- پنجشنبه ۴ بهمن ۰۳
- ۱۷:۲۷
عمو رمضان هم به یاران شهیدش پیوست
سهشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۱
نامش ˈرمضان لشنی پارسا ˈ بود اما همه «عمو رمضان» صدایش میکردند همان نامی که در جبهه صدایش می کردند و حالا نیز با همین نام بدرقهاش میکنند. تکیه گاهش خدابود تا یاری گر چشمی باشد که در عملیات حاج عمران بر جای گذاشته بود...
عمو رمضان یکی از پیران و پیشکسوتان دوران دفاع مقدس بروجرد و استان لرستان پنج شنبه 7 دیماه 91 پس از عمری جانفشانی و رشادت در راه دفاع از اسلام و ایران با تنی که یادگار کربلای «حاج عمران » بود به دیدار دوست شتافت.
«عمو رمضان» معاون اول گردان ثار الله بروجرد در خاطرات خود نحوه جانبازی و رشادت هایش را چنین نقل کرده است :
« عصر روز 65/2/30 از نقده به وسیله چندین دستگاه کمپرسی و کامیون و لندکروز به همراه نیروهای رزمنده گردان ثارالله به سوی خط مقدم جبهه حاج عمران حرکت کردیم . یکی دو روز قبل از آن منطقه را دید زده و شناسایی کرده بودیم قبل از حرکت بچه های پاسدار رسمی گردان را که عهده دار مسئولیت واحد ها ،گروهانها و دستههای گردان بودند جمع کردم .
به آنها گفتم بچهها در این منطقه فتح نیست اما مجبوریم دستور را اطاعت کنیم همگی بلند شدیم با گریه دست به گردن هم انداختیم وداع و خداحافظی کردیم و از هم حلالیت طلبیدیم و به سمت دشمن حرکت نمودیم بعد از گذشتن از خط خودی با شلیک توپخانه دشمن مدام زمینگیر می شدیم .
قبل از شکستن خط و صعود به قله اکثر بچه ها را قتل عام کردند خیلیها شهید شده بودند مابقی بچهها نیز مجروح بودند با دیدن این صحنه ها با هماهنگی سایر نیروهایی که سالم بودند با تکبیر خودم و سایر رزمندگان همراه به سمت قله ارتفاع یورش بردیم چیزی طول نکشید که موفق به صعود و فتح قله شدیم . من در کنار شهید احمد رازانی فرمانده گروهان شهید مطهری و بچههای گروهان شهید مطهری بودم .
قبل از رسیدن و صعود به قله متوجه تیرباری از دشمن شده بودم که بچههای گردان را به گلوله بسته بود دشمن ضمن شلیک توپ و خمپاره از خمپارههای زمانی نیز استفاده میکرد این خمپارهها با تنظیم از سوی دشمن درست در آسمان بالای سر بچههای رزمنده منفجر میشد در انفجار خمپارههای زمانی بهترین راه محفوظ ماندن از ترکش این نوع خمپاره توقف کردن و سرپا ایستادن است .
تیر بار دشمن همچنان شلیک میکرد و با شلیک آرپیجی توسط رزمندگان گردان تیربار برای یک لحظه خاموش میشد و شلیک نمیکرد اما بعد از چند دقیقه دوباره شروع به شلیک میکرد . با فتح قله و شلیک مداوم و مجدد تیربار تصمیم گرفتم خودم را به سنگر تیربار برسانم و آن را با نارنجک منفجر کنم تنها یک نارنجک در اختیار داشتم از بچههای گردان تقاضای نارنجک کردم 3 عدد نارنجک نیز از بچههای بسیجی گرفتم با توکل به خدا قصد نزدیک شدن به سنگر تیربار را داشتم که با شلیک و انفجار یک گلوله خمپاره زمانی از ناحیه چشم مجروح شدم .
بعد از مجروحیتام فرمان عقب نشینی صادر شده بود سعی کردم به همراه چند نفر از رزمندگان سالم گردان برای دقایقی در مقابل دشمن مقاومت کنیم تا همه مجروحین را عقب بکشند همه بچهها را به عقب فرستادم رزمنده بسیجی حسن مبشری من را دید سعی کردم او را نیز به عقب بفرستم که او مقاومت کرد و با اصرار او به عقب برگشتم در زمان برگشت متوجه صدای یکی از بچههای رزمنده شدم که به شدت مجروح شده بود او یکی از اعضای رسمی سپاه و فرمانده یکی از دستههای گردان بود (شهید حجتاله محمدزکی) از شدت درد ناشی از جراحتهای حاصل از تیر و ترکش چنان ناله میکرد که کوههای سر به فلک کشیده حاج عمران در میان نعرههای مردانهاش گم میشد . به عمو رمضان گریه امان نداد و گریه کرد و دیگر هیچ نگفت...»
در عملیات حاج عمران بروجرد بیشترین شهید را تقدیم نمود به طوری که عبدالحمید خداشناس فرمانده وقت گردان ثار الله میگوید: « گردان 300 نفرهای که با حدود 13 یا 14 دستگاه اتوبوس از بروجرد به جبهه اعزام شده بودند تنها با 10 اتوبوس برگشتند. یک شب قبل از برگشتن تصمیم گرفتیم به خط برگردیم و شهدایمان را به پشت خط منتقل کنیم تنها 28 نفر نیروی سالم در اختیار داشتیم وقتی با هماهنگی مسئولین قرارگاه و تیپ وارد منطقه شدیم با توجیه مسئولین اطلاعات و عملیات قرارگاه متوجه شدیم که دشمن استحکامات زیادی را در منطقه ایجاد کرده است بنحوی که ممکن است این 28 نفر را نیز مجبور باشیم از دست بدهیم به ناچار با کوهی از اندوه و غم به عقب برگشتیم وقتی از حاجعمران به بروجرد برگشتیم در شهر غوغایی بپا شد عاشورا تکرار شده بود دو گردان ثار الله و شهدا در این عملیات شرکت کرده بودند مردم قهرمانپرور بروجرد بیشترین شهید را در طول جنگ در این عملیات داده بودند».
رمضان لشنی پارسا فرزند علی حسین که در بین رزمندگان لرستان به عمو رمضان معروف بود در 30 اردیبهشت سال 65 در عملیات حاج عمران یک چشم خود را از دست میدهد. در دیماه سال 65 در عملیات کربلای 5 دامادش سر لشگر پاسدار عبدالحسین کردی مسئول اطلاعات و عملیات لشگر 57 ابالفضل (ع) لرستان نیز در منطقه عملیاتی شلمچه شربت شهادت می نوشد.
چند ماه بعد در 11 بهمن ماه همان سال پسر رزمنده اش محمد - که به تازگی از جبهه بازگشته بود - و همچنین دختر زادهاش بر اثر بمباران هوایی بروجرد به شهادت میرسند و دخترش نیز جانباز میشود.
و امروز " رمضان لشنی پارسا " معروف به عمو رمضان پس از سال ها درد و رنج ناشی از مجروحیت و رشادت در کربلای «حاج عمران» به رفقای منتظرش پیوست...
شب تاب نیوز شهادت این دلاور را تسلیت میگوید و خود را مدیدن این شهید بزرگوار میداند.
هنوز ندای مردان بی ادعا از مناره های غیرت این دیار شنیده می شود
بروجرد - با بغضی که از سر حسرت جاماندن از خیل شهداست از عملیات حاج عمران می گوید و زمزمه اش با خود که 'مرد تا کی می خواهی به جبهه بیایی و برگردی و با خود خبر شهادت بچه ها را ببری'
از فرماندهان زمان جنگ است با دنیایی خاطره که از همان دوران برایش بر جای مانده است لرزش صدایش به هنگام بازگویی همان خاطرات نشان ازاین دارد که هنوز با همان خاطرات زندگی می کند و هنوز حسرت شهادت بر دل اش باقی مانده است.
اکنون که از خاطرات آن دوران ، سنگین است تکیه گاهش عصایی شده تا یاری گر پایی و چشمی باشد که در عملیات حاج عمران بر جای گذاشته است و از آن زمان تا الان حسرت این را با خود آروده که 'مرد تاکی می خواهی به جبهه بیایی و دوباره برگردی و با خودت خبر شهادت هم رزمانت را ببری.'
اسمش 'رمضان لشنی' است اما همه عمو رمضان صدایش می زنند همان نامی که در جبهه صدایش می کردند و حالا نیز با همین نام می شناسندش.
مهربان است و خوش مشرب به دیدارش آمده اند تا خاطرات ایثار و فداکاری و از خود گذشتگی برای شان یادآوری شود.
نشستن پای صحبت های این مردان بی ادعا و دلیرمردان دوران جنگ، برای ما معنا بخشیدن به رشادت و ایثار و از خودگذشتگی است.
واژگانی که روزگارانی معلم هایمان از ما میخواستند با آن کلمات جمله بسازیم و گاه در جمله سازی هایمان هم کم می آوردیم.
تا می خواهد از خاطراتش بگوید صدایش می لرزد و نمی تواند ادامه دهد اما می گوید ؛ دوستان که رفتند و شاید این مصلحت خدا بوده است که ما بدون آنها بمانیم ما هیچ کاری نکردیم ناراحتی های جسمانی و مجروح شدن و از دست دادن عضوی از بدن طبیعت جنگ است اما خوشحالیم که زحمات مان به باد فنا نرفت.
می گوید : همین که دشمنانی که روزی ما را می ترساندند اکنون از ما می ترسند خود بزرگترین افتخار است و دیگر به راحتی با ما وارد جنگ نمی شوند چون به توانایی ما و توانمند شدنمان نسبت به آن دوران ، واقف شده اند.
در گوشه ای از اتاق کوچک شان ، تصویر بزرگی از پسر شهید اش نصب شده است.
از او می خواهیم از نحوه شهادت پسرش بگوید؛ با لبخندی که گویا ، خاطرات اش در مقابل دیدگانش فرزندش را زنده کرده است می گوید:' محمد، سنش کم بود برای اینکه بتواند جبهه برود شناسنامه اش را اضافه کرده بود، اما قبول نکرده بودند.
یک روز که من از جبهه به خانه برگشتم به من عصبانی شد و گفت تو اینقدر می روی جبهه که وقتی من می خواهم بروم مرا راه نمی دهند.'
می گوید ؛ محمد (لشنی پارسا) سه ماه در جبهه بود زمانیکه به خانه برگشت در بمباران همین خانه که آن زمان پناهگاه بود شهید شد.
تمام این منطقه چندین بار توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد که پسرم هم جز کسانی بود که شهید شدند.
عمو رمضان با لبخند تلخی و با آهی از سر حسرت می گوید؛' خانه مان دو بار بمباران شد.
در زمان بمباران، شهدا تکه تکه می شدند در مقابل چشم مان و در ان شرایطی که کسی جرات نمی کرد به تکه های بدنشان دست بزند آنها را جمع می کردم و با هر تکه حسرت این را که چرا خودم جزیی از آنها نبودم.'
مسئولین سپاه شهرستان بروجرد در دیدار از خانواده های شهدا و جانبازان از خانواده 'رمضان لشنی' که یکی از فرماندهان 8 سال دوران جنگ است عیادت کردند.
سرهنگ 'احمد کیانی' جانشین فرماندهی سپاه ناحیه بروجرد در این خصوص گفت: آقای رمضان لشنی در واقع عصاره مقاومت و ایثار و از خودگذشتگی در هشت سال دوران جنگ است و هدف ما از این بازدید تقویت روحیه و تجدید میثاق با همرزمان دوران دفاع مقدس است.
وی با اشاره به اینکه نسل جدید سپاه باید در جریان این رشادت ها و فداکاریهای بزرگ مردان دوران جنگ قرار بگیرند ،گفت: رشادت های این مردان آرامش و امنیت را به کشور بازگردانده است و زمانیکه این امنیت و ارامش نباشد ما خواهیم دید که مشکلات چگونه خود را نمایان می کنند.
شاید برای بسیاری که خود دوران جنگ و شهادت و جبهه را درک نکرده اند ، سیم خاردار، چفیه و کوله پشتی خاکی، پلاکی و قمقمه آبی تنها دارایی ذهنی باشد اما نشستن پای صحبت های عمو رمضان ها به همین شناخت های اندک مان جان می بخشد.و معنای جمله هایی را که با ایثار و شهادت و فداکاری می ساختیم حالا بهتر می فهمیم.
گزارش از مهری میردریکوند