یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شهید مصطفی قاسم پور ، شهدای خرم آباد

  • ۱۵:۳۱

شهید مصطفی قاسم پور- خرم آباد

شهید مصطفی قاسم پور

نام پدر : علی بخش 

تاریخ ولادت : ۱۳۴۴/۰۱/۱۷

محل ولادت : خرم آباد

تاریخ شهادت : ۱۳۶۲/۰۱/۲۷

محل شهادت : ذلیجان - جنگل عمقر (بین بستان و فکه )

مزار : گلزار شهدای بهشت رضا شهرستان خرم آباد - استان لرستان

هفدهم فروردین ۱۳۴۴، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش علی بخش و مادرش مریم نام داشت. تا چهارم متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و هفتم فروردین ۱۳۶۱، با سمت مسول اعزام نیرو در ذلیجان (بین بستان و فکه) بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

مزار او در گلزار شهدای خرم آباد واقع است.

صفحه شهید در سامانه ملی شهدا

خاطره ای از پدر شهید قاسم پور 

 مصطفی دوربین عکاسی ای همراه داشت ، با هم خیلی عکس گرفتیم ، همان عکس ها آخرین عکس های مصطفی بود . فردای آن روز مصطفی می خواست به جبهه برود من به ایشان گفتم من هم می خواهم با شما به جبهه بیایم اما مصطفی قبول نکردند . ( اما خدا می داند و گواه است که نگاه به در دیوار می کردم و عکس شهدا را که می دیدم مصطفی جلوی چشمانم مجسم می شد ) من گفتم پسرم همان طوری که شما وظیفه خود می دانی به جبهه بروید من هم بر خود وظیفه می دانم به جبهه بروم . صبح روز بعد مصطفی با ماشین جیپی که متعلق به سپاه بود با ما خدا حافظی کرد و به جبهه رفت ولی به من نگفت بیا شما را هم با خودم ببرم . من هم بلافاصله بعد از ایشان به عنوان داوطلب بسیجی به جبهه جنوب اعزام شدم . هنگامی که به اهواز رسیدیم ما را به مقر نیروهای سپاه بردند . به مصطفی خبر داده بودند که پدرت به جبهه آمده است . بعد از پرس و جو مرا پیدا کرده و نزدم آمد . به من گفت پدر مگر نگفتم نیا پس چرا آمدی من هم به او گفتم پسرم به وظیفه خودم عمل کردم به جبهه آمده ام . یک دو روز بعد به من گفت : « می‌خواهم بروم به یکی از دوستانم « شهید محمدرضا عینی » سر بزنم. با چند تن دیگر از دوستانش راهی منطقه عملیاتی شدند . یکی از دوستانش به من ‌گفت : « وقتی داشتیم بسوی خط اول می‌رفتیم ، اتومبیل ایشان سرعت خیلی زیادی داشت و یکی از ما به مصطفی گفت که سرعت شما خیلی زیاد است » اما ایشان پاسخ دادند که « با من حرف نزنید ، حالت بخصوصی دارم ! » به هر ترتیب حدود ساعت ۶:۳۰ صبح به محل مورد نظرشان می‌رسند و مصطفی نزد محمدرضا و چند تن دیگر از دوستانش می‌رود ؛ در همین هنگام در چند قدمی آنان خمپاره‌ای منفجر می‌شود و در همان لحظه چندتایشان به شهادت می‌رسند . ولی مصطفی و محمدرضا مجروح می‌شوند و با آمبولانس به سمت بیمارستان دزفول منتقل می‌شوند ، مصطفی قبل از رسیدن به بیمارستان مزبور در منطقه ذلیجان ( یکی از مناطق فکه ، جنگل امقر ، شمال غربی بستان ) در سپیده دم خونین روز ۱۳۶۲/۰۱/۲۷ جان به جان‌آفرین تسلیم و ردای زیبای شهادت را بر قامت رعنای خویش می‌کشد. ولی محمدرضا عینی پس از انتقال به بیمارستان دزفول به درجه رفیع شهادت می رسند . یک روز بعد از این اتفاق تعدادی از همرزمان مصطفی به من خبر دادند که مصطفی زخمی شده است و گفتند بیا برویم به مصطفی سر بزنیم من به آنها گفتم مصطفی شهید شده است ولی آ نها قبول نکردند اول ما را نزد محمد رضا عینی بردند ؛ ( بعد از عیادت ما محمدرضا در همان بیمارستان به شهادت می رسند ) بعد به من گفتند که مصطفی شهید شده است ، سپس من را نزد پیکر پاک و مطهر شهید مصطفی بردند . در همان روز مقدمات انتقال پیکر پاک آنان را به شهرستان خرم آباد فراهم کردند . سرانجام پیکر پاک شهیدان محمدرضا عینـــی و مصطفـــــی قاسم پور در تاریخ ۱۳۶۲/۰۱/۲۹ در دستان پر مهر و محبت اهالی محترم شهرستان های خرم آباد و نورآباد تشییع و در خاک بهشت رضای خرم‌آباد کنار همرزمانشان آرمیدند . روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

راوی : مرحوم حاج علی بخش قاسم پور پدر سردار شهید مصطفی قاسم پور

منبع: شهدای دلفان 

بستان ، جنگل امقر، تنگه ذلیجان ،

خاطراتی از شهید قاسم پور

    با شروع عملیات والفجر مقدماتی 1 ، عشق لقای دوست و میل به طیران در آسمان قدس جهاد ، بر وجود مبارکش به نحوی سایه افکنده بود که بودن و ماندن در شهر را نمی‌توانست تحمل کند و چون در محل کارش به او نیاز شدیدی احساس می‌شد و مسئولیت‌های نسبتاً سنگینی را هم عهده‌دار بود ، بعلاوه کسی هم نبود که بجایش ایفای نقش کند ، بر خلاف اصرارهای بی‌امانش از رفتن وی به جبهه ممانعت به عمل می‌آمد ، یکی از برادران مسئول می‌گفت که : « مصطفی برای رفتن به جبهه وقتی در چنین حالتی قرار گرفت ، حتی به گریه افتاد و چون با وی موافقت لازم به عمل نیامد و تاب و توان ماندن و فراق و درد کشیدن را نداشت 15 روز مرخصی گرفت و خود را به مجاهدان همرزمش رسانید و معرکه جنگ را به رشادتهای خالص و دیدنی و مملو از عشق و ایمان خود آراست . خودش از عملیات رقابیه « فتح‌المبین » تعریف می‌کرد و می‌گفت : « وقتی که شب حمله شروع شد به سنگرهای بعثیان حمله کردیم و خدا ما را توفیق داد ؛ دسته دسته آنان را از سنگرهایشان بیرون کشیده و اسیر می‌کردیم و آنوقت به صورت بعضی‌ها نگاه می‌کردیم و از صورتشان پیدا بود که از پشت بر ما خنجر نخواهند زد و به آنان اشاره می‌کردیم و می‌گفتیم بروید تسلیم شوید ، دست بر سر گذاشته و تسلیم می‌شدند و چون تعداد ما اندک بود ولی عدة آنها بسیار ، آنان را گروه گروه به پشت خط می‌فرستادیم . بعضی از آنها نیز خشن و بد خلق بودند و از خیانت آنان بر خویش و نیروهای اسلام بیم داشتیم فلذا آنها را میزدم تا آنجا که 11 نفر با من بود ، تانکهای عراقی ما را محاصره کردند و به اسارت خود درآوردند و تمام لباس و ساعت‌هایمان را ربودند و مدت 8 ساعت در زیر چادرهایشان اسیر بودیم تا اینکه گروهی از برادران ارتشی و سپاه سمنان و اصفهان ، تکبیرگویان عراقی‌ها را محاصره‌کرده و آنها را به‌اسارت درآوردند و ما نیز آزاد شدیم و از شوق‌گریه می‌کردیم که خداوند ما را توسط رزمندگان‌اسلام یاری داده است .

برگرفته از shohadaydelfan.ir

   1- با شروع عملیات والفجر مقدماتی 1 ، عشق لقای دوست و میل به طیران در آسمان قدس جهاد ، بر وجود مبارکش  سایه افکنده بود به نحوی که بودن و ماندن در شهر را نمی‌توانست تحمل کند. و چون در محل کارش به او نیاز شدیدی احساس می‌شد و مسئولیت‌های نسبتاً سنگینی را هم عهده‌دار بود ، بعلاوه کسی هم نبود که بجایش ایفای نقش کند ، بر خلاف اصرارهای بی‌امانش از رفتن وی به جبهه ممانعت به عمل می‌آمد ، یکی از برادران مسئول می‌گفت که : « مصطفی برای رفتن به جبهه وقتی در چنین حالتی قرار گرفت ، حتی به گریه افتاد و چون با وی موافقت لازم به عمل نیامد و تاب و توان ماندن و فراق و درد کشیدن را نداشت 15 روز مرخصی گرفت و خود را به مجاهدان همرزمش رسانید و معرکه جنگ را به رشادتهای خالص و دیدنی و مملو از عشق و ایمان خود آراست .

    2-خودش از عملیات رقابیه « فتح‌المبین » تعریف می‌کرد و می‌گفت : « وقتی که شب حمله شروع شد به سنگرهای بعثیان حمله کردیم و خدا ما را توفیق داد ؛ دسته دسته آنان را از سنگرهایشان بیرون کشیده و اسیر می‌کردیم و آنوقت به صورت بعضی‌ها نگاه می‌کردیم و از صورتشان پیدا بود که از پشت بر ما خنجر نخواهند زد و به آنان اشاره می‌کردیم و می‌گفتیم بروید تسلیم شوید ، دست بر سر گذاشته و تسلیم می‌شدند و چون تعداد ما اندک بود ولی عدة آنها بسیار ، آنان را گروه گروه به پشت خط می‌فرستادیم . بعضی از آنها نیز خشن و بد خلق بودند و از خیانت آنان بر خویش و نیروهای اسلام بیم داشتیم فلذا آنها را میزدم تا آنجا که 11 نفر با من بود ، تانکهای عراقی ما را محاصره کردند و به اسارت خود درآوردند و تمام لباس و ساعت‌هایمان را ربودند و مدت 8 ساعت در زیر چادرهایشان اسیر بودیم تا اینکه گروهی از برادران ارتشی و سپاه سمنان و اصفهان ، تکبیرگویان عراقی‌ها را محاصره‌کرده و آنها را به‌اسارت درآوردند و ما نیز آزاد شدیم و از شوق‌گریه می‌کردیم که خداوند ما را توسط رزمندگان‌اسلام یاری داده است .

   3-یکی از برادران سپاهی می‌گفت که : « در عملیات بیت‌المقدس ، تعداد زیادی از بچه‌های ما مجروح و شهید گشته و از سوی دشمن آتش شدیدی بر ما باریدن گرفت به نحوی که هیچ‌کس و هیچ وسیله‌ای نمی‌توانست از جایش حرکت کند و اگر حرکت می‌کرد ، فوراً او را به توپ و خمپاره می‌بستند . در این حالت بچه‌ها دست به دعا و تضرع برداشتند ، ناگهان دیدیم که یک تویوتا وانت « لنکروز » به سرعت به طرف ما می‌آمد ، همگی متعجب شدند . پس از چند لحظه دیدیم که شهید مصطفی از ماشین پیاده شد و مقداری آذوقه و مهمات آورده بود و هنگام برگشتن نیز به تنهایی مجروحین و شهدای منطقه را در ماشین می‌گذاشت و مثل یک فرشته نجات جان بچه‌ها را نجات بخشید ، فردای آن روز وقتی بچه‌ها خود را به پشت خط رساندند و مصطفی را دیدند ، فکر کردند که به شدت زخمی شده است . چرا که سراپایش رنگین و پر از خون مجروحان و شهیدان جنگ بود !

وصیت نامه شهید مصطفی قاسم پور

بنام‌ خدای‌ احمد(ص)، بنام‌ خدای‌ علی(ع)، بنام‌ خدای‌ حسن(ع) ، بنام‌ خدای‌ حسین(ع) و بنام خدای 72 تن شهدای حزب جمهوری اسلامی و سلام بر تو ای امام عزیز ، ای خمینی کبیر و ای وارث خون حسین(ع) و سلام بر تو ای بهشتی شهید ، ای که امام تو را سیّدالشهدای انقلاب نامید . اینک بنام‌ خداوند کریم ، وصیّتم را شروع می‌کنم . شاید ، که این‌آخرین‌ و کاملترین‌ سخنانم باشد که بر زبان می‌آورم ، لذا در آغاز ، روی سخنم با پدر و مادر و برادران و خواهرانم است .

  ای عزیزان : مبادا در شهادتم ناراحت شوید . مبادا برایم شیون و زاری کنید . مبادا برای من سیاه بپوشید که از این کارها منافقین ، سوء استفاده کرده و تبلیغات منفی انجام می‌دهند . مادر عزیزم ، جسدم را تو خود در قبر بگذار و اصلاً گریه نکن تا درسی باشد برای مادران دیگر ! 

پدر عزیزم : می‌خواهم که تو در میان مَحلِّه و بازار ، طوری رفتار کنی که نگویند پسرش را از دست داده ، بلکه بگویند ، فرزندش به حجله دامادی رفته است و شما خواهران و برادران ، طوری میان دوستانتان رفتار کنید که دیگران ، به فیض شهادت پی ببرند . حال ، روی سخنم با امام عزیزم می‌باشد . ای امام کبیر ، به خدای محمود و احمد و محمّد(ص) ، قسم که هرگز بجز راه تو راهی پیشه ننموده و جز احادیث پیامبران ، که همان گفته‌های گهربار خودت می‌باشد ، به چیزی فکر نکرده‌ام . و اکنون که در جبهه هستم ، تنها آرزویم این است که به خدمتت آمده و دستت را ببوسم و بر این بوسه افتخار نمایم .

و در پایان با شما امّت همیشه در صحنه ، سخنانی دارم که ای عزیزان اسلام و امام : ای کسانی که با وحدت خود ، پشت آمریکا و سران جنایتکار شرق و غرب را به خاک سیاه مالیده‌اید و ای عزیزان ، که به قول امام ، اسلام ، جز چند برهه از صدر خویش ، چنین جوانانی به خود ندیده است . ای شیران روز و زاهدان شب و ای پاکبازان اسلام ، از شما می‌خواهم همچنان که تا به حال پشتیبان اسلام و امام بوده‌اید ، حالا هم بیش از پیش ، به کمک امام عزیز ، به رزم خود با سران کفر جهانی ادامه دهید ، مبادا فکر کنید انقلاب پیروز گشت و کارمان تمام شده است ، نه ، بلکه تازه اوّل کار است و باید دستها را بالا زد و مردانه به میدان آمد و در راه اسلام و امام ، جانبازی نمود . آری :

در مسـلـخ عـشـق ، جـز نـکـو را نکشند

روبــه صـفـتـان زشـت خـو را نـکـشـنــد

گر عـاشـق صـادقی ، ز مـردن مـهـراس

مردار بود ، هر آن که او را نکشند !

برگرفته از   shohadaydelfan.ir

https://bayanbox.ir/view/7527461310902965459/59.jpg

https://bayanbox.ir/view/4447975385578452134/03.jpg

 

https://bayanbox.ir/view/3119221994106731282/02.jpg

منبع: شهدای نورآباد

خادم الشهدا

وبلاگ عالی دارید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan