- جمعه ۳ شهریور ۰۲
- ۲۳:۲۲
تهران (پانا) - خدایا! قطعنامه هم پذیرفته شد و جنگ هم رو به اتمام؛ ولی ما هنوز زنده ماندهایم! خدایا! بدنم دیگر جای ترکش خوردن ندارد و از طرفی روی برگشت به شهر خود را ندارم.
این روزها سالگرد شهادت شهید شاخص فرهنگی استان سمنان، شهید حاج محمود اخلاقی در عملیات مرصاد است. نقش تیپ قائم (استان سمنان) در عملیات مرصاد آنچنان بوده که رهبر معظم انقلاب در سفر سال ۱۳۸۵ خود به استان سمنان در دیدار با خانوادههای شهدا و ایثارگران فرمودند: «همین تیپ قائم در عملیات مرصاد مهمترین نقش را ایفا کرد. شنیدم که نقش تیپ قائم در عملیات مرصاد آنچنان بود که اگر نبود، دشمن ممکن بود تا کرمانشاه پیش بیاید. آن که ایستاد، تیپ قائم بود. اینها در تاریخ می ماند.»
هفتم مردادماه، سالروز شهادت معلم شهید، سردار حاج محمود اخلاقی در عملیات مرصاد است. یاد میکنیم از تمام شهیدان والامقام این خطه از ایران اسلامی و گذر کوتاهی بر سرگذشت معلم و سردار شهید محمود اخلاقی خواهیم داشت.
سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! قطعنامه هم پذیرفته شد و جنگ هم رو به اتمام؛ ولی ما هنوز زنده ماندهایم! خدایا! بدنم دیگر جای ترکش خوردن ندارد و از طرفی روی برگشت به شهر خود را ندارم. من چگونه به شهرم برگردم و چگونه به چشمان پدران، مادران، همسران و فرزندان شهید نگاه کنم. خدایا ماندن پس از جنگ را بر من حرام گردان!
این سخنان از زبان معلمی بی نام و نشان، گمنام و بسیجی مخلصی بود که پس از سال ها حضور در جبهه به آرزویش نرسیده بود.
«محمود اخلاقی» در سال ۱۳۳۵ در شهر «سمنان» و در خانواده مذهبی که سرشار از معنویت و عشق به ائمه اطهار علیهم السلام بود، متولد شد. در کار کشاورزی به پدر و در کارهای منزل به مادر کمک می کرد.
بعد از اخذ دیپلم توانست در رشته طراحی، در دانشگاه سمنان به مدرک فوق دیپلم دست یابد و با لطافت روحی خود در روستای «چاشم» به شغل معلمی مشغول شود.
قبل از طلوع جاودانه خورشید آزادی، یعنی از سال ۱۳۵۲ فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. در سال ۱۳۵۶ فعالیت های او در دانشگاه دو چندان شد. برای اینکه از هجوم نیروهای ساواک در امان بماند گاه از پشت بام وارد منزل می شد و شب ها در باغ پدری اش به سر می برد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ضد انقلاب کردستان را پناهگاه خود کرده بود تا از آن نقطه انقلاب را تهدید کند.
«محمود» مشتاقانه به آن دیار شتافت تا در وادی عشق، غرور آفرین باشد. او یک بسیجی بی نشان و گمنام بود. شجاعت، تقوا و نظم زیبنده قامت دلاورش و نور اخلاص تجلی چهره با وقار و سر شار از طماونینه اش بود. مرد خدا بود و مهربانی در نگاهش موج می زد. زندگی ساده اش چشمگیر و قابل توجه بود. در سال ۱۳۵۹ همراه زندگی خود را یافت و به سنت رسول الله (ص) ارج نهاد و از این ازدواج دو پسر و یک دختر به یادگار مانده است.
در نگاهش عشق و ارادت به امام موج می زد. در وصیت نامه اش از دوستان و آشنایان خواسته است تا فرمان امام (ره) را از دل و جان ارج نهند و گوش به فرمان او باشند.
سال ۱۳۶۶ به جمع دلاور مردان سپاه پیوست. ارتفاعات قلاویزان و مقر دهکده چنگول در مهران، به این فرمانده دلاور گردان موسی بن جعفر افتخار می کرد و از نزدیک شاهد رشادت های او بود.
به جهت مدیریت و لیاقت، از فر ماندهی گردان تا فرماندهی تیپ را پشت سر گذاشت. او از برجسته ترین فرماندهان منطقه شلمچه بود و به عنوان یک الگو، در دل رزمندگان لشگر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) جا گرفته بود.
تعدادی از دانش آموزان حاج محمود در گردان او بودند. این فرمانده دلاور علاوه بر امور فرماندهی در خط برای آنان کلاس درسی تشکیل داده بود.
این عزیزان به وجود فرمانده و دبیر ریاضی خود افتخار می کردند و خاطرات سبز حاج محمود برایشان به یادگار مانده است.کار کشتگی و استعداد او در امور نظامی سر آمد بود. او به پیکر های جا مانده شهیدان در معرکه جنگ اهمیت زیادی می داد و تا حد ممکن برای انتقال آنان به پشت خط تلاش می کرد. در عملیات کربلای یک وقتی یکی از چشم هایش را خالصانه تقدیم در گاه دوست کرد؛ ذکر «یا مهدی» بر لبانش جاری بود. هنوز بانگ «یا مهدی »گفتنش در گوش همرزمانش طنین انداز است و تداعی کننده آن لحظه های لبریز از عشق و ایثار.
در عملیات بدر به راحتی با زخم گلوله در ناحیه پا کنار آمد اما حاضر به ترک منطقه نشد. در عملیات بستان نیز شاهد زخمی بود که عاشقانه به جان خرید و کربلای ۵ از پیکر سوخته و ورم کرده حاجی خبر داد. او وقتی چهره غمگین اطرافیان را می بیند می گوید: مرگ در راه خدا افتخار است! این ها گواهی است بر ایثار و فداکاری او. از این که در جنگ شهید نشده بود بسیار غمگین بود تا این که خدا سوز ناله های عاشقانه اش را پسندید و فرصتی دیگر پیش آورد تا او نیز آسمانی شود.
تاریخ ۶۷/۵/۵ بود که منافقین کور دل از غرب کشور وارد مرزهای اسلامی شده، ناجوانمردانه به جنگ با ملت ایران پرداختند. در تاریخ ۶۷/۵/۷ خدا! حاج محمود را فرا خواند تا او نیز در جوار فرشتگان زمینی در لامکان ماوی گزیند ومزد سال ها تلاش و مجاهدتش را بگیرد.
او از در گیری های اولیه در کردستان که از اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ شروع شد تا پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و بر قراری آتش بس بین ایران و عراق در سال ۱۳۶۷ به صورت مستمر در جبهه های جنوب و غرب کشورحضور داشت. از سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و به عنوان معاون و بعد فرمانده گروهان در کامیاران، تکاب، گیلانغرب و جای جای خاک مقدس ایران بزرگ حماسه های زیادی آفرید.
در سال ۱۳۶۴ به فرماندهی محور سوم لشگر ۱۷ علی ابن ابی طالب (ع) منصوب شد و در سال ۱۳۶۷ قائم مقام فرماندهی این لشکر شد.
او در طول حضورش در جبهه های جنگ، چندین بار مجروح شد که این مجروحیت ها بیش از نیمی از توان جسمی او را گرفت. شهید اخلاقی با شرکت در عملیات آزاد سازی بستان، بدر، کربلای ۵ و... عملا درس شجاعت و آزادگی را به دانش آموزانش آموخت.
یکی از همرزمان شهید اخلاقی در مورد خوابی که او قبل از شهادتش دیده بود، چنین نقل می کند: نشسته بودیم که حاج محمود گفت: خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم منافقین حمله کرده بودند، داشتند ما را محاصره می کردند، تعداد رزمنده های ما هم خیلی کم بود. چند نفری بسیج شده بودیم که نیرو جمع کنیم. نیروهای دشمن آنقدر نزدیک شده بودند که سینه ام به سینه شان می خورد. این آخرین اعزام من است. من این دفعه شهید می شوم. به او گفتیم: حاجی از این حرف ها نزن، نیروها به فرمانده با تجربه ای مثل شما نیاز دارند. آرام و مطمئن گفت: نه این خواب صد در صد تعبیر می شود.
یکی دیگر از همرزمان و همراهان او در عملیات مرصاد شرح شهادت او را چنین نقل می کند: نماز را خواندیم و راه افتادیم .حاج «محمود » و برادران، خالصی، ملاح و قنبری جلو نشسته بودند، من و برادران سیادت و سلامی هم عقب نشسته بودیم. عملیات مرصاد تمام شده بود و ما برای بازدید از منطقه رفته بودیم. داشتیم خرابی هایی را که منافقین به بار آورده بودند، تماشا می کردیم.
هنوز از شهر خیلی دور نشده بودیم گرم صحبت بودیم که یک دفعه صدای انفجار شدیدی بلند شد. یک گلوله آر پی جی خورده بود جلو تویوتا. ماشین با تکان های شدید جلو می رفت و چرخ های جلو افتاد داخل یک گودال.
در همان لحظه اول خالصی، مداح و قنبری شهید شدند. حاجی خودش را از در سمت راننده بیرون کشید. با اینکه به شدت از او خون می رفت، می خواست منافقین را که موشک زده بودند پیدا کند. هنوز چند قدمی از ماشین دور نشده بود که صدای تیر بار منافقین بلند شد. وقتی بالای سرش رسیدم هنوز زنده بود ولی قبل از آنکه اورژانس برسد به آرزوی دیرینه خود رسید.