- جمعه ۳۰ آذر ۰۳
- ۲۱:۳۷
شهید داریوش ریزوندی
زندگینامه
داریوش به سال ۱۳۳٦ در شهر کرمانشاه دیده به جهان گشود. از کودکی به ورزش علاقه مند بود. همزمان با تحصیل به ورزش کشتی نیز می پرداخت. او در مسابقات کشتی دانش آموزی عنوان قهرمانی را کسب کرد. طی سالهای ۱۳۵٦و۱۳۵۷با شروع اعتراضات مردمی علیه شاه، داریوش به صف انقلابیون مسلمان پیوست. وی در سازماندهی نیروهای انقلابی شهرشان برای مبارزه نقش فعالی داشت. پیاده کردن نوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) و تکثیر و پخش اعلامیه از کارهایی بودند که او در دوران مبارزه پیوسته انجام می داد. همزمان در مسابقات مختلف کشتی شرکت کرده و مقام قهرمانی را کسب می نمود. بعد از اخذ مدرک دیپلم و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، داریوش به عنوان معلم ابتدایی کودکان روستاهای کوزران، عازم آن منطقه شد. همزمان با تحرکات ضد انقلاب در مناطق غربی ایران به مقابله با آنان برخاست. او در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد.
با شروع جنگ تحمیلی به خیل سپاهیان اسلام پیوست و در مناطق عملیاتی غرب ایران مشغول نبرد شد. بعد از مدتی از غرب به جنوب آمد و به عضویت تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در آمد. داریوش در عملیات الى بیت المقدس شرکت کرد و در آزادسازی شهر خرمشهر نقش داشت. پس از عملیات رمضان از سوی فرمانده لشکر ۲۷ «شهید همت» به فرماندهی گردان مالک اشتر منصوب گردید. سرانجام در دوازدهم مهر سال ۱۳٦۱ با همین سمت، در عملیات مسلم بن عقیل شرکت جست و در منطقه سومار، نزدیک پاسگاه مندلی عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
- خلاصه ای از عناوین قهرمانی این پهلوان شهید
۱.کسب مقام اول مسابقات کشتی فرهنگ روستایی سال ۱۳۵۶.
۲. مقام نخست مسابقات کشتی جوانان سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۵۹.
٣. نفر اول مسابقات کشتی آموزشگاه های ایران ۱۳۵۷.
٤.مقام اول مسابقات انتخابی کشتی، جام بزرگداشت شادروان تختی ۱۳۵۹.
۵.قهرمان مسابقات کشتی یادبود شهید معطری ۱۳٦۰ -
قسمتی از وصیت نامه ی شهید داریوش ریزوندی:
وصیتنامه
به نام خدا، به نام او که همه چیزم از اوست. به نام او که زندگیام در جهت اوست. به نام او که زنده به اویم. زندگیام به خاطر اوست. بودنم از اوست، جانم از اوست، معشوقم اوست، مقصودم اوست،مرادم اوست و امیدم اوست. احساسش میکنم، با ذره، ذرهٔ وجودم و با تمام سلولهایم .... از شما خانوادهام میخواهم و به شما وصیت میکنم که با شنیدن خبر شهادت من به دوستان و آشنایان تبریک بگویید. به آنها بگویید که جان من هدیهای برای امام امت ـ خمینی بت شکن و راه خداست. بگویید فقط برای خداوند متعال و برای دین اسلام به جهاد رفته و شربت شهادت نوشیده است. امیدوارم که به من هیچ وقت ناکام نگویید، چون در نهایت کامم را گرفتم که بهترین نعمتهاست.
امروز من در راه جاودانهای گام نهادهام که انتهای آن حکومت مستضعفان بر جهان است. راه و حرکت ما از امروز و یا چند روز پیش آغاز نشده، بلکه از اول تاریخ و داستان هابیل و قابیل شروع شده و با پایان جنگ اتمام نمیگیرد، بلکه تا ظهور حضرت حجت (عج) ادامه خواهد داشت.
به شما وصیت میکنم که بعد از شهادت من، سیاه نپوشید و گریه نکنید. چون شب دامادیم است. خوب میدانید که قلب و روحم همیشه پیش معبودی بود که از همه کس به ما نزدیکتر است. شهادت آرزوی من بود و اکنون که به آرزو و محبوبم رسیدهام میخواهم شاد باشید و نقل و شیرینی بدهید. افتخار کنید که برای اسلام و به فرمان مردی به جهاد رفتم که به حق نایب مهدی (عج) است و برای حق و حقیقت و دفاع از ناموس و اسلام با کفر و الحاد به مبارزه برخاستم.
از خواهرم میخواهم که حجاب را کامل حفظ کند و زینب زمان باشد و در راه خدا مبارزه کند.
در پایان از شما میخواهم اگر جسمم برگشت، در قبر، چشمانم را باز بگذارید تا کوردلان بدانند که کورکورانه به این راه نرفتم، دستانم را باز بگذارید تا راحتطلبان و دنیاپرستان ببینند که چیزی با خود به آن دنیا نمیبرم و مشتانم را گره کنید، تا ملحدان و منافقان بدانند که حتی جسم بیجانم نیز نخواهد گذاشت، حتی لحظهای آرامش به خود ببینند.
خدایا! بهترین لذت دنیایی و آخرتی که همانا عبادت توست برای من قرار ده. خدایا! تو جانم دادی و جانم را خواهی گرفت. مرا در آن صراطی گذار که هیچ گاه در لحظهٔ جان دادن حسرت نخورم. خدایا! به من نعمتهایی دادی که نه قدرش را دانستم و نه لیاقتش را داشتم. پس مرا زبانی ده که تو را به بهترین نحو ذکر گویم، حافظهای که همیشه تو را به یاد داشته باشم، ذهنی ده که همیشه تو در آن باشی و آنی از ذهنم دور نشوی، چشمانی ده که همیشه تو را ببینم و حسی که همیشه تو را احساس کنم.
خدایا هر چه بخواهم کم است و هر چه بگویم کافی نیست و هر چه بشنوم ناقص و هر چه از تو بخواهم و تو بدهی لازم و هر چه درک کنم ناکامل و هر چه حس کنم محسوس و هر چه ببینم نامعلوم، پس خدایا آنی به من عطا کن که با داشتنش تو را بهتر درک کنم. خدایا! به قدری گناه کردم و از فرمان تو سرپیچی نمودم که شرمندهام. مرا از بخشیده شدگان درگاه خودت قرار ده. خدایا! هرگز مرا آنی به خودم وامگذار که بیتو همیشه هیچم...
خاطره ای از طرف روح الله محمد زاده
یادم است هر وقت مهتاب شب بود تمامی آن چند روز که مهتاب در آسمان می درخشید داریوش چند نفر از بچه های اطلاعاتی بخصوص من را با خود برای شناسایی می برد خدا میداند چشم می دید ولی دل باور نمی کرد که شهید داریوش با بچه ها چگونه شناسایی می کردند بارها به او می گفتم که این کارها که شما انجام می دهید حماقت است ولی ایشان در جواب من لبخندی که همیشه می زد باز همان لبخند را تکرار می کرد می گفت روح الله این کارهایی که من و تو و بچه ها انجام می دهیم برای خداست هر وقت در سنگر تنها می بود قرآن می خواند هیچ وقت در مدت 15 ماهی که با شهید داریوش بودم نماز شبش را ترک نمی کرد تمامی بچه های فرماندهی یا شناسایی عاشق رفتار او بودند یک روز در عملیات شیاه کوه گیلانغرب 21 نفر اسیر عراق را به من سپرد می گفت باید اینها را به عقب گردان ببرید و بدست نیروهای خودی بدهید من در جواب می گفتم داریوش من تنها نمی توانم اینها را به عقب ببرم ایشان سری تکان داد ولی من می دانستم باید دستور او را اطاعت کنم به هر جوری شد آنها را به عقب آوردم و به او بیسیم کردم که به چه مکافاتی آنها را به عقب آورده ام یادم است در عملیات شیاه کوه در خط مقدم زمانی که منطقه را از عراقیها پاکسازی کردیم مشغول تدارکات بودم به من گفت روح الله اگر یک خرما اضافی به بچه های خودمان بدهی به خون شهدا خیانت کرده ای .
یک روز که دور تا دور ما را محاصره کرده بودند من می دانستم یا باید اسید شویم یا شهید شویم چون بیشتر بچه ها شهید شدند و خیلی جنگیدیم به من گفت که دنبال من بیا بخدا قسم من و داریوش جلوتر از نیرو جلو رفتیم و اینقدر با عراقیها جنگیدیم تا محاصره را باز کردیم و بچه هایی که باقی مانده بودند همه آنها را از محاصره نجات داد.بعد دیگر کسی نماند. آخر همه من و خودش که هر دوی ما زخمی هم بودیم به عقب آمدیم.
یادم است در عملیات خرمشهر من و او اولین کسی بودیم که وارد مسجد جامع خرمشهر شدیم یک خبرنگار با دوربین فیلمبرداری با من صحبت میکرد او نگذاشت هر چقدر به او می گفتم داریوش بگذار عکس و صحبتهای ما را ضبط کنند ولی ایشان می گفت مگر من و تو برای خدا این کار را انجام نمی دهیم؟! دیگر من نتوانستم در جواب او حرفی بزنم شهید داریوش شخصی بود که تعدادی از بچه های معتاد را دور خود جمع کرده بود خیلی از مسئولین اعتراض می کردند می گفت : اینها همگی زحماتی برای این انقلاب کشیده اند آنها را بعد از مدتی کشتی گیر بار می آورد همگی آنها کسانی شدند که به جبهه ها روی می آوردند و رزمنده خوبی می شدند یادم است مدتی پیش بخوابم آمد می گفت : روح الله شکافی در بغل قبرم است که آب من و محمود و هدایت را اذیت می کند من همان روز سیمان و ماسه بردم و تمامی شکافهای بغل قبرها را سیمان زدم بخدا قسم چندی پیش خوابم آمد او و محمود لباس سفید در تن داشتند و روز عاشورا بود هردوی آنها سطلی در دست داشتند و شیر به بچه های زنجیرزن می دادند چند نفر از بچه ها که اسم آنها را نمی توانم ببرم رو به داریوش کردند شیر می خواستند ولی محمود و داریوش به آنها ندادند از داخل آنها من را صدا زد روح الله بیا! من با خنده و سلام پیش آنها رفتم و لیوانی شیر به من داد من از خواب پریدم و 2 رکعت نماز برای آنها خواندم.
شهادت
سرانجام این شهید والامقام پس از رشادتهای فراوان در تاریخ دهم مهر ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات مسلم ابن عقیل در درگیری با نیروهای بعثی عراقی در شهرستان سومار بدرجه رفیع شهادت نائل گردید. و طی مراسم باشکوه با حضور مردم پیکر مطهرش در گلزار شهدای شهر اسلام آباد غرب بخاک سپرده شد.