یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

دانش آموز شهیده راضیه موسی پور ، شهدای بروجرد

  • ۱۱:۵۰

 

شهیده راضیه موسی پور

نام پدر : علیرضا

تاریخ تولد : 1358/03/18

محل تولد : بروجرد

شغل : دانش آموز

تاریخ شهادت : 1366/12/30

محل شهادت :  بروجرد- بمباران هوایی دشمن

کد ایثارگری : ۶۶۱۸۹۵۷

زندگینامه

در محفل گرم و صمیمانه خدمت پدر و مادر شهیدان راضیه و محمدرضا موسی پور شرف حضور یافته و سر صحبت را پیرامون فرزندان شهیدان آغاز نمودیم .

مادر این دو شهید چنین آغاز کرد:

معصومه جمشیدی هستم مادر راضیه و محمد که در اسفند 1366 به همراه چند تن دیگر از اعضای خانواده مان بر اثر بمباران به شهادت رسیدند .

من چون خودم در بمباران مجروح شدم (%30) نمی توانم زیاد صحبت کنم آنها ثمره ی زندگی من بودند دست روزگار آن ها را از من جدا کرد ولی خدا را شکر می کنم اگر چه عمر آنها خیلی کوتاه و کم بود ولی زندگی پر بار و خوبی داشتند و همه از آن ها به خوبی یاد می کنند.

اواخر اسفند 1366 بود که من و همسر و دو فرزندم از اصفهان به بروجرد آمدیم خانه ما آن موقع در اصفهان پایگاه هوایی بود چون همسرم کارمند نیروی هوایی بود راستش اصلا فکر نمی کردم چنین اتفاقی بیفتد ما برای سرکشی به خانواده همسرم و خودم به بروجرد آمدیم.

راضیه کلاس سوم بود تازه جشن تکلیف برایش گرفته بودیم خدا می داند یک بار نمازش قضا نشده بود بعد دوباره نماز خواند متوجه شدم که نماز امام زمان می خواند گفتم راضیه تو یه این موقع چه وقت خواندن نماز امام زمان است مگر نمی دانی همه جا را بمبارن می کنند آن شب راضیه اصلا حرفی نزد الان فکر می کنم فهمیدم که آن ها بچه هایی به آن کوچکی آسمانی و خدایی بودند روح بزرگ آن ها گنجایش زمین را نداشت .

خاطره از شهید راضیه موسی پور به نقل از پدر شهید

روز 30 اسفند سال 1366 بود که همگی در منزل پدرم جمع شده بودیم صدای آژیر بلند شد من بچه ها را جمع کردم چند بار آن ها را صدا کردم همسرم در اتاق جفتی مشغول جمع آوری وسایل بود خواهرم در پایین مشغول بستن پنجره ها و درها بود من، پدر، مادر، برادر، خواهر، خواهر زاده و دو فرزندم در طبقه ی بالا بودیم و من نمی دانم چه شد پدر؛ برادر، خواهر، خواهرزاده و دو فرزندم در بمباران به شهادت رسیدند خودم ، همسرم ، مادرم و خواهر کوچکم نیز به شدت مجروح شدیم .خوب خواست خدا این بود.

چند دقیقه قبل از بمبارن طبق سنت های گذشته بچه ها همگی دور پدر و مادر جمع شده بودند یکی یکی بچه ها آمدند راضیه، محمدرضا، خاطره و....پدر را بوسیده و از اتاق بیرون می رفتند خدا می داند با چه شوق و عشقی آن ها را می بوسید و در آغوش می گرفت و به آن ها عیدی می داد غافل از اینکه جمع صمیمی و گرم ما را از هم پریشان می کند اگر چه داغ فرزند ، پدر، برادر، خواهر و عزیزان بسیار سخت و درد ناک است ولی ما راضی به رضای خدا هستیم خصوصا در مورد بچه ها چون الان خیلی خوب فکر می کنم از روحیات و حالات آن ها می فهمم که آن ها زندگیشان متعلق به خودشان نبوده است خداوند امانتی به ما داده که خودش در روز، ساعت و لحظه ای که مقرر داشته امانتش را از ما گرفته و خدا را شکر می کنم که این امانت ها را پاک و پاکیزه نگه داشته و به او تقدیم کردیم اگر چه جنگ خانه و خانواده یمان را از هم گسیخت فرزندانمان را از ما گرفت ولی چه می توان کرد هر چه خدا که بخواهد همان می شود .

خاطرات مربوط به شهید راضیه موسی پور به نقل از مادر شهید

من خود در بمباران مجروح شدم نمی توانم زیاد صحبت کنم آن ها ثمره زندگی من بودند دست روزگار آن ها را از من جدا کرد ولی خدا را شکر می کنم اگر چه عمر آن ها خیلی کوتاه و کم بود ولی زندگی پر باری و خوبی داشته اید و همه از آن ها به خوبی یاد می کنند.اواخر اسفند 1366 بود که من و همسر و دو فرزندم از اصفهان به بروجرد آمدیم.راستش اصلاً فکر نمی کردیم چنین اتفاقی بیفتد.ما برای سرکشی به خانواده همسرم و خودم به بروجرد آمدیم راضیه کلاس سوم بود تازه جشن تکلیف برایش گرفته بودیم خدا می داند یکبار نمازش قضا نشده بود ناگهان رنگ از رخسارش پریده شد سیل اشک از چشمانش سرازیر شد گریه امانش را نمی داد و با صدایی لرزان گفت: آن شب که این حادثه پیش آمد ما خانه عمه راضیه مهمان بودیم همان شب بمباران شد و تصمیم گرفتیم که به خانه مادر بزرگ بچه ها برویم به خانه خواهر شوهرم که آمدیم چند لحظه متوجه نبود راضی شدم به دنبالش گشتم دیدم که دارد وضو می گیرد آمد و مشغول خواندن ما شد. دوباره نماز خواند و متوجه شدم که نماز امام زمان می خواند گفتم راضیه توی این موقع آخر بمباران چه وقت خواندن نماز امام زمان است. مگر نمی دانی همه جا را بمباران می کنند. آن شب راضیه اصلاً حرفی نزد.هیچ چیزی حتی کلمه ای حرف نزد. واقعیت این است که من فقط ناراحت این هستم که چرا آن شب این حرف را به راضیه زدم.الان که فکر می کنم می فهمم که آن ها بچه ها به آن ها کوچکی آسمانی و خدایی بوده اند روح بزرگ آن ها گنجایش زمین را نداشته اند خوب این قشنگ ترین خاطره ای است که از او دارم اگر چه لحظه به لحظه زندگی با آن ها خاطره است.

پدر شهید نیز آهی سرد از سینه برآورده و سعی دارد که خود را آرام نشان دهد چنین ادامه می دهد: روز 30 اسفند سال 1366 بود که همگی در منزل پدرم جمع شده بودیم . منزل ما در خیابان شریعتی کوچه دو خواهران واقع بود. صدای آژیر بلند شد من بچه ها را جمع کردم چند بار آن ها را صدا کردم همسرم در اتاق جفتی مشغول جمع آوری وسایل بود.خواهرانم در پایین مشغول بستن در و پنجره ها بود . پدر و مادر برادر و خواهر و برادرزاده در بمباران به شهادت رسیدند. همسرم و مادرم و خواهر کوچکم نیز به شدت مجروح شدیم . چند دقیقه قبل از بمباران بچه ها دور هم جمع بودند و راضیه و خاطره و ....همه بودند . تا این که آن اتفاق افتاد و همه تدارکات ما برای عید را در هم فرو برد گل و سبزه و همه وسایلی که برای نوروز خریده بودیم داغ فرزند را دیدن بسیار سخت است و ما این سختی را چشیدیم.

وبلاگ شهدای بروجرد

شهید محمدرضا موسی پور

نام پدر : علیرضا

تاریخ تولد : 1362/03/27

محل تولد : بروجرد

تاریخ شهادت: 1366/12/30

محل شهادت : بروجرد

کد ایثارگری : ۶۶۱۸۹۶۱

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan