سال 1343 ه.ش در محله کمپ راه آهن قدیم شهر دورود در استان لرستان و در خانه ای محقر کودکی چشم به جهان گشود که بعدها یکی از مردان بزرگ و تاثیر گذار در تاریخ ایران اسلامی شد. احمد آن روزها با حرکات شیرین و سیمای جذاب کودکانه اش شور و شوق زیادی به خانواده میر صفی داده بود.
در دوره ی تحصیل رفتار شایسته و اخلاق نیکوی سید احمد سبب شد دوستان زیادی داشته باشد.
احمد دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در ازنا به پایان رساند. پایان تحصیلات  دوره راهنمایی او همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی بود. با آن که احمد سن و سالی نداشت اما آن روزها در تظاهرات و مبارزات خیابانی شرکت فعال داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی و تحمیل جنگ از سوی آمریکا و هم‌پیمانانش توسط صدام ، دیکتاتور عراق ، احمد راهی جبهه شد.
او در جبهه حضور داشت اما حضور در جبهه مانع از ادامه تحصیل نشد، به کارهای فنی علاقه  داشت، سال 1360 در هنرستان فنی دورود ثبت نام کرد تامشغول تحصیل شود اما شور وشوق حضور در جبهه و نبرد با دشمنان اسلام ناب محمدی او را لحظه ای به خود وا‌نمی گذاشت. چند ماه در کلاس درس حاضر شد ولی جذابیت کلاس درس و زندگی در شهر نتوانست او را جذب کند، سید احمد اعتقاد داشت دانش و اطلاعات علمی بسیار چاره ساز نیست، باید تقوا داشت تا در پرتو آن پروردگار همان گونه که در قرآن وعده داد قوه تشخیص خوب و بد و بینش اسلامی به انسان بدهد.
همواره از آغاز زندگی رسالت سنگین مبارزه برای حاکمیت احکام الهی را بردوش خود حس می کرد، لحظه ای آرام نداشت و هر لحظه در تکاپو بود تا این رسالت الهی را به بهترین نحو انجام دهد.
سیداحمد اعتقاد داشت, زندگی برای خورد و خواب و استراحت نیست و زنده بودن برای انجام رسالتی عظیم است، او با جد بزرگوارش ، حسین بن علی (ع) عهد کرده بود که ادامه دهنده راهش باشد .
سید احمد در دو جبهه می جنگید، در یک جبهه با دشمنان خارجی و در جبهه ی دیگر با دشمنان و وطن فروشان داخلی و فرصت طلبانی که مدافع بنی‌صدر خائن اولین رئیس جمهور ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بودند .
 او با بینش عمیقی که داشت شناخت خوبی از چهره های آن دوره داشت. از معدود کسانی بود که خطر حضور بنی صدر و لیبرالها را گوشزد می کرد، چند روزی به جرم گفتن مرگ بر بنی صدر محاکمه و زندانی شد.
http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/27708/1_syd-ahmad-mir-safi1.jpg
با کنار گذاشتن تحصیل عازم منطقه عملیاتی سوسنگرد شد و در فاصله ای کوتاه چهره ی درخشان جبهه های جنوب شد.
پاسداران و بسیجیان پروانه وار بر گرد شمع وجودش جمع می شدند , بودنش در جبهه برای دوستان امری حیاتی شده بود. سید احمد به فرماندهی واحد عملیاتی در لشکر 17 روح الله منصوب شد. سید احمد در این دوران 17سال داشت اما رفتار و عملکردش مانند فرماندهان دوره دیده و با تجربه بود.
سید احمد هفتم تیرماه 1367 سفری به مشهد مقدس می کند، او بعد از زیارت امام هشتم شیعیان با آن حضرت عهد می بندد به زیارت قبر سیدالشهدا (ع) هم برود. بعد از چند روز که از برگشتنش به شهر ازنا می گذرد خود را برای سفر به کربلا آماده  می کند.
 شب پرده های تاریک خود را در عالم گستراند و ستارگان آسمان مانند همیشه در دریای پهناور فضا مشغول نورافشانی بودند، چشم ها در خواب بود اما پرده های ظلمانی عالم مادیات همچنان از مقابل چشمان این شیر روز و عارف شب برکنار بود.
آهسته آهسته ساعت های روحانی اش فرا می رسید و می گذشت؛ از بستر برخواست، مدتی به آسمان نگریست به عظمت خلقت؛ گویی همه چیز را می دانست، حالت خوشی داشت، احساس پرواز می کرد، مدتی را به محاسبه نفس خود پرداخت و لحظه های محدودی از شب را هم به ناله های اعضای رنج دیده و خسته خود نمود.
 چشم و گوش و قلب زنده ها در خواب عمیق فرو رفته بود ، قلب همیشه بیدار سید او را آماده مناجات و نماز صبح می کرد . چشمانش دوباره به دنیای فانی باز شد، شیر جبهه ها ، نفس مطمئنه اش آماده بازگشت به سوی پروردگار بود.
دوستان به دیدارش آمدند با آنان قدری صحبت کرد، مصمم شده بود برای رفتن ، برای معراج... وضو گرفت و نماز را به جای آورد , خود را برای مسافرتی جاودانه مهیا ساخت، قرآن را در سینه گذاشت و با روی زیبا و لباس پاکیزه حرکت کرد، با آرامش کامل... خداحافظ!!!
 این بار خداحافظی اش رنگ دیگری داشت, گویی وداع آخرین را به انجام می رساند. از در و دیوار خانه و مسیر صداهای آخرین وداع به گوشش می رسید ، حتی آسمان لاجوردی نیز با حالت نگرانی به سوی او نگاه می کرد. این بار برای استقبال شهادت در حرکت بود ، به سوی زادگاه پدرش روان می شد او می خواهد این بار از محلی حرکت کند که او را خوب نشناسند و احترام های دنیوی را نداشته باشد ؛ به اراک می رود و به عنوان یک بسیجی ساده ثبت نام می کند . ولی خیلی زود همه متوجه می شوند که کیست ... و باز علی رغم میل خود فرماندهی تیپ علی بن ابی طالب(ع) از لشگر 17 روح الله را به او محول می کنند. تیپ حرکت می کند او با شوخی هایش بچه ها را برای رزمی عظیم آماده می سازد. به منطقه عملیاتی اسلام آباد می رسد، از فرماندهی کل اطلاع حاصل می شود که گروهی باید به صورت هلی برن عمل کرده تا منافقین را به محاصره در آورند. عملیات مرصاد در حال انجام است، احمد تیپش را آماده می کند . قبل از پرواز از یکی از روحانیون که در محل حاضر بودند تقاضای استخاره می نماید، معنای استخاره شهادت است و او با آگاهی کامل از شهادت با بالگرد پرواز می کند. در منطقه مورد نظر پیاده می شوند. درگیری آغاز شده ...
سید احمد بعد از رشادت های بسیار زخمی می شود، اما دست از جنگ با منافقین برنمی دارد. او در میدان نبرد می ماند و آنقدر از دشمنان اسلام را به هلاکت می رساند که خدا از دستش راضی می شود.
لحظاتی بعد ندای ارجعی الی ربک در فضا طنین انداز می شود و...

منبع: پرونده شهید در بنیاد شهید و امور ایثارگران خرم آبادو مصاحبه با خانواده و دوستان شهید
به نقل از ایستگاه شهادت