- دوشنبه ۶ خرداد ۰۴
- ۱۰:۳۶
باغ ایمان کجا و باغ او کجا ؟!
گمان کنم اسفند ماه سال ۱۳۶۵ بود، یک شب خواب دوست دانشجویم آقا ایمان را دیدم، در خواب می دانستم که رفته است سفر، آن هم چه سفری،
سلام و احوالپرسی کردیم، محکم دستم را گرفت و با لبخندی زیبا گفت: چه کار می کنی غلام، نیامدی با هم باشیم، گفتم هم پدر و مادرم نگذاشتند با شما بیایم و هم حقیقتش کمی می ترسیدم، گفت: ترس نداشت.
دست راستم را گرفت و از مسیری که پر از خاکریز و سنگر بود گذشتیم، هیچکس نبود به غیر از من و او، در حالی که در خواب هم می دانستم که چه جریانی برایش پیش آمده اما از او پرسیدم راستی کجا رفتی آقا ایمان نیستت؟
گفت: من یه جای باصفا هستم، دوست داری اونجا رو ببینی؟
گفتم: حرفی نیست، چه بهتر!
گفت: پس بیا ...
سلام بر شهدا و رزمندگان اسلام اتفاقا دوسه شب پیش در مسجد ...