- چهارشنبه ۲۳ خرداد ۰۳
- ۲۳:۰۸
شهید فرج الله حاتمی
نام پدر : کرم خدا
تاریخ تولد : 1331/07/04
محل تولد : بروجرد
شغل : معلم
تحصیلات : کارشناسی
تاریخ شهادت : 1365/02/30
محل شهادت : حاج عمران
نام گلزار : گلزار بهشت شهدای بروجرد
کد ایثارگری : 6510363
خاطره شهادت
به قرارگاه تیپ آمدم مسئول مخابرات تیپ را دیدم او را می شناختم او برادر سلوکی بود. از من پرسید چرا از خط برگشته ام، برایش توضیح دادم. او از من خواست به خط برگردم، خسته بودم و توان برگشت به خط را نداشتم. از طرفی کسی حاضر نبود مرا همراهی کند. همه بچه های گروهان و گردان خسته بودند و به دلیل بیدار ماندن در شب عملیات و تلفات سنگینی که داشتیم همه روحیه ها گرفته شده بود.مسئول مخابرات با دیدن سایر بچه ها و اطلاع از حال و روزمان چیزی نگفت و از من خواست بی سیم را به او تحویل بدهم تا با سایر گروهان های گردان تماس بگیرد. تقریباً حدود ساعت 10یا 11 صبح بود بیسیم را به او تحویل دادم و تنهای تنها با اسلحه کلاشینکفی که به غنیمت گرفته بودم پای پیاده به راه افتادم تا به مقر گردان در پیرانشهر برگردم. هنوز چند صد متری از خط نیروهای ارتشی فاصله نگرفته بودم که درست در منطقهای که شب گذشته بر اثر اصابت و انفجار گلوله در گودال سمت چپ جاده افتاده بودم جنازه چندین شهید نظرم را به خود جلب کرد. اکثر بچههای گردان ما بادگیر آبی به تن داشتند، با دیدن بادگیرهای آبی به تن این چند شهید کمی یکه خوردم و مطمئن بودم از بچههای گردان ما هستند. کمی نزدیکتر رفتم و در سر و وضع این شهدا دقیق تر شدم. به یکباره آسمان به سرم خراب شد، چشمانم سیاهی رفت و پاهایم را یارای حرکت نبود. با هر سختی و مشقتی بود جلوتر رفتم. پیکر مطهر و بیجان فرمانده گروهان جعفر طیار (ع) شهید حجت الله لونی در کنار سینه بریده شده تپه منتهی به جاده خاکی خط مقدم، با بادگیرهای سوخته خونین و سوراخ سوراخ به چشم میخورد.
کمی آنطرفتر پیکر مطهر شهید محمدحسین قنادزاده کمک بیسیم چی خودم و با فاصله ی چندین متر پیکر مطهر شهید حشمت اله کردی مربی قرآن دوران کودکیم را دیدم. پیکر مطهر او را در آغوش گرفتم. در اطراف آنان نیز پیکر شهیدان فرجاله حاتمی و محمدحسین متقیان روی زمین مانده بود. با صدایی بلند در کنار این عزیزان در حال گریه بودم که یک دستگاه لندکروز در کنارم توقف کرد. یکی دو رزمنده نیز که در عقب لندکروز بودند، پیاده شدند و از من خواستند تا با همکاری آنان جنازه مطهر شهدا را در لندکروز بگذاریم. من وضعیت روحی خوبی نداشتم اما در این شرایط ماندن اجساد مطهر شهدا نیز کار درستی نبود. خلاصه هر طور که بود جنازهها را برداشتیم و در لندکروز قرار دادیم. وقتی قصد داشتم آخرین جنازه را با همکاری یکی دو نفر از بچههای رزمنده در داخل لندکروز قرار دهیم پای آویزان به پوست یکی از دوستان شهیدم از پیکر جدا شد. با دیدن این صحنه بسیار بسیار ناراحت شدم گریه می کردم و گریه همچنان امانم نمیداد. بعد از بلند کردن پیکر مطهر شهدا از زمین من نیز در کنار شهدا در عقب لندکروز نشستم و از خط مقدم تا نزدیکی شهر گریه و زاری کردم. در مسیر راه که برای لحظه ای لندکروز توقف میکرد رزمندگان در حال تردد از پشت جبهه به خط مقدم و بالعکس با دین این صحنه از من سوال میکردند برادرت شهید شده است؟ من که زار زار گریه میکردم و توان پاسخگویی به آنان را نداشتم با سر اشاره میکردم بله و در دل و فکر این جمله را مرور میکردم چه بسیار دوستان و هم رزمانی که از برادر عزیزترند.
به معراج شهدای منطقه عملیاتی حاج عمران رسیدیم. راننده لندکروز با هماهنگی و همکاری رزمندگان ستاد معراج اجساد مطهر شهدا را از لندکروز یکی یکی پیاده میکردند، من نیز گریه کنان با آن شهدای عزیز وداع میکردم. پس از جدایی از دوستان شهیدم به همراه راننده لندکروز تا نزدیکی های شهر پیرانشهر آمدم. نرسیده به شهر اسلحه کلاشینکفی را که به همراه داشتم از داخل ماشین برداشتم و پیاده شدم .
از خاطرات رزمنده کاوه گودرزی