- سه شنبه ۷ تیر ۰۱
- ۰۰:۵۶
شهدا را فراموش نکنیم
شهید صیدرضا پیرداده خانی
فرزند : رستم
تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۰۴/۱۳
محل شهادت : سردشت
مزار : گلزار شهدای خرم آباد
نهم اردیبهشت ۱۳۲۰، در روستای سراب علی نقی از توابع شهرستان خرمآباد (منطقه بیرانشهر) دیده به جهان گشود. پدرش رستم، کشاورز بود و مادرش شهربانو نام داشت. خواندن و نوشتن نمی دانست. کارگر بود. سال ۱۳۴۸ ازدواج کرد و صاحب سه پسر و سه دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سوم تیر ۱۳۶۷، در سردشت توسط خود فروختگان ضد انقلاب به شهادت رسید. پیکر او 10 سال در منطقه برجا ماند و سیزدهم تیر ۱۳۷۷، پس از ده سال ، در بهشت رضای شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد.
پاسدار شهید 🌹
مرتضی یوسف نژاد شادهسری
تولد : ۱۳۴۵/۰۴/۰۷
محل تولد : لاهیجان روستای شادهسر
شادی روح شهید صلوات 🍀
دلنوشته فرزند شهید :
#عشق_به_سپاه یعنی لباس سبز #پاسداری پدری سالها آویخته در اتاق دخترش به عنوان تنها یادگار
#من_هم_یک_سپاهی_ام
#عشق_به_سپاه
شهدای غریب
وارد اردوگاه شدیم. از همان ابتدا با یکی از بچه ها رفیق شدم. چهره آرام و معنوی داشت.
دیدن او همه ما را به یاد خدا می انداخت. همیشه به فکر مشکل بچه ها بود. همه دوستش داشتند.
سال 68 و پایان جنگ اثار شکنجه ها نمایان شد. خونریزی داخلی او را ضعیف کرده بود. هیچ امیدی به زنده ماندن نداشت. نه پزشکی و نه دارویی.
وقتی کنارش می نشستیم ما را دلداری می داد. با صدای ضعیفش می گفت: صبر داشته باشید. به زودی به ایران عزیز برمی گردید. بعد گفت: من شهادت را انتخاب کرده ام. اگر خدا مرا قبول کند دوست دارم اینجا پیش مولایم حسین (علیه السلام) بمانم.
اولین روزهای سال 69 خدا دعایش را مستجاب کرد. محمد حسین دارابی از زندان تن آزاد شد و نزد اربابش ماند. از او هم مثل خیلی از شهدای غریب خبری نشد.
خاطره ای از زندگی شهید محمد حسین دارابی
عراقی ها چون در این عملیات تلفات چندانی نداشتند، اسرا را زیاد اذیت نمی کردند. یکی از سربازان عراقی آمد بچّه ها را در آغوش گرفت و با آنها احوالپرسی کرد. حسابی تشنه بودیم. یکی از اسرا به نام مقصودی از عراقی ها آب خواست و برای این درخواست، توسط یکی از بعثی ها به اعدام محکوم شد که یک استوار عراقی مانع از اجرای حکمش شد.
حدود ۳۵ نفر بودیم؛ زخمی و سالم. دو نفر هم همان جا شهید شدند. تشنگی امان مان را بریده بود. هرچه اصرار می کردیم، آب نمی دادند. می گفتند: "ماه صیام. حرام، حرام!"
نمی دانم چه سنتی است بین این قوم و ندادن آب؟ بعداً که به بصره منتقل شدیم دیدیم که اکثرشان نوشابه می خوردند. ۹ روز در بصره بودیم؛ درون یک سالن سینما که ۲۰۰-۴۰۰ نفر اسیر در آن نگهداری می شدند. عکس بزرگی از صدام آنجا نصب کرده بودند که روز سوم- چهارم، به دست بچه ها تکّه تکّه شد. هنگام عبور از میان شهر، مردم برای تماشای اسرا به خیابان آمده بودند. بعضی ها ناراحت بودند و بعضی خوشحالی می کردند. در بیمارستان بصره، یک سرباز بود که ابتدا مجروحان فکر می کردند پرستار است. وقتی یک مجروح ایرانی می آوردند، با مهربانی خاصی به ملاقات او می رفت و می پرسید: "کجای بدنت درد می کند؟"
وقتی که مجروح می گفت دستم یا هر جایی دیگر، آن چنان با لگد به جایی که درد می کرد، می زد که مجروح بیچاره بی هوش می شد. چند نفر از بچه ها به خاطر این گونه کارهای وحشیانه و نبودن دکتر، به شهادت رسیدند؛ از جمله برادر "حسین خاکباز".1
دو سه نفر از سربازان عراقی در بصره، وقتی ما را با آن حالت دعا و راز و نیاز می دیدند، گریه می کردند و می گفتند: "به ما گفته اند شما آتش پرستید؛ در حالی که دعا می خوانید، اذان می گویید و نماز می خوانید!"
به نقل از سایت جامع آزادگان
1. مشخصات بیشتری از شهید عزیز (حسین خاکباز) بدست نیامد.
سردار سرلشکر شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت و سپاه ششم امام صادق(ع) در سال 1340 هجری شمسی دیده به جهان گشود.
با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمد و در سال 1359 پس از حمله کشور متجاوز عراق به خاک ایران، علی هاشمی به همراه 40 نفر از نوجوانان و جوانان محله های حصیرآباد و آخر آسفالت اهواز به حمیدیه عزیمت کرده و در نهایت تیپ 37 نور را تشکیل دادند.
سردار سرلشکر شهید علی هاشمی، بعد از عملیات بیت المقدس با حکم فرماندهی وقت کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مأمور به تشکیل قرارگاه سری نصرت به منظور شناسایی منطقه عمومی هورالهویزه (جزایر مجنون) شد.
پس از این انتصاب، کار خود را به منظور شناسایی منطقه عمومی هورالهویزه (جزایر مجنون) آغاز کرد که این شناساییها منجر به اجرای عملیات های خیبر و بدر شد.
سال 87 روز قبل از تولد امام رضا(ع)، نمی دونم چه حسی وادارم کرد که بیام بهشت رضا(ع). عجیب دلتنگ شده بودم. انگار همه غصه های عالم را با من تقسیم کرده بودند. حس پنهانی مرا در بین قبور شهدا به دنبال گمشده و مرادی می کشاند و کمیل هم با تعجب فقط دنبال من راه می آمد. آفتاب داغ تابستان صورتم را عجیب نوازش می کرد و از طرفی حال و هوای آن روز من را منتظر قرار داده بود. وقتی که در بین قبور شهدا راه می رفتم از فاصله ای دور چشمم به پدر و مادر شهیدی افتاد که در ظهر گرما به زیارت شهیدشان آمده بودند؛ ظهر... گرم... تابستان... خلوت...
به آن ها نزدیک می شوم و مهمان محبت و صفای آن ها می شوم. از روی سنگ مزار شهید مشخصاتش را نگاه کردم؛ شهیدمحمد مردانی، شهادت کردستان. از آجیل و میوه و شیرینی و انواع تنقلات که کنار تربت شهید بود، خیلی تعجب کردم. مادر شهید که تعجب مرا دیده بود شروع کرد به صحبت کردن؛ قبل از اینکه ما سؤالی بپرسیم:
محمد تنها فرزند ماست. امروز روز تولد محمده و ما اومدیم براش جشن تولد بگیریم.
پلهای آسمان به زمین، یادشان بخیر
با خون نوشتههای «به مجنون خوش آمدید»
بعد از تقاطع دل و ایمان، یادشان بخیر
آن روزهای روشن و آیینههای صاف
شبهای شور و رزم و کمین، یادشان بخیر
آن دسته دسته شاپرکانی که پر زدند
تا لمس شعلههای یقین، یادشان بخیر
دستان رو به علقمهی مانده روی خاک
پاهای بوسه داده به مین، یادشان بخیر
چندین هزار یوسف از اینجا گذشتهاند
ما ماندهایم و آه و همین «یادشان بخیر»
حتی هنوز روشن و جاریست ردشان
این گوشه، پای نهر... ببین! یادشان بخیر.
شهید اسدالله بختیاری اول مهر ماه سال 1335 در روستای رستم آباد به دنیا آمد. دومین فرزند پسر خانواده بود. تحصیلات ابتدایی را در روستای سرسگاز گذراند.
به گفته پدرش بختیار بختیاری، در خانه در کارهایی که مرسوم روستائیان بود کمک می کرد و در بیرون از منزل گوسفندان را به صحرا می برد و به همین خاطر ما به او پیرو حضرت موسی می گفتیم.
در سال های 1347 تا 1350 دوره راهنمایی را در سنقر گذراند و تحصیلات متوسطه را در سال 1351 در دبیرستان سیدجمال الدین فعلی آغاز و موفق به اخذ مدرک سوم متوسطه شد اما به دلیل مشکلات مالی و مشغله کاری ترک تحصیل کرد.
در اوقات فراغت کتاب های شهید آیت الله مطهری و شهید آیت الله دستغیب را مطالعه می کرد و قرآن را تلاوت می نمود
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از آوای سیدجمال؛ قاسمعلی زارعی نویسنده کتاب «دست خدا» در پی درگذشت یکی از پدران شهدای شهر اسدآباد بخشی از کتاب دست خدا را مربوط به پدر شهید الله بختیاری انتخاب و برای ما ارسال کرده است.
بهار سال ۱۳۶۶ در روابط عمومی سپاه مشغول کار بودم اول صبح مردی با چهره نورانی آرام وارد دفتر کارم شد و پرسید امروز شهید آوردند؟
نگاهش مهربان بود و لبخندی بر لب اما در پشت پلکهایش کمی نگرانی بود و انتظار؛ مجذوب نگاهش شدم اصلاً انگاری سالها بود که میشناختمش، جوابش را با مهربانی دادم؛
پیکر مطهر شهید علی طنوریان، روز جمعه 23 شهریورماه در محله باغ فیض تهران تشییع و در گلزار شهدای امامزاده حمیدهخاتون به خاک سپرده شد. شهید علی طنوریان، متولد 1342، اعزامی از تهران بود. این شهید بزرگوار در سال 1362 به جهبه نبرد حق علیه باطل اعزام و در عملیات والفجر یک در سال 62 و در منطقه عملیاتی فکه به شهادت رسید. طی عملیات تفحص اخیر پیکر مطهر این شهید شناسایی و به میهن اسلامی بازگشت.
نوید شاهد - همراه با تصاویر مراسم- ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
هی دست میرود به کمرها یکی یکی
وقتی که میرسند خبرها یکی یکی
خم گشته است قد پدرها دوتا دوتا
وقتی که میرسند پسرها یکی یکی
باب نیاز باب شهادت درِ بهشت
روی تو باز شد همه درها یکی یکی
سردار بیسر آمدهای تا که خم شوند
از روی دارها همه سرها یکی یکی
رفتی که وا شوند پس از تو به چشم ما
مشتِ پُر قضا و قدرها یکی یکی
رفتی که بین مردم دنیا عوض شود
دربارهی بهشت نظرها یکی یکی
در آسمان دهیم به هم ما نشانشان
آنان که گم شدند سحرها یکی یکی
آنان که تا سحر به تماشای یادشان
قد راست میکنند پدرها یکی یکی
شاعر: مهدی رحیمی
درود خدا قوت برادر بزرگوار و ولایی روح پدر تان شاد و قرین ...