یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

خاطره خداحافظی شهید از پدر و مادرش ، شهید علی محمودی ، الیگودرز

  • ۱۱:۵۸

زندگینامه شهید علی محمودی

سعید(علی) محمودی،فرزند نریمان به تاریخ 15 مرداد 1344 در شهرستان الیگودرز متولد شد. سعید علی رغم آن که به سال ۱۳۶۲در رشته مهندسی متالوژی دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد ،جبهه های نبرد با متجاوزان بعثی را از نظر دور نداشت و سرانجام در چهارم فروردین 1367 طی عملیات بیت المقدس 4 ، پای بر بساطِ «عند ربهم یرزقون» نهاد. تاریخ شهادت وی 19 مهر 1364 ثبت شده است/

خاطره خداحافظی شهید علی محمودی از پدر و مادرش قبل از اعزام به جبهه در شهرستان الیگودرز

ساعت 9 صبح بود کم کم خود را آماده برای حرکت می کردم و کمی دست پاچه شده بودم چون وقتی نمانده بود بی اختیار چند بار از این طرف اتاق به آن طرف اتاق رفتم. فکر می کنم آخرین وداع را با همه کس و همه چیز حتی با کلیه اتاقها کردم. مادرم را یک لحظه مشاهده کردم که چون کوه استوار ایستاده بود و کوچکترین ناراحتی به خود راه نمی داد. چند بار سوال کردم که آیا فلان چیز زیرپوش و حوله وغیره را گذاشته که مادرم با تاملی کلمه آری را بر زبان جاری می کرد.
بعد از سم سم کردن کفش هایم را پوشیدم و مادرم را دیدم که چادرش را بر سر می کند هان پس تو دیگر کجا می آیی و با همان صبر و حوصله همیشگی گفت من هم می آیم تا بسیج بعد دست مسعود کوچولو را گرفت و پشت سر ما به راه افتاد. به دکان که رسیدیم با دربهای قفل زده دکان روبرور شدم کمی ناراحت شدم و به مادرم گفتم حال که پدرم در دکان نیست تو بجای من از ایشان خداحافظی بگیر و بعد به طرف بسیج حرکت کردیم و چون ماشین هنوز آماده نشده بود از مادرم خواهش کردم که به خانه برگردد اول قبول نمی کرد و بعد از چند خواهش ازجانب من قبول کرد که برگردد و شروع کرد به خواندن آیة الکرسی. همان دعای خیری را که منتظر آن بودم و چون همیشه در بدرقه این آیه را قرائت می کرد و زیر لب در حالی که از او دور می شدم می گفت خداحفظتان کند.
خدایا! چقدر این لحظات این لحظات جدائی سریع گذشت که اصلاً متوجه نشدم و به قول برادر منوری این لحظات عرفانی است و در یک چشم به هم زدن خواهد گذشت.
سوار مینی بوس شدم و ماشین در شرف حرکت بود که یکی از بچه ها گفت محمودی محمودی پدرت آمده!خیلی سریع از ماشین پایین آمدم و به طرف پدر رفتم و با چهره معصومش برخورد کردم که با صدای آرام گفت: می خواهی بروی؟ گفتم: بله و انشاء الله به زودی بر خواهم گشت و صورت یکدیگر را بوسیدیم و خداحافظی کردیم.

شهید عباسقلی حاتمیان ، شهدای کوهدشت روستای باباگردعلی

  • ۱۲:۵۸

شهید عباسقلی حاتمیان - گراب کوهدشت

شهید قاسمعلی حاتمیان

فرزند : موسی

ولادت: ۱۳۳۶/۰۱/۰۷

محل تولد: کوهدشت 

تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۰۲/۰۶

محل شهادت : کوهدشت ، حین آموزش نظامی جهت اعزام به جبهه

محل دفن : روستای باباگردعلی-  گراب - کوهدشت لرستان

هفتم فروردین ۱۳۳۶، در روستای خیاران طرهان از توابع شهرستان کوهدشت به دنیا آمد. پدرش موسی، کشاورز بود و مادرش خانم ملک نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر بود. ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. ششم اردیبهشت ۱۳۶۵، در کوهدشت هنگام آموزش نظامی بر اثر انفجار و اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در روستای باباگردعلی گراب از توابع شهرستان زادگاهش واقع است.

یاد امام و شهدا

اولین اعزامم به جبهه، خاطرات یک رزمنده

  • ۱۱:۱۷

https://defapress.ir/files/fa/news/1400/9/9/1518671_535.jpg

اولین اعزامم به جبهه

اواخر بهمن ماه ۶۰ و هوا بی نهایت سرد بود . کلاس دوم راهنمائی بودم ؛ مدرسه که تعطیل شد درحال برگشت به خانه صدای سرودی که از بلندگوی بسیج پخش می شد همه را بسوی خود جذب می کرد. به اتفاق تنی چند از دوستان از جمله شهید سیداحمد آل داوود و شهید عظیمی برادر عبدالرضا رحیمی و برادر آزاده محمدرضا ایزدی به سوی بسیج رفتیم ؛ مسئول وقت بسیج آقای امامی برای آموزش و اعزام به جبهه ثبت نام می کرد. موقعی که وارد شدیم حدود ده نفری ثبت نام کرده بودند، که آقای امامی به طرفمان آمد و پرسید که اگر برای ثبت نام به جبهه اینجا آمده اید باید بگویم که چون قدتان کوتاه است نمی توانم از شما ( اشاره به من و شهید عظیمی و علیرضا مالکی ) ثبت نام بعمل آورم! ولی از شهید آل داوود و شهید احمد یغمائی - عبدالرضا رحیمی - کلیم الله بابائی - حسن مقیمی - علی اصغر گودرز- علی مسعود -سید مرتضی موسوی – علی هنری - و چندی دیگر ثبت نام بعمل آورد ؛ و من با ناراحتی به خانه برگشتم .

وقتی تو جبهه رفتی من خواب ناز بودم

  • ۱۳:۲۸

وقتی تو جبهه رفتی

وقتی تو جبهه رفتی من خواب ناز بودم

بهر   محبت   تو   غرق    نیاز   بودم

وقتی شهید گشتی، شبها چه گریه کردم

از دوریت نهان در سوز و گداز بودم

مادر که گریه می کرد می سوخت قلب زارم

من با خدای خوبم مشغول راز بودم

وقتی نماز می خواند آرام می گرفتم

من هم کنار مادر    اندر  نماز  بودم

مادر ز خاطراتت با افتخار می گفت

از این شهادت تو من سرفراز بودم

جان عزیز خود را کردی فدا و من هم

آماده شهادت با دست باز بودم

با کسب علم و دانش راهت ادامه دادم

من بهر کشور خود آینده ساز بودم

======================

حمیدرضا فاطمی

 (این شعر با الهام از عکس بالا سروده شده)

تقدیم به فرزندان عزیز شهدا و رزمندگان

اشعار فاطمی 

بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan