- جمعه ۲۱ بهمن ۰۱
- ۱۶:۰۷
شهید بهلول دیارمند خلیل آبادی
نام پدر: ولی الله
شغل(ها):
تاریخ تولد: 2-4-1344 شمسی
محل تولد: اردبیل - اردبیل - اردبیل
تاریخ شهادت : 25-10-1365 شمسی
محل شهادت : شلمچه
عملیات : عملیات کربلای ۵
گلزار شهدا: نام گلزار: بهشت فاطمه(س) شهر: اردبیل
شهید بهلول دیارمند از جمله کسانی بود که توانایی خوبی در نگارش خاطرات خود در زمان حضورش در جبهه های جنگ داشت. خاطره ای نقل شده از خود شهید را با هم می خوانیم و در آینده سعی خواهم کرد بیشتر با او آشنا شویم.
شهید دیارمند در خاطراتش آورده است:
در عالم رؤیا امام امت امام روح الله را دیدم که ایشان دست مبارک خود را به صورت و گردن و کتف من کشیدند. وقتی بخود آمدم متعجب شدم که چرا ایشان دست مبارک را به این سه قسمت از بدنم کشیدند ولی هر چه فکر کردم تعبیر آن برایم میسر نشد. تا اینکه بعد از عملیات مسلم ابن عقیل به پدافند از مواضع گرفته شده از اشغال صدامیان کافر مشغول بودیم نصفه های شب نوبت پست نگهبانی من رسید و با وجود دیگر در طی چند روز حمله کاملاً خسته شده بودیم و بی خوابی زیادی کشیده بودیم، سعی می کردم به مقاومت خود اضافه کرده و با خواب مقابله کردم.
تا اینکه عراقیها شروع به پاتک زدند و اگر مقداری دیر پاتک زده بودند احتمال داشت خواب بر من غلبه کند و سنگر بدون دفاع بماند. البته در کنار من دو نفر دیگر هم بودند ولی آنها هم در خستگی دست کمی از من نداشتند. خلاصه کلام یک لحظه صدای عراقی ها را شنیده و متوجه آنها شدم. تیراندازی شروع شد. از یک طرف کلاش و آرپی جی و از طرف دیگر دوشکا و سلاحهای دیگر...! شب خیلی جالبی بود !
آن شب مادر عراقیها را به عزایشان نشاندیم. تا عبرتی باشد بر این مزدوران که رزمندگان اسلام نخواهند گذاشت که متجاوز راضی و خشنود برگردد. و در مقابل ما تپه کوچکی بود و عراقیها برای اینکه به نزدیک سنگرهای ما بیایند می بایست آن تپه را طی کرده و به مواضع ما دست یابند و چون بالای تپه می رفتند و مثل سیبل های نشانه روی در مقابل ما می ایستادند و ما با سلاحهایی که در دست داشتیم به لطف خدا درس فراموش نشدنی یادشان می دادیم. تنها خود بنده نود تا تیر شلیک کردم احتمالاً خداوند همه آنها را بطرف دشمن راست می کرد. لحظات طلایی بود جالبتر اینکه صدای گریه شدید عراقیها گوشهایمان را کر می کرد ، عین کودک شش ماهه زار زار گریه می کردند. پیش خود گفتم اینها اینطور گریه می کنند، چرا به عقب بر نمی گردند! ولی بعدها برایم ثابت شد که آنها را تهدید کرده بودند که اگر به عقب برگردند کشته خواهند شد.
تیراندازی همچنان ادامه داشت و سربازان عراقی همچنان در وسط حیران و سرگردان بودند.
در این لحظات بود که ناگهان یک لحظه چشمم سیاهی رفت و دوباره روشن شد و مزه ی دهانم ترش گردید فهمیدم که تیر خورده ام اما اصلاً دردی احساس نمی کردم. دستهایم را جلوی دهانم گرفتم و در یک لحظه دستهایم پر از خون شدند، تکبیر گفتم برادری در کنارم بود قضیه را فهمید و پرسید از کدام ناحیه زخمی شده ای؟ گفتم دقیقاً نمیدانم فکر می کنم دهان و دستم باشد. مرا به مقرّ امدادگران برد و ابتدا موقتاً روی زخمم را پانسمان کردند و بلافاصله به پشت جبهه انتقال دادند. هنوز ماشین آمبولانس نرسیده بود برای بار دوم پانسمان کرده و با تلفن صحرایی آمبولانس خبر کردند و بهمراه یکی دو نفر از برادران که آنها نیز زخمی شده بودند به بیمارستان صحرایی رفتیم.
از آنجا مرا به باختران انتقال دادند، آن روز مصادف بود با شهادت مظلومانه شهید محراب آیت الله اشرفی اصفهانی امام جمعه باختران، مطلب را خلاصه کنم. بعد از چند روز استراحت ما را با هواپیمای جنگی (ارتشی) به تبریز بردند بعد از بهبودی مرخص شدیم.
چند روزی از این مسئله گذشت تا اینکه ناگهان آن رویای شیرین به ذهنم خطور کرد و با کمال تعجب دیدم که همان جاهایی که امام دست مبارک را به آنها کشیده بودند یعنی دهان و گردن و کتف، تیر کلاش درست به همان جاها اصابت کرده بود که این خود به تنهایی بیانگر شخصیت عرفانی والای امام امت است به این رهبر بزرگوار چه مقام و منزلتی در نزد خدای قادر و متعال دارد. و تنها همین نکته کافی است که کوردلان گمراه به عظمت این سید بزرگوار پی ببرند و مطیع فرمان آن نایب بر حق امام دوازدهم باشند.
سلام بر همه و سلام بر نایب امام و سلام بر جبهه های نور علیه ظلمت در هر نقطه از جهان باشد. و السلام علی عبادالله الصالحین
اهواز : ورزشگاه تختی ـ اطاق مخصوص شنا 30/3/64
ضمن تشکر از برادر زاده شهید بهلول دیارمند که ما را با این شهید آشنا کرد ، وظیفه خود دانستم این پست را اختصاص به این شهید نام آشنا بدهم .
وبلاگ: روستای خلیل آباد اردبیل
http://khalilabadworld.blogfa.com/post/11
تصاویر شهید در جبهه مرز شلمچه
- شهدای دفاع مقدس
- ۱۰۵