- چهارشنبه ۲۳ مرداد ۰۴
- ۱۴:۲۶
شهدا را فراموش نکنیم
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ژاندارمری مشغول به کار شد و با شکل گیری سپاه پاسداران، در سال ۱۳۵۹ به همراه دو برادر دیگرش به نامهای سید منصور و سید مجتبی به عضویت آنجا درآمد.
سید مصطفی پس از سه سال خدمت در سپاه، سرانجام در روز یکم فروردین سال ۱۳۶۲ حین درگیری با گروهکهای ضد انقلاب در روستای «کوله» از توابع شهرستان دیواندره به شهادت رسید.
در وصیت نامه شهید سید مصطفی بیاتی آمده است: «گرچه لیاقت پاسدار بودن نداشتم، اما خدا این منت را بر من نهاد و من را به عنوان پاسداری از پاسداران اسلام قرار داد». در ادامه گزیدهای از وصیت این شهید والا مقام را در قالب پوستر مشاهده فرمایید.
سردار شهید و دلاور سید منصور بیاتیان ، در سال 1327 در روستای دارغیاث در خانواده ای متدین دیده به جهان گشود . تحصیلات ابتدایی را تا سوم دبستان در زادگاهش گذراند در ایام نوجوانی، پدرش را از دست داد و مسئولیت مهم سرپرستی دو برادرش سید مجتبی و سید مصطفی را با همه مشکلات بر عهده گرفت. در سال 1347 به خدمت سربازی اعزام گردید و سپس از پایان دو سال خدمت تا سال 1357 به کار و کوشش و امرار معاش پرداخت.
در آغاز نهضت اسلامی،ضمن راهنمایی و ارشاد مردم روستایش، به پخش اعلامیه های امام خمینی مبادرت ورزید و در تظاهرات . راهپیماییها همره عده ای از مردم روستا، به جمع تضاهرات کنندگان در شهر بیجار پیوست، و پس از پیروزی انقلاب به عضویت کمیته ی انقلاب اسلامی در آمد و سپس به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و خالصانه به تلاش و کوشش و خدمت پرداخت.
او برخورد با دوستان، اسوه ملاطفت و مهربانی بود و در مقابل دشمنان انقلاب اسلامی سخت مقاوم و بی باک می نمود. در مقابل ضد انقلاب و قوای بعثی حماسه ها آفرید و مدتها خواب راحت را از دیدگان دشمنان برگرفت. دامنه ی فعالیت او ابتدا منطقه شهرستان بیجار، دیواندره، حسین آباد سنندج،سریش آباد، و قروه بود؛ سپس به مناطق تخت سلیمان، تکاب، بوکان و سردشت و سقز عزیمت نمود. در سردشت با شناخت جغرافیایی منطقه و موقعیت نظامی آن و برخورد متین و اسلامی با مردم شهر و روستاهای آن دیار، نقش ارزنده ای را ایفا نمود.
او پس از چندین سال خدمت صادقانه ، در 4 شهریور 1364 هنگامی که در ضمن ماموریت به یکی از روستاهای سقز به نام آیچی عزیمت موده بود ، توسط ایادی بیگانه مورد هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.
برگرفته از : شهدای بیجار
من فقط اینا رو خوندم و گریه کردم... ولی چه بسا آدم نشدم... خدایا میشه عاقبت بخیر شم