- يكشنبه ۲۰ شهریور ۰۱
- ۱۳:۰۳
سردار شهید علی اشرف معظمی گودرزی
فرمانده ی گردان ادوات ( ذوالفقار ) تیپ مستقل 48 فتح
زندگی نامه
پاسدار شهید « علی اشرف معظمی گودرزی » در تاریخ 1348/11/6 در خانواده ای مذهبی در روستای گلچهران از توابع شهرستان بروجرد چشم به جهان گشود .
وی تحصـیلات ابتدایی خود را در همان روستا و کلاس اول و دوم راهنمایی را در بخش اشترینان ادامه داد . او پس از ثبت نام در کلاس سوم راهنمایی در سال 62 به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد .
علی اشرف با توجه به اینکه آن زمان بعنوان بسیجی به جبهه عازم شده بود و 14 سال بیشتر نداشت با شجاعت و توانایی که داشتند با مسئولیت دسته در گردان ثار ا... تیپ 57 ابوالفضل(ع) لرستان فعالیت خود را شروع کرد .
ایشان همزمان با رفت و آمد به جبهه اقدام به تاسیس پایگاه مقاومت شهدای (گلچهران) نمودند و دو سال نیز به عنوان فـرمانده ی آن پایگاه کار کردند ولی با مسئولیت های جدیدی که در جبهه داشتند مسئولیت پایگاه را به بسیجی دیگری واگذار کردند .
علی اشرف در طول مدتی که مسئول پایگاه بودند اقدامات و خدمات زیادی در خصوص جمـع آوری کمک های مردمی به جبهه و اعزام نیرو انجام دادند بصورتی که معمولاً در هر اعزام یک مینی بوس از روستا به جبهه اعزام میشدند . در یک مقطع از روستایی که 1200 نفر جمعیت بیشتر نداشت حدود 400 نفر در جبهه های حق علیه باطل حضور داشتند . وی از تیپ 57 حضرت ابوالفضل(ع) به تیپ 15 امام حسن(ع) و از آنجا به تیپ 48 فتح مامور شدند و در آنجا با عنوان معاونت گردان و فرمانده ی گردان تا زمان شهادت فعالیت کردند . او در تابستان سال 1366 به عنوان جوان ترین فرمانده ی گردان سپاه (طرح اسامه) برگزیده شد و از طریق برادر محسن رضایی انتخاب و تقدیر شدند .
وقتی که برای شرکت در همایش فرماندهان به تهران دعوت شده بود و قرار بود که از ایشان تقدیر نمایند در منزل برای اولین بار میخواست لباس سبز سپاه را بپوشند ، همه ی خانواده گفتند که لباس سپاه برازنده ی شما است که ایشان گفتند این لباس سبز بسیار مقدس است و من پاسدار نیستم ، پاسدار واقعی حضرت امام است .
خاطره ی جالبی که از ایشان دارم این است : که یک شب به شدت مریض بود با توجه به اینکه تویوتای سپاه تحویل ایشان بود پدرم هر کاری کردند که ایشان را با ماشین سپاه به بیمارستان ببرد اجازه نداد و می گفت این ماشین بیت المال است و اگر بمیرم از آن استفاده شخصی نمی کنم و پدرم همان نصف شب برای اعزام ایشان به بیمارستان ماشین کرایه کردند .
خاطره ی دیگری که از ایشان دارم این است که من آذر ماه 66 میخواستم به جبهه بروم که پدر و مادرم مخالفت نمودند و میگفتند تا موقعی که علی اشرف جبهه است شما اجازهی رفتن به جبهه را ندارید در این هنگام علی به مرخصی آمد و متوجه شد که من میخواهم به جبهه بروم ایشان به من گفتند : پدر و مادر الان تنها هستند شما باید پیش آنها بمانید و فعلاً شما موظف هستید که درس بخوانید ، من گفتم : که اگر نوبتی باشد الآن شما باید بمانید و من جبهه بروم و اگر خیلی زرنگ هستی خودت بمان و درس بخوان . او با لبخندی که داشت ، آلبوم را نگاه میکرد به من گفت : از روزی که به جبهه رفتهام نگذاشـتهام درسم عقب بماند و تلاش کردهام و باید به شما بگویم من در یکی از این مناطق کردستان « اشاره به عکسهای آلبوم میکرد » تا عید نرسیده و سال تمام نشده ، شهـید میشوم ولی به شما سـفارش میکنم که این جنگ تمام میشود و اگر تو الان درس نخوانی پس از جنگ به عنوان یک نظامی بیسواد باید محافظ فلان پانکی (مدهای آن روز) باشی که الان جبهه نیامده و دارند درس میخواند و سفارش میکنم تا من هستم تو درس بخوان و من به جای شما نیز جبهه هستم زیرا درس خواندن نیز بسیار مهـم است و همـانطور نیز شد یعنی بعد از دو ماه دیگر ، به شهادت رسید و 5 ماه بعد نیز جنگ تمام شد و الآن تفسیر گفته های آن شهید وارسته به وضوح در خیلی از دستگاههای دولتی مشاهده میشود .
استخاره برای استخدام در سپاه
یکی از دوستان او نقل میکند که وقتی علی اشرف میخواست برای رسمی شدن در سپاه اقدام نماید استخاره نمود و آیه 23 سوره احزاب آمد .
« مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا »
( از مؤمنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند ، وفا کردند . بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خود دگرگون نکردهاند . )
مسئولیت ها و عملیات ها
علی اشرف از بدو همکاری با بسیج بعنوان فرماندهی دسته و معاون گردان و فرماندهی گردان از سال 62 در تمام عملیاتها از جمله : والفجر6 ، والفجر8 ، کربلای4 و 5 و... شرکت نمودند که 28/10/1366 در عملیات بیتالمقدس 2 درمنطقهی عملیاتی ماووت به درجهی رفیع شهادت نایل گردیدند .
تولد و خاکسپاری در یک روز
شهید علی اشرف معظمی گودرزی 6/11/1348 متولد شد و 6/11/1366 به خاک سپرده شد یعنی ایشان دقیقاً 18 سال تمام در این دنیا زیستند .
وصیت نامه ها
ایشان سه نسخه وصیت نامه دارند :
یکی اولین اعزام به جبهه سال 1362 ، دومی سال 1365 و دیگری دقایقی قبل از شهادت ، که کوتاه ولی بسیار پرمحتوا است .
زمان و نحوه شهادت
به نقل از برادر حمید ولی پور مسئول اطلاعات تیپ 48 فتح : ایشان یک هفته قبل از شهادت بسیار مریض شده بود بصورتی که نمیتوانست نماز را ایستاده بخواند وی گفت شب قبل از شهادت هنگام نماز صبح بلند شد و حالش بهتر شده بود و به حمام رفت و غسل شهادت نمود .
در قله های ماووت سخت با عراقی ها درگیر بودیم و اکثر نیروها به شهادت رسیده بودند و من با بیسیم به فرماندهی تیپ ( سردار شهید سیف ا.. حیدر پور ) اطلاع دادم که نیرو بفرستید ما وضعیت سختی داریم . یکدفعه شنیدم که علی اشرف بیسیم را از حاجی حیدرپور فرماندهی تیپ گرفت و به من گفت (داداش داداش) من الان خـودمـو میرسونم ، لحظاتی نگذشته بود دیدم کسی با دست به شانه من میزند برگشتم دیدم علی اشرف است . خلاصه ؛ نبرد بسیار سخت بود و هوا نیز به شدت سرد و بورانی و مه شدید همه جا رو فرا گرفته بود .
نیروها یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و فقط من بودم و علی اشرف و معاون گردان امام حسن ، که چند لحظه بعد معاون گردان امام حسن نیز به شهادت رسید . علی اشرف حال بسیار عجیبی داشت و مدام به من اصرار میکرد که شما برگرد عقب و نیروی کمکی بیاور من عراقی ها را مشغول میکنم ، خلاصه با اصرار ایشان من قبول کردم که به عقب برگردم .
علی اشرف در آن لحظات سخت وصیت نامه ای نوشت در چند سطر و به من داد و من به عقب برگشتم . شاید من از ایشان 200 متر دور نشده بودم که یکدفعه دیدم یک جوان بسیجی به کنار من آمد ؛ گفتم : بالا چه خبر بود گفت آن بسیجی بلند قد به شهادت رسید و او رفت ما ، ماندیم . . .
علی واقعاً آخرین نیروی جمهوری اسلامی بود که در آن منطقه تا آخرین نفس، و آخرین گلوله، و آخرین قطره ی خون مقاومت کرد و با تیر مستقیم دشمن به سرش به شهادت رسید .
وصیت نامه سردار رشید اسلام پاسدار شهید علی اشرف معظمی گودرزی
رزمنده تیپ 15 امام حسن مجتبی (ع) فرمانده ی گردان ادوات تیپ 48 فتح
بسم رب الشهداء والصدیقین
وَ لاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاء وَلَکِن لاَّ تَشْعُرُونَ بقره آیه 154
«و کسانى را که در راه خدا کشته مىشوند، مرده نخوانید ، بلکه زنده اند ولى شما نمىدانید.»
مناجات نامه ؛
خدایا؛ پروردگارا ، معبودا ، ایزدا ، باچه زبانی و به چه طریقی از تو سپاسگزاری کنم که توفیق دادی در راه تو و در سپاه تو ، در جبهه تو علیه کفر مشغول مبارزه شوم .
ای بزرگ بزرگان ، ای آفریدگار ، ای خالق بی همتا ، ای ایزد منان تو را هزاران هزار بلکه صدها هزار بار شکر میکنم که توفیق جنگ در راه تو و با دشمنان تو را به این بنده حقیر و بی ارزش دادی تا آنجا که بتوانم مبارزه کرده و وقتی که نتوانستم جانم را نثار تو کنم برای اینکه دین تو پاینده بماند .
خدایا ؛ آرزو دارم که ایکاش صدها جان داشتم که در راه تو و برای بقای دین تو میدادم آرزو داشتم جانم را باسختترین شیوه بگیری وهر قطعه از بدنم درگوشهای بیفتد .
خدایا ؛ تنها چیزی که از تو میخواهم گناهان و اشتباهات مرا مورد بخشش و عفو و عنایت خود قرار دهی .
وصیت ( نصیحت ) ؛
میخواستم چند کلمه ای برای شما امت قهرمان و شهید پرور و برادران رزمنده بعنوان وصیت عرض کنم :
امت شهید پرور هم اکنون که اسلام لحظات سرنوشت ساز را پشت سر مینهد و بقاء اسلام بستگی به تداوم انقلاب اسلامی و پیشبرد انقلاب و جنگ تحمیلی هم بستگی به عنایت حضرت صاحب الزمان(عج) و پشتیبانی شما مردم ایثارگر دارد. از شما تقاضا دارم که نگذارید یک وقت خدای نکرده جبهه ها خالی از نیرو یا کمک های مالی شما باشد و یک وقت خدای ناکرده به ندای پیامبرگونه امام امت ، خمینی بت شکن جواب رد دهید و قلب او را آزار دهید و خون این همه شهید را پایمال کنید چون که این خونها تداوم بخش خون اباعبدا...الحسین(ع) هستند .
وصیت به دانش آموزان ؛
به شما دانش آموزان عزیز و پرتلاش عرض می کنم که جبهه ها را همواره در نظر داشته باشید چونکه اگر جبهه ها خالی بماند درس به درد شما نخواهد خورد .
شما می توانید از دانشگاه انسان سازی که جبهه ها هستند استفاده کنید ولی مادامی که جبهه احتیاج به شما نداشت (یعنی از لحاظ نیرو تکمیل باشد ) شما درستان را بخوانید چون هر قلمی که شما در راه کسب علم و دانش می زنید تیری است که به چشم دشمنان انقلاب اسلامی میخورد .
وصیت به مردم روستای گلچهران ( زادگاهش) ؛
اما به شما مردم روستای گلچهران ، شما را به خدا و به خون پاک شهـیدان قسم تان می دهم که دست برادری و همبستگی را روز به روز فشار دهید و هدفتان را با هم هماهنگ کنید .
وصیت به خانواده ؛
و به شما خانواده ی عزیزم ؛ شما از هجرت من ناراحت نباشید جای من در جوار انبیاء و اباعبدا... است . گر چه به ظاهر در این دنیا نیستم ولی خون من میجوشد و تداوم دهنـدهی خون حسین(ع) میباشد.
اگر چه هجرت من برای شما مقداری سخت است ولی پدر و مادر عزیزم ، من که از علـیاکبر امام حسین(ع) بهتر نیستم الآن که اسلام به خون احتیاج دارد چه مانعی وجود دارد که من خونم را تقدیم نکنم و شما را فردای قیامت پیش حضرت زهرا(س) و امیرامومنین(ع) که حسن(ع) و حسین(ع) فرزندانشان را فدای اسلام کردند رو سفید بکنم .
اگر من خـونم را ندهم مــادرجان چـگونه تو فـردای قیامت روبروی حضرت زهـرا(س) می ایستی و آنوقت است که زهرا (س) بگوید خون علی تو از خون حسین(ع) من رنگین تر بود و آنوقت است که خجل شوی ، پس بهتر است که من خونم را فدای اسلام کنم .
خلاصه پدر عزیزم و مادر گرامیم ؛ از شـما میخـواهم که مــرا حــلال کنید و همچنین مـادر بزرگ و برادرانم ( ابوالحسن و داود ) و خواهرانم .
به شما پدر و مادر وعده میدهم که در قیامت شافع شما باشم و از عـذاب الهـی دور نگهتان دارم.
الآن که این وصیتنامه را مینویسم سالم و سرحال هستم .
لازم است که بگویم من شهادت را با آغوش باز پذیرفتهام نه با نارضایتی .
خداوند به شما پدر و مادرم صبر عنایت کند و امیدوارم که زندگی به شما خوب و خوش بگذرد .
درضمن ؛ روی قبر من یک آرم سپاه حک کنید .
علی اشرف معظمی گودرزی ـ اهواز ـ پادگان شهید غلامی
وصیت نامه شهید علی اشرف معظمی گودرزی لحظاتی قبل از شهادت
عملیات بیت المقدس 2 ـ منطقه ی عملیاتی ماووت عراق
بسم رب الشهداء والصدیقین
در این آخرین لحظات شاید کسی از من سراغ وصیت بگیرد، وصیت من، وصیت تمام شهدای گلگون کفن میهن اسلامی است ، سعی کنید امام را تنها نگذارید .
حقیر علی اشرف معظمی گودرزی
1366/10/28
ساعت 10:30 صبح
منبع: شهدای شاخص بروجرد