- پنجشنبه ۱۲ مرداد ۰۲
- ۱۵:۱۹
شهید حشمت اله کردی
کد ایثارگری : 6530158
نام پدر : ماشااله
محل تولد : بروجرد
تاریخ تولد : 1336/06/01
شغل : کارمند بنیاد مسکن انقلاب اسلامی شهرستان بروجرد
تاریخ شهادت : 1365/03/02
محل شهادت : حاج عمران
برچسبها: شهدای بسیجی
خاطرات برادر جانباز و رزمنده کاوه گودرزی :
من به همراه برادران حشمتاله کردی – احمد (محمد تقی) گودرزی – حسن گودرزی – رحیم کردی – محمد محمدی و ایرج گودرزی در یک چادر شش نفره هم چادری بودیم در چادر ما یک جعبه مهمات یک عدد کتری 7 عدد بشقاب روحی 7 عدد لیوان 7 عدد قاشق یک عدد قابلمه یک عدد فانوس جهت روشنایی و چند عدد پتو وجود داشت در بیرون از چادر یک عدد اجاق ذغالی که با چند عدد قلوه سنگ درست شده بود به همراه یک عدد گالن 20 لیتری جهت تهیه آب و یک عدد آفتابه وجود داشت.
تا یکی دو هفته فقط در بعضی از ساعات روز توسط فرمانده گروهان به خط میشدیم بعد از حضور و غیاب به توصیههای امنیتی در خصوص تحویل سلاح و مهمات و آمادگی جسمانی برای شرکت در جبهه گوش فرا میدادیم بعضی از روزها نیز مقداری پیاده روی و ورزش و نرمش انجام میدادیم . معمولاً بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء از چوبهایی که در طول روز جمع کرده بودیم در بیرون از چادر آتش روشن کرده و شبها بدور آتش جمع میشدیم و از خاطرات گذشته صحبت میکردیم . شبها بخاطر جست و خیز طول روز چنان در خواب فرو میرفتم که انگار سالیان سال است چنین استراحت کاهی پیدا نکردهام با آنکه تشکی نرم تر از زمین و بالشی بلندتر و یا بهتر از یک ساک وسایل شخصی و یا یک پتو نداشتم به راحتی غرق در رویای نوجوانی میشدم هنوز اندکی از شب نگذشته بود که متوجه رزمنده هم چادری خود میشدم برادر حشمتاله کردی با پتوئی تنها از چادر خارج میشد .
شاید مهری هم به همراه میبرد البته سنگهای محوطه بزرگ پادگان شهید شفیع خانی هم مهر هستند و هم مهر نمیدانم در عبادات وسجده هایش با خدا چه می گفت فقط همان اندازه میدانم که بعدها در شبی مهتابی در ارتفاعی بلند محبوبش را پیدا کرد وجانش را تقدیم او کرد . اکثر بچههای رزمنده اهل زهد و تهجد و نماز شب بودند رزمندگانیکه قرار بود در روزهای آتی خدا را ملاقات کنند همه خداءی می شدند . من آن روزها کمتر میفهمیدم و شاید بهتر بگویم اصلاً نمی فهمیدم وبه گرد پای این بچهها هم نمیرسیدم بقول همان بچهها شکسته نفسی نمیکنم آن بود که گفتم والله نمیفهمیدم و این فرشتگان خاکی پوش را درک نمیکردم و اگر کمی هم درک می کردم به دلیل روحیات دوران نوجوانی بصریت کافی نداشتم که آنها را از اعماق وجود درک کنم.
تمام خاطره اصلی در اینجا
http://hajomran1365.blogfa.com/post/19
و وبلاگ: هم صف با ملائک ، خاطرات کاوه گودرزی