بود تا ما هم افتخار آشنایی با او را داشته باشیم...
جوانی با نشاط و شوخ طبع که در آن گلوله باران بی امان شلمچه (که اگر برای گرفتن وضو از سنگرهای حفره روباهی اش خارج می شدی، باید با دوستانت خداحافظی می کردی، چرا که احتمال بازگشت مجدد به جمع آنان، هیچ تضمینی نداشت) هر روز عادت داشت تا به یکایک سنگرهای گردان شهداء در خط مقدم (روبروی پتروشیمی عراق) سرکشی کند و احوال همه را بپرسد...
در یکی از روزها اما "احمد زرینی" حالش با تمام روزها فرق می کرد...
در حالی که طبق روال از دوستان در سنگرها دیدار می کرد، دیگر آن شوخ طبعی همیشگی را نداشت و خبری از شادی و خنده نبود...
احمد آن روز خیلی جدی شده بود و در بازدید از سنگرها، ضمن سلام و احوالپرسی، یک جمله ترکیبی را هم به احوالپرسی هایش اضافه کرده بود:
"بچه ها، مرا حلال کنید؛ من فردا عصر شهید می شوم!"
شوخ طبعی همیشگی احمد باعث می شد تا همه در جواب این درخواست، به او بگویند: 
"برو بابا، توام ما رو مسخره کردی..."
احمد اما خیلی جدی درخواست خود را تکرار می کرد و راهی سنگرهای بعدی می شد، در حالی که هیچکس او را جدی نگرفت...
نمی دانم چرا این جمله احمد مثل زنگ توی گوشم طنین انداخته بود...
عصر روز بعد، صدای آژیر آمبولانس توجه ما را به خود جلب کرد...
گلوله خمپاره ۶۰( معروف به خمپاره نامرد) احمد را دریافته و در میان خاک و خون، او را از خاک به افلاک رسانده بود...
امدادگران با برانکارد نتوانستند کاری از پیش ببرند، چرا که پیکر "احمد زرینی" چنان قطعه قطعه شده بود که فقط باید با کیسه جمع می شد...
پیکر احمد را جمع کردند و بردند...
 و آن روز خورشید شلمچه آرام آرام غروب کرد و جمع یاران، شبی تاریک و اندوهگین را در فراق عزیزشان سپری کردند...
نقل خاطره از برادر "سیدحجت الله موسوی زاده"
رزمنده و جانباز دفاع مقدس- بروجرد
رزمندگان الشتر
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan