- جمعه ۲۸ بهمن ۰۱
- ۰۴:۰۶
پیکر سرلشکر «محمد صالحی» نخستین خلبان شهید دفاع مقدس بعد از 32 سال انتظار همسر و تنها فرزندش کشف شد و به همراه شهدای تازه تفحص شده به میهن اسلامی باز میگردد.
نخستین خلبان شهید برون مرزی نیروی هوایی ارتش امیر سرلشکر شهید «محمد صالحی» به سال 1328 در تهران متولد شد؛ 4 برادر و یک خواهر بودند و محمد آخرین فرزند خانواده است.
اولین خلبان شهید جنگ به روایت همسر؛ داوطلب اولین پاسخ
هنوز دوساعت از آغاز جنگ نگذشته بود که از صالح ترین بندگان خدا، هستی اش را به قربانگاه برد تا مسلخ عشق را جولانگاه جاودانگی اش نماید.
خانم "ناهید حسنعلی" همسر نخستین خلبان شهید عملیات برون مرزی با خبرنگار نوید شاهد به گفتگو می نشیند تا زیبایی هایی را که به چشم دیده، به سخن بنشاند.
حسنعلی آرزویش را اینگونه قبل از هرگونه کلامی پیرامون همسر بر زبان جاری می کند:
آرزو دارم خداوند متعال این فرصت را عطا فرماید تا بتوانم با استعانت از ذات او، گوشه ای از فداکاری های فرزندان این سرزمین به ویژه رزمندگان نیروی هوایی را بازگو کنم تا آیندگان که فضای نبرد سخت و طولانی تحمیل شده آن روز را درک نکرده اند، با خواندن این قبیل نوشتارها به هویت و افتخار قهرمانان مملکت خود ببالند.
با گذشت سه دهه از این رویداد باشکوه باید در پی احیای معارف جنگی و مستند سازی عملیات ها انجام شده در این هشت سال باشیم تا دلاوری های غیور مردان این سرزمین را زنده نگاه داریم..."
اگر عشق به خانواده را نداشته باشی، چیز زیادی نخواهی داشت
جنگ که شروع شد، زندگی مشترک ما تمام شد.
منطقی بود و متعهد. اصولی را که باید یک مرد در برابر همسر وفرزند به کار گیرد، حتی بیشتر از یک فرد عادی رعایت می کرد. خواسته هایش هیچ وقت سنگین و دور از ذهن نبود. در هر شرایطی لبخند را فراموش نمی کرد و خوشرویی جزو ذاتش شده بود. با گذشت بود و اگر ناراحتی پیش می آمد، به سادگی، دوستانه و بدون بحث و جدل از کنارش می گذشت و اگر لازم بود بعدا درباره آن موضوع با آرامش صحبت می کردیم.
به خانواده اهمیت زیادی می داد و برای پدر، مادر، خواهر و برادرش احترام خاصی قائل بود. همیشه می گفت:"اگر حمایت، عشق، مراقبت و توجه به خانواده را نداشته باشی، چیز زیادی نخواهی داشت چون بدون عشق خانواده ها پرندگانی با بال های شکسته هستند."
بهانه های عاشقی
عاشق بچه ها بود. دوست داشت چندتا بچه داشته باشیم. خدا پانته آ را سال 56 یعنی سه سال بعد از ازدواجمان به ما داد. خانه که می آمد با پانته آ سرگرم می شد. بیرون می بردش. دوچرخه سواری می کردند و خلاصه با همدیگر دنیایی داشتند. از هر فرصتی برای محبت به خانواده استفاده می کرد. تا جایی که می توانست کنار ما بود و حتی برنامه اش را طوری می چید که خرید های خانه را با هم انجام دهیم تا این بهانه ای باشد برای کنار هم بودن. با همین مهربانی ها و توجه هایش من و دخترم را راضی نگه می داشت.
یک مرد، یک"بمب احساس"
تا اندازه ای مهربان و با محبت بود که اطرافیان او را "بمب احساسات" لقب داده بودند. هیچ گاه مستقیم نصیحت نمی کرد تا کسی نرنجد. با رفتار حرفش را می زد.
دوست داشت قوی باشم و فرزندی قوی تربیت کنم. همیشه می گفت:"به کسی یا چیزی آنقدر علاقه ببند که وقتی از دستش می دهی صدمه نبینی و دلتنگ نشوی. اگر هم دلتنگ چیزی شدی با خدایت حرف بزن که رنج کشیدن بدون شکوه کردن یگانه درسی است که باید در زندگی آموخت..."
قصه تلخ هر بار خداحافظی...
زندگی با یک خلبان با یک فرد عادی فرق دارد. با هر پرواز استرس فراوانی به من وارد می شد.
با هر خداحافظی، انتظار داشتم آخرین باری باشد که او را می بینم. وقتی برمی گشت انگار تازه به هم رسیده بودیم و خدا دوباره او را به من داده بود. شروع می کرد به تعریف کردن از پروازش؛ از هیجان هایی که موقع اوج گرفتن داشت. از لحظاتی که با فشار و استرس می گذشت و از حالت های خاصش. عاشق پرواز بود و اگر یک روز پرواز نداشت، می گفت:" امروز روز خسته کننده ای بود."
عزیزتر از جانم فدای وطنم
چند ماه قبل از شروع جنگ بود که عراق و ضد انقلاب درگیری هایی را در مرزها شروع کرده بودند.
در یکی از همین درگیری ها بال هواپیمایش آسیب دیده بود و با توکل و پشتکار توانست هواپیما را به سلامت در پایگاه بنشاند. دیگر از همان موقع آمادگی دفاع را پیدا کرده بود می گفت:"اگر عزیزتر از جانم چیزی داشته باشم برای وطن نثار می کنم."
اولین پاسخ به دشمن/سفیر مرگ برای رژیم عراق
سی و یکم شهریور ماه بود که آژیر خطر پایگاه به صدا درآمد. این اعلام آغاز حمله و تجاوز عراق به ایران بود. محمد می خواست ناهار بخورد و استراحت کند. با عجله لباس هایش را پوشید و با خداحافظی فراموش نشدنی ما را به خدا سپرد و به طرف پایگاه حرکت کرد. توی خیابان به ترافیک برخورده بود.
آنقدر بی قرار بود که خودرویش را رها کرده و دوان دوان به محل کار خودش را رسانده بود. داوطلب شده بود تا اولین پاسخ را به عراق بدهد. با خالد حیدری همراه شد و تا جاییکه توانسته بود پایگاههای دشمن را منهدم کرده بود.
آخرین شام...
منتظرش بودم. فکر می کردم برمی گردد و شام را با هم می خوریم. یازده سال از این انتظار گذشت. مفقودالاثر بود. سال 70 خبر قطعی شهادتش رسید. باور نمی کردم. لحظه هایم پُر از دلتنگی بود. در زندگی ما عشق حاکم بود و همان مرا زنده نگه می داشت. از خدا کمک خواستم؛ از روح همسرم؛ تا بتوانم به حالت عادی بازگردم. محمد برای همیشه رفته بود و نبودنش را باید می پذیرفتم. به راستی که مردانه پای حرفش ایستاد و با تقدیم جان، عمل را به منصه ظهور رساند...
سرلشکر خلبان شهید محمد صالحی سال 1328 در تهران دیده به جهان گشود. علیرغم اینکه در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، به دلیل شوق پرواز، به جرگه تیزپروازان نیروی هوایی ارتش پیوست.
وی پس از طی دوره آموزشی مقدماتی، برای گذراندن دوره تکمیلی به آمریکا سفر کرد و با موفقیت به کشور بازگشت.
در تاریخ 31/6/59 تنها دو ساعت پس از حمله ناجوانمردانه عراق به فرودگاههای کشور، شهید صالحی به عنوان یکی از خلبانان جنگنده از پایگاه شهید نوژه همدان در قالب گروه آلفارد به پایگاه "شعبیه" و "کوت" عراق حمله ور شده و اولین پاسخ کوبنده را به دشمن بعثی دادند.
پس از انهدام این پایگاهها، هنگام بازگشت به خاک کشور هواپیمای جنگنده دچار سانحه شد و خلبان قهرمان به همراه کابین عقب خود خالد حیدری شهد شیرین شهادت را نوشید و بدین ترتیب نام خود را به عنوان نخستین خلبان شهید در عملیات برون مرزی کشور به ثبت رساند.