یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شهید یدالله فاطمی - شهدای خدابنده زنجان

  • ۱۳:۲۹

https://khatshekanha.ir/wp-content/uploads/2021/09/yadollah-fatmi-3.jpg

شهید یدالله فاطمی

نام پدر: محمدعلی

3D
شغل: سرباز تکاور ارتش
تاریخ تولد: 9-8-1340 شمسی
محل تولد:خدابنده - روستای کرسف
تاریخ شهادت : 16-10-1360 شمسی
محل شهادت : گیلانغرب
دلیل شهادت
:اصابت ترکش خمپاره
مزار:
گلزار شهدای بهشت زهرای تهران - بلوک: قطعه:24 ردیف:126 شماره :1

نهم آبان ۱۳۴۰، در روستای کرسف از توابع خدابنده استان زنجان به دنیا آمد. پدرش محمدعلی، کارگر شهرداری بود و مادرش سکینه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. در کارخانه کارگری می‌کرد. به عنوان سرباز تکاور ارتش در جبهه حضور یافت. شانزدهم دی ۱۳۶۰، با سمت تک‌تیرانداز در گیلانغرب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. مزار وی در بهشت‌زهرای شهرستان تهران قرار دارد.

صفحه شهید در سایت گلزار شهدا

آلبوم تصاویر شهید و دوستانش در ادامه مطلب

خاطره ای از شهید علیمردان آزادبخت

  • ۱۲:۳۳

شهید حمیدرضا ابراهیمی و شهید علیمردان آزادبخت

 شهید علیمردان آزادبخت 

ترکش

نشسته بودیم جلوی سنگر، علی‌مردان گفت: «بهمن!‌ چای داری؟» بلند شدم و رفتم داخل سنگر. هنوز کمی از ظهر چای توی فلاسک بود. استکان‌ها را پر کردم که سوت خمپاره بلند شد و اطراف سنگر با سر خورد زمین. سینی چای از دستم افتاد و پرت شدم گوشه‌ای. موجی از خاک و خل هل خورد داخل سنگر. نمی‌توانستم جلویم را ببینم. بلند شدم و کورمال کورمال خودم را رساندم بیرون سنگر. توده‌ای از گرد و خاک اطراف را احاطه کرده بود. یاد علی مردان افتادم، صدایش زدم، جوابی نمی‌داد. هوار کشیدم.

- کجایی علی مردان؟

دو دستی زدم توی سرم و گفتم: «یا امام زمان، چی به سرش اومده؟»‌منتظر ماندم تا خاک و خل فرونشست. چند نفر از بچه‌ها دویدند طرفم.

- چی شده؟ برای کسی اتفاقی افتاده؟

- علی مردان نیست، همین‌ جا جلوی سنگر نشسته بود. قبل از این که خمپاره بترکه.

بچه‌ها اطراف را کاویدند. یکی از آنها فریاد زد: «اینجاس، توی این چاله». دویدم طرف چاله، خون از کتف و بازویش می‌جوشید. لکه‌های خون روی زمین را پوشانده بود. او را کشیدیم بیرون. با چفیه روی زخم‌هایش را بستم و گفتم: «بیهوش شده، باید زودتر ببریمش پست امداد تا انتقالش بدن پشت خط». نگاه گرداندم بین بچه‌ها و گفتم: «کی حاضره تا پست امداد بیاد؟». خسرو، سعید و فرهاد دست‌هایشان را گرفتند بالا. علی مردان را گذاشتیم روی برانکارد و چهار طرف آن را گرفتیم. بچه‌ها قدم تند کردند. خمپاره پشت خمپاره در دور و نزدیک خود را می‌کوبیدند زمین. رو به سعید گفت: «حتماً موج انفجار پرتش کرده توی چاله».

- عجیبه که فقط کتف و بازویش ترکش خورده.

- پس بیهوشی چی؟

- شاید موج انفجار اون رو کوبیده توی چاله.

بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan