یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شیرمردان گردان ویژه شهدا در عملیات حاج عمران

  • ۱۱:۳۵

شیرمردان گردان ویژه شهدا در عملیات حاج عمران

عملیات حاج عمران یکی از عملیات‌های بسیار مهم و حساس است و از نظر راهبردی یکی از مهم‌ترین فرازهای دفاعی ملت مسلمان ایران خصوصاً دلاور مردان لرستانی و بالاخص رزمندگان  گردان شهر ما بروجرد در قالب دو گردان ثارالله و شهدا می‌باشد صورت کلی چیستی و چرائی این عملیات به این نحو است که دشمن بعثی و در رأس آن استکبار جهانی به تلافی فتح فاو تصمیم به تصرف شهرهای مهران و سردشت می‌گیرد متاسفانه با تهاجمی گسترده موفق به تصرف شهر مهران می‌شود اما تلاش او در تصرف شهر سردشت به دلیل دستگیری نیروهای گشتی و شناسائی دشمن ناکام می‌ماند دشمن مکار از این رو تصمیم گرفته است .ضمن عبور از ارتفاعات استراتژیک (راهبردی) حاج عمران شهرهای نقده و پیرانشهر را تصرف کند به همین منظور 12000 نیروی تازه نفس با پشتیبانی چندین گردان توپخانه به منطقه گسیل کرده و قصد دارند به خطوط پدا فندی رزمندگان اسلام حمله کنند و با حمله‌ای وسیع در این نقطه از مرز جمهوری اسلامی ضمن تصرف شهرهای نقده و پیرانشهر  با استفاده از ارتفاعات مشرف به این شهرها تا ارومیه از نظر وسعت دید نظامی اشراف پیدا کرده و از ارتفاعات این منطقه جهت پرتاب موشک و سلاح‌های زمین به زمین قلب کشور اسلامی‌مان را مورد اصابت قرار داده و توان دفاعی ملت مسلمان دلاور ما را به چالش بکشاند از این رو فرماندهان لایق و دلاور سپاه اسلام ضمن درک عمیق و شایسته از این موضوع تصمیم به تعدیل کردن توان تهاجمی دشمن گرفته و جهت مقابله با این توان تهاجمی تیپ و لشگرهای مختلف سپاه و ارتش را به منظور ضربه زدن به توان دشمن به منطقه گسیل می‌کنند . قبل از ما ، سه گردان از نیروهای تیپ 110 شهید محمد بروجردی با دشمن درگیر شده و تلفات بسیاری را به دشمن وارد کرده است ما که برای شناسایی منطقه عملیاتی وارد منطقه شدیم کوه و دشت را مملو از اجساد سربازان عراقی دیدیم .  از جمله یگان‌های عمل کننده در این مأموریت ، تیپ57 حضرت ابوالفضل (ع) از استان لرستان است . به تبع تیپ 57 حضرت ابوالفضل (ع) گردان شهرما به استعداد تقریبی 300 نفر در این عملیات عضو دارند که از این تعداد نیرو 32 نفر شهید 98 نفر مفقودالاثر که بعدها شهید یا اسیر بودن آنان به خانواده‌های آنان اعلام می شود و تعداد 120نفر از این نیروها مجروح و زخمی می‌شوند خود نویسنده در این عملیات حضورداشته است و با برخی از رزمندگان شاخص در این عملیات مصاحبه‌ای انجام داده که به شرح ذیل به سمع و نظر مبارکتان می‌رسد .  برادر عبدالحمید خداشناس بعنوان فرمانده گردان ثارالله  در این عملیات خاطرات خود را این‌چنین بیان می‌کند :
در اوایل سال 1365 بعنوان فرمانده گردان ثارالله درخدمت رزمندگان بسیجی و پاسدار شهرستان بروجرد بودم .معاون اول گردان برادر پاسدار  رمضان لشنی پارسا و معاون دوم گردان  برادر پاسدار محمدرضا گودرزی فرزند غلامرضا بود. اسامی فرماندهان سه گروهان ازگردان به این ترتیب بود :
گروهان شهیدبهشتی با برادرپاسدار محمدحسینی فرزندعظیم .
گروهان شهید باهنر با برادر پاسدار حمید حیدری (فایزی) فرزند جواد  .
گروهان شهید مطهریبا برادرپاسدار احمد رازانیفرزند حسین . تعداد زیادی نیروی بسیجی که اکثراً فرهنگی ، دانش آموز و دانشجو هستند از مورخة 25/1/65 پس از سیر مراحل اعزام توسط سپاه ناحیه لرستان تحویل تیپ 57 حضرت ابوالفضل (ع) شده‌اند بچه‌های بروجرد در قالب گردان‌های ثارالله و شهدا سازماندهی شده و در این مأموریت بنده در خدمت رزمندگان گردان ثارالله هستم در مورخة 10/2/65 تعداد دیگری از رزمندگان به گردان ملحق می‌شوند و پس از سازماندهی این نیروها در قالب دسته ها و گروهانهای گردان ، کار آموزش تکمیلی گردان  شروع می شود . در طی مدت 15روز انواع آموزش‌های لازم از جمله اسلحه شناسی ، تاکتیک و فنون رزم تخریب و امداد و کمکهای اولیه و مقابله با جنگ‌های شیمیایی و میکروبی به رزمندگان گردان آموزش  داده می‌شود در بعضی از شبها نیز با هماهنگی واحد آموزش تیپ به بچه ها خشم شب زده می‌شود یعنی شب هنگام با شلیک انواع سلاح‌ها و انفجار مواد منفجره و نارنجک بچه‌های رزمنده بیدار می‌شوند هدف از این کار بالا بردن سطح دفاعی  و آمادگی نیروها در آشنایی با صداهای مهیب و انفجارهای پی در پی جهت مقابله با تک‌های احتمالی دشمن در خط مقدم است همچنین در خیلی از شبها بعد از خشم شب و به خط کردن نیروهای گردان اقدام به پیاده روی  می‌کنیم بحمدالله گردان از نظر توان دفاعی در وضعیت خوبی به سر می‌برد حدود یک‌ماه است در پادگان شهید شفعی‌خانی در نزدیکی‌های اندیمشک هستیم بچه ها از ماندن در پشت جبهه خسته شده‌اند تعدادی از نیروهای تیپ در منطقه دربندیخان عراق مستقر هستند .         قبلاً بدلیل ترک منطقه دربندیخان در زمان انجام عملیات  والفجر 9 ( منطقه سلیمانیه عراق) و  واگذاری این منطقه به نیروهای بومی کُرد چند ارتفاع مهم واستراتژیک در این منطقه سقوط کرده و به دست نیروهای عراقی افتاده است ما قصد داریم جهت باز پس‌گیری همین ارتفاعات در منطقه دربندیخان اقدام به عملیات نظامی کنیم .          به همین منظور تعدادی از گردان‌های تیپ 57 از جمله گردان شهدا در این منطقه مستقر شده‌اند با پیگیری‌های مستمر رزمندگان اطلاعات و عملیات فرماندهان متوجه می شوند که دشمن قصد دارد از منطقه عملیاتی حاج عمران به داخل کشور اسلامی‌مان نفوذ کند از این رو به گردان ثارالله دستور داده شد تا  جهت عملیات در منطقه عملیاتی حاج عمران حضور پیدا کند .         چند روزی است که به بچه‌های گردان اسلحه و تجهیزات انفرادی تحویل شده است اما هیچ کدام مهمات تحویل نگرفته‌اند روز 27/2/65 همه نیروهای گردان به وسیله 14 دستگاه اتوبوس و یک دستگاه مینی‌بوس به منطقه حاج عمران اعزام و بعد از پیمودن 24 ساعت راه بدون وقفه از اندیمشک تا نقده به شهر نقده رسیدیم همه نیروهای گردان در مسجدی واقع در شهر نقده به استراحت می‌پردازند . یکی دو شب قبل از عملیات به رسم خاص جنگ ، فرماندهان گردان‌ها گروهان‌ها و دسته‌ها جهت آشنایی با منطقه عملیاتی وارد منطقه شده ، همه منطقه را دید زده و شناسایی می‌کنند.         فرماندهان گردان ثارالله که به وسیله دو دستگاه لندکروز به خط مقدم می‌رسند هنگام پیاده شدن از لندکروز پای یکی از فرماندهان دسته گردان پیچ خورده و به شدت آسیب می‌بیند (شهید محمد رضا لدنی با همان وضعیت در عملیات شرکت می‌کند و به شهادت می رسد) . وقتی منطقه را دیدیم عملیات به نظر ساده می‌رسید اما از عقبه دشمن اطلاع کافی نداشتیم همچنین در خصوص ماندن یا برگشتن بعد از شکستن خط دشمن چیزی به ما نگفته بودند.         بعد از برگشتن ما از خط پدافندی بچه‌های گردان را توجیه کردیم قرار بود گردان ما روی ارتفاع 2519 که همین مقدار هم ارتفاع داشت عملیات کند البته خط اصلی یا نقطه رهایی گردان در فاصله 150 متری از نوک ارتفاع قرار داشت که قرار بود از این نقطه شروع به عملیات کنیم یعنی در واقع می‌بایست حدود 2300 متر از ارتفاع را بدون سر و صدا طی کنیم . البته دشمن اطلاع کامل داشت که ما قصد انجام عملیات را داریم از این رو توان بسیار بالایی بکار گرفته بود امشب شب 31/2/65 است بچه‌های رزمنده گردان مهمات دریافت کرده‌اند و جهت عملیات توجیه شده‌اند .         قرار است تا لحظاتی دیگر از مسجد نقده به سمت تنگه حاج‌عمران حرکت کنیم .گروهان شهید بهشتی به فرماندهی برادر محمد حسینی یک شب زودتر از ما به خط مقدم رفته و قرار است دو گروهان باقی مانده از گردان نیز به آنها ملحق شود .         شب هنگام دستور حرکت صادر شد به وسیله چندین دستگاه کامیون و لندکروز تا پشت خط نیروهای خودی بدون سر و صدا و چراغ خاموش حرکت کردیم از کامیون‌ها و لندکروزها پیاده شده و همگی با هم وداع کردیم بعد از خدا‌حافظی و گریه نیروهای گردان به ستون یک جهت شرکت در عملیات حرکت می‌کنند . پشتیبانی گردان ما در این عملیات با گردانی از گردان‌های تیپ است . من به همراه دو گروهان شهید باهنر و شهید مطهری به خط رسیدیم گروهان شهید بهشتی نیز به ما ملحق شد بعد از هماهنگی لازم با مسئولین و فرماندهان پای کار و رزمندگان مطلع از منطقه (بچه های اطلاعات و عملیات) از پای کار به سمت نقطه رهایی حرکت کردیم .         قرار بود من در کنار گروهان شهید باهنر معاون اولم  برادر عمو رمضان لشنی‌پارسا در کنار گروهان شهید مطهری و معاون دومم برادر محمد رضا گودرزی با گروهان شهید بهشتی باشند .         در مسیر راه با شلیک خمپاره‌های دشمن و اصابت آن به اطراف ستون نیروها تلفاتی جزیی دادیم به‌ نحوی‌که چندین نفر از نیروها شهید و مجروح شدند حجم آتش توپخانه دشمن بسیار بالا بود جلوتر از همه گردان‌ها به پای کار رسیدیم و در زیر پای دشمن موضع گرفتیم .         به بچه‌ها قبلاً سفارش کرده بودم چنانچه در زیر پای دشمن قرار گرفتیم و هنگام انفجار در اطراف نیروها کسی زخمی یا مجروح شد نباید سر و صدا کنند با اصابت و انفجار چندین گلوله در زیر پای دشمن تعدادی از نیروها مجروح و شهید شدند بچه‌ها بیاد سفارشم بودند و با وجود درد و رنج ناشی ازترکش‌ها و لزوم امداد رسانی به نیروهای مجروح کوچکترین سروصدایی نکردند . تنها چند نفر موجی به دلیل آسیب روحی و روانی کمی سر و صدا کردندکه با درایت سایر نیروها ساکت شدند و بحمدالله ، دشمن متوجه حضور رزمندگان گردان در زیر پای خودش نشد .         همچنان در پای کار زمین‌گیر بودیم با بی‌سیم با حاج روح‌اله نوری فرمانده وقت تیپ 57 تماس گرفتم و اعلام کردم در پای کار هستیم ایشان دستور دادند در پای کار زمین‌گیر شده و منتظر بمانید تا نیروهای گردان پشتیبانی با شما دست دهند . (یعنی به شما ملحق شوند)  بچه های گردان پشتیبانی بدلیل حجم زیاد آتش دشمن مرتب زمین‌گیر می‌شدند و خیز 3 ثانیه می‌رفتند .         در زمانی‌که درست در نقطه رهایی با بچه‌های گردان زمین‌گیر شده بودیم گلوله خمپاره‌ای در بین بچه‌ها فرود آمد در کسری از ثانیه با نگاه کردن به اطراف با روشنایی حاصل شده از انفجار، دست و پای قطع شده بچه‌ها را که به اطراف پرتاب می‌شد مشاهده کردم جالب اینجاست که کوچکترین صدایی از این بچه ها بلند نشد اگر می‌خواستند شهادتین بگویند یا لحظة جان دادن امام حسین (ع) را صدا بزنند زیر لب نجوا می‌کردند رزمندگان گردان فقط تماشا می‌کردند .          قرار بود سکوت کنیم حتی لحظة جان دادن نیز نمی بایست داد و بیداد کنیم چرا که دشمن متوجه حضور ما می‌شد . بعد از چند لحظه دستور عملیات توسط فرماندة تیپ با بی‌سیم صادر شد چیزی طول نکشید که ارتفاع 2519 توسط رزمندگان گردان فتح شد .         وقتی به نوک ارتفاع رسیدیم متوجه شدیم عراقی‌ها جهت تردد ارتفاع را حدود 20 متر شکافته و در پایین و آن‌طرف تپه موضع گرفته‌اند تعداد زیادی نیروی عراقی در شکاف و اطراف آن موضع گرفته  بودند حجم آتش توپخانه نیز بسیار سنگین بود . حدود یک و نیم ساعت از شروع عملیلات گذشته بود که یکی یکی سراغ فرماندهان گروهان‌ها و دسته‌ها را گرفتم گفتم برادر احمد رازانی فرمانده گروهان شهید مطهری صحبت کند گفتند رفت پیش خدا گفتم برادر حمید حیدری (فایزی) فرمانده گروهان شهید باهنر صحبت کندگفتند مجروح شده گفتم معاون اول گردان گفتند مجروح شده گفتم معاون دوم گردان گفتند شهید شده گفتم مسئول تبلیغات گردان گفتند شهید شده یکی یکی سراغ فرماندهان و معاونین گروهان ها و دسته ها را گرفتم متوجه شدم اکثراً شهید یا مجروح هستند.         بچه‌های رزمنده گردان را 18 گردان توپخانه از دشمن قلع و قمع کرده بودند حدود ساعت 5/3 یا 4 نصف شب بود سراغ هر کدام از فرماندهان یا معاونین آنها را می‌گرفتم نبودند همه یا شهید شده بودند و یا مجروح ، خدایا چکار کنم ! من ‌هم که یک نفر هستم سراغ هرکس را می‌گیرم نیست در این هنگام 2 نفر از بچه ها با من تماس گرفتند برادر حمید حیدری (فایزی) بود او مجروح شده بود گفتم برادر حیدری نمی‌دانم چه تعداد نیرو در اختیار دارید اما هرتعداد از بچه ها هستند تصمیم بگیر ـ این کلمه رمز عقب نشینی بود ـ با ابلاغ این جمله یعنی همه را عقب بکشید ،گفت باشد همین کار را انجام می‌دهم فقط به فکر مقابله با آن تیربار باشید کار فرماندهاند گردان و گروهان هماهنگی بین نیروهاست کار اصلی عملیات را بچه‌های رزمنده با فرماندهان دسته‌ها انجام می‌دهند بی‌سیم گردان صدایی داد وقتی به صدای بی‌سیم گوش می‌دادم آن طرف بی‌سیم برادر هبت معظمی‌گودرزی معاون گروهان شهید باهنر بود .         او اعلام آمادگی کرد تمام حواسم به تیربار‌های دشمن بود از طرفی تیربار مورد نظر به طرز خاصی حفاظت می‌شد و آرپی‌جی و سلاح های سبک قادر به از کار انداختن آن نبودند حتی در یک مورد نفوذ تا نزدیکی سنگر تیربار توسط شهید پاسدار محمدابراهیم آجرلویی هنگامی‌که ایشان قصد  داشت با نارنجک به سنگر تیربار حمله کند به هنگام رها کردن نارنجک از درب سنگر ، عراقی‌ها ایشان را به شهادت می رسانند .         خلاصه این‌که در آن طرف بی‌سیم معاون گروهان شهید باهنر برادر هبت معظمی‌گودرزی اعلام آمادگی کرد ایشان فردی بسیار شوخ طبع و چابک است به او  گفتم می‌خواهم کاری را به شما واگذار کنم ایشان در جواب گفت فقط بگو چکار کنم گفتم تیربار را می‌بینی گفت بله گفتم یک گلوله آر پی جی نثارش کن ، گفت ندارم ولی الان پیدا می‌کنم ایشان یک قبضه موشک انداز آرپی جی 7 به همراه 4 عدد موشک آرپی‌جی پیدا می‌کند گلوله اول را شلیک می‌کند به هدف نمی‌خورد گلوله دوم و سوم نیز به همین ترتیب در حال شلیک چهارمین گلوله آرپی‌جی از ناحیه سینه مورد اصابت گلوله تیر بار قرار گرفته و بشدت مجروح می‌شود این هم افتاد گفتم خودت را عقب بکش ساعت نزدیکی 5 صبح بود یک گروهان نیرو جهت کمک کردن به ما وارد منطقه شد  فرمانده گروهان خودش را به من معرفی کرد .         من نیز ضمن توجیه ایشان به ایشان گفتم شلیک تیربار را می‌بینی ایشان جواب داد بله ، گفتم با 10 نفر از بچه ها تیربار را مشغول کن تا بچه ها را به عقب بکشم .         به محض اینکه گروهان وارد منطقه شد زمین‌گیر شد و کاری نتوانست انجام دهد به بچه‌ها اعلام کردم به هر نحوی که شده خودشان را به عقب بِکِشند اول مجروحین را به عقب فرستادم اگر هوا روشن می‌شد تردد  امکان نداشت و حتی 1 نفر از بچه‌های گردان هم زنده نمی‌ماند در راه برگشت بچه‌ها متوجه روشن شدن هوا می‌شوند و به اقامه نماز می‌پردازند با همان سر و صورت خونین و پوتین‌های گلی با تیمم نماز صبح را اقامه کردیم عجب نمازی بود گرد و غبار عملیات با لباس‌های مملو از بوی باروت و طراوتی ناشی از انفاس قدسی شهدای گردان نماز صبح روز 31/2/65 را اقامه کردیم صدای غرش توپخانه همچنان کوه‌های سربه فلک کشیده حاج عمران را در می‌نوردید خون سرخ بسیجیان کم سن و سال با جویبارهای حاصل از ذوب شدن برف‌های زمستانه  کوه‌های حاج عمران سالیان سال باید در نشست و برخاست باشند .         به هزار مشقت و مرارت به پشت خط رسیدیم و از آنجا به وسیله چند دستگاه لندکروز به مسجد نقده رفتیم وقتی در مسجد مستقر شده و آماری از نیروهای گردان گرفتم از گردان فقط 30 یا 40 نفر نیرو باقی مانده بود که آن هم اکثراً مجروح و یا موجی بودنند به نحوی که گردان 300 نفره‌ای که با حدود 13 یا 14 دستگاه اتوبوس به جبهه اعزام شده بودند تنها با یک اتوبوس برگشتند . یک شب قبل از برگشتن تصمیم گرفتیم به خط برگردیم و شهدایمان را به پشت خط منتقل کنیم تنها 28 نفر نیروی سالم در اختیار داشتیم وقتی با هماهنگی مسئولین قرارگاه و تیپ وارد منطقه شدیم با توجیه مسئولین اطلاعات و عملیات قرارگاه متوجه شدیم که دشمن استحکامات زیادی را در منطقه ایجاد کرده است بنحوی که ممکن است این 28 نفر را نیز مجبور باشیم از دست بدهیم به ناچار با کوهی از اندوه و غم به عقب برگشتیم وقتی از حاج‌عمران به بروجرد برگشتیم در شهر غوغایی بپا شد عاشورا تکرار شده بود دو گردان ثار الله و شهدا در این عملیات شرکت کرده بودند مردم قهرمان‌پرور بروجرد بیشترین شهید را در طول جنگ در این عملیات داده بودند .         گردان شهدا هنوز به شهر برنگشته بود و در حال انجام عملیات بود بچه های گردان شهدا نیز بعد از انجام عملیات در یکی از همان ارتفاعات حاج عمران با تلفات بالایی به شهر برمی‌گردد تنها در یک روز در ماه  رمضان سال 65 تعداد 32 پیکر مطهر از شهدایی که با سختی در حین جنگ به عقب منتقل شده بودند در شهر بروجرد تشیع شدند . تعداد زیادی از بچه‌های رزمنده پاسدار و بسیجی تا سالیان سال مفقودالاثر بودند تا بعدها که خبر اسارت یا پیکر مطهر آنان به شهر منتقل شد فرماندهان جنگ در آن زمان اعتقاد داشتند که تیپ 57 حضرت ابوالفضل (ع) تنها یگانی بوده که توانسته است دشمن را در این منطقه زمین‌گیرکند .         مقام معظم‌رهبری که در آن زمان ریاست جمهوری اسلامی و ریاست شورای عالی دفاع را به‌عهده داشت طی پیامی کتبی از دلاورمردی رادمردان لرستانی تجلیل کرد مسئولین جنگ به نقل از رادیوهای بیگانه بیان کرده بودند عراق تنها 6000 کشته و زخمی از بیمارستان شهرکرکوک ترخیص کرده است بنحوی که رزمندگان دلاور اسلام به طرح آمریکایی دفاع متحرک توسط ارتش عراق خاتمه می‌دهد .2_برادر پاسداررمضان لشنی پارسا بعنوان معاون اول گردان ثار الله در این عملیات خاطرات خود را این‌چنین بیان می کند :         عصر روز 30/2/65 از نقده به وسیله چندین دستگاه کمپرسی و کامیون و لندکروز به همراه نیروهای رزمنده گردان ثارالله به سوی خط مقدم جبهه حاج عمران حرکت کردیم . یکی دو روز قبل از آن منطقه را دید زده و شناسایی کرده بودیم قبل از حرکت بچه های پاسدار رسمی گردان را که عهده دار مسئولیت واحد ها ،گروهان‌ها و دسته‌های گردان بودند جمع کردم .         به آنها گفتم بچه‌ها در این منطقه فتح نیست اما مجبوریم دستور را اطاعت کنیم همگی بلند شدیم با گریه دست به گردن هم انداختیم وداع و خداحافظی کردیم و از هم حلالیت طلبیدیم و به سمت دشمن حرکت نمودیم بعد از گذشتن از خط خودی با شلیک توپخانه دشمن مدام زمین‌گیر می شدیم .            قبل از شکستن خط و صعود به قله اکثر بچه ها را قتل عام کردند خیلی‌ها شهید شده بودند مابقی بچه‌ها نیز مجروح بودند با دیدن این صحنه ها با هماهنگی سایر نیروهایی که سالم بودند با تکبیر خودم و  سایر رزمندگان همراه به سمت قله ارتفاع یورش بردیم چیزی طول نکشید که موفق به صعود و فتح قله شدیم . من در کنار شهید احمد رازانی فرمانده گروهان شهید مطهری و بچه‌های گروهان شهید مطهری بودم .         قبل از رسیدن و صعود به قله متوجه تیرباری از دشمن شده بودم که بچه‌های گردان را به گلوله بسته بود دشمن ضمن شلیک توپ و خمپاره از خمپاره‌های زمانی نیز استفاده می‌‌کرد این خمپاره‌ها با تنظیم از سوی دشمن درست در آسمان بالای سر بچه‌های رزمنده منفجر می‌شد در انفجار خمپاره‌های زمانی بهترین راه محفوظ ماندن از ترکش این نوع خمپاره توقف کردن و سرپا ایستادن است .         تیر بار دشمن همچنان شلیک می‌کرد و با شلیک آرپی‌جی توسط رزمندگان گردان تیربار برای یک لحظه  خاموش می‌شد و شلیک نمی‌کرد اما بعد از چند دقیقه دوباره شروع به شلیک می‌کرد . با فتح قله و شلیک مداوم و مجدد تیربار تصمیم گرفتم خودم را به سنگر تیربار برسانم و آن را با نارنجک منفجر کنم تنها یک نارنجک در اختیار داشتم از بچه‌های گردان تقاضای نارنجک کردم 3 عدد نارنجک نیز از بچه‌های بسیجی گرفتم با توکل به خدا قصد نزدیک شدن به سنگر تیربار را داشتم که با شلیک و انفجار یک گلوله خمپاره زمانی از ناحیه چشم مجروح شدم .         بعد از مجروحیت‌ام فرمان عقب نشینی صادر شده بود سعی کردم به همراه چند نفر از رزمندگان سالم گردان برای دقایقی در مقابل دشمن مقاومت کنیم تا همه مجروحین را عقب بکشند همه بچه‌ها را به عقب فرستادم رزمنده بسیجی حسن مبشری من را دید سعی کردم او را نیز به عقب بفرستم که او مقاومت کرد و با اصرار او به عقب برگشتم در زمان برگشت متوجه صدای یکی از بچه‌های رزمنده شدم که به شدت مجروح شده بود او یکی از اعضای رسمی سپاه و فرمانده یکی از دسته‌های گردان بود (شهید حجت‌اله محمد‌زکی) از  شدت درد ناشی از جراحت‌های حاصل از تیر و ترکش چنان ناله می‌کرد که کوه‌های سر به فلک کشیده حاج عمران در میان نعره‌های مردانه‌اش گم می‌شد . به عمو رمضان گریه امان نداد و گریه کرد و دیگر هیچ نگفت . 3- برادرپاسدار محمد رضا گودرزی فرزند غلامرضا از اعضای رسمی سپاه است که به‌ عنوان معاون‌دوم گردان ثارالله در این عملیات حضور داشته و در همین عملیات در کنار دوستان و هم رزمانش به شهادت می‌رسد بچه‌ها در رابطه با او  این چنین می‌گویند :         محمدرضا فردی با تقوا مخلص و با صفا بود او که بچه یکی از روستا‌های اطراف بروجرد و بزرگ شده همان روستا بود فردی لایق دلاور و بسیار خبره و طراح در کار جبهه و جنگ بود او که دانشجوی رشته روانشناسی بود  با شروع جنگ دانشگاه را رها کرده و وارد سپاه شده بود .                  سالها می‌شد که محمدرضا در یگان‌های عملیاتی سپاه حضور مستمر و چشمگیر داشت و در چندین عملیات شرکت کرده بود از نظر جسمی فردی ورزیده و چابک بود از نظر روحی شخصی منظم و دقیق بود و ادارة گروهان یا گردان برایش کار دشواری نبود معلوم بود در سنین نوجوانی کارکشاورزی و کارهای طاقت فرسا زیاد انجام داده و با سختی‌های پای کار بسیار عجین و بر مشکلات چیره می شود در نگاهش به نیروهای تحت امرش همه چیز را از چهره‌هایشان می‌خواند و متناسب با روحیاتشان برایشان تصمیم می‌گرفت .         در تصمیماتش بسیار تعقل می‌کرد و درکار بسیار جدی بود از نیروهای نوجوان و کم سن و سال مواظبت می‌کرد و معتقد بود که بچه‌های نوجوان و کم سن و سال برای همیشه در جنگ می‌مانند .         او که چشمان پرفروغ و تیزی داشت سعی می‌کرد در عین متانت و حُجب و حیا همة امور نیروها را کنترل کند بعضی اوقات که گردان نیاز به کار جسمی و طاقت فرسا داشت و در زمانی که نیاز به ساخت سنگر یا حفرکانال بود صرف‌نظر از مسئولیت و وظیفه‌اش به نیروهای بسیجی گردان کمک می‌کرد خلاصه در یک جمله شیر روز بود و زاهد شب ، دلی داشت به وسعت دریا و فکری داشت به بلندای آسمان و در یک کلمه مرد خدا بود .محمدرضا ، شب عملیات حاج‌عمران در کنار رزمندگان گردان به همراه  بردار پاسدارشهید محمد حسینی فرمانده گروهان  شهید بهشتی وارد منطقه عملیاتی حاج‌عمران شده ( او قبل از شروع عملیات بچه‌های گردان شهید بهشتی را از روی سیم‌های خاردار یکی یکی عبور می‌دهد و بعد از رد شدن آخرین نفر از گروهان شهید بهشتی با دستور فرمانده گردان با دویدنی تند خودش را به اول ستون گروهان شهید بهشتی می رساند . )         ستون گروهان شهید بهشتی در حال نزدیک شدن به نقطه رهایی است برادر محمدرضا گودرزی معاون‌دوم گردان در نوک پیکان عملیات حاج‌عمران در شب 31/2/65 قرار دارد . او اولین نفر از گردان یا تیپ 57 حضرت ابوالفضل (ع) است که قرار است از ضلع چپ با توکل بر خدا و یاری سایر  رزمندگان گردان به خط پدافندی دشمن نفوذ کند ایشان بعد از شکستن خط و فتح قلة ، ارتفاع 2519 هنگام سامان دادن به نیروهای گردان به شهادت می رسد .  4- برادر غلام حیدری (حمید فایزی) به‌عنوان فرمانده گروهان شهید باهنر ، گردان ثارالله در این عملیات خاطرات خود را این چنین بیان می‌کند :         عصر روز 30/2/65 نیروهای دو گروهان شهید باهنر و شهید مطهری به همراه فرماندهان گردان به وسیله چندین دستگاه کامیون  و کمپرسی از شهر نقده به سمت پادگان پیرانشهر و از آنجا به سمت منطقه عملیاتی حاج عمران حرکت می‌کنند بدلیل وجود نیروهای ستون پنجم دشمن در شهرهای مرزی روی کامیون‌ها را با چادر پوشیده بودند . گروهان شهید بهشتی که تقریباً از دو گروهان شهیدمطهری و شهیدباهنر آماده‌تر به نظر می‌رسید به منظور پشتیبانی از نیروهای خط مقدم یک شب زودتر از ما به خط مقدم اعزام شده بودند .          ما نیز بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء از پادگان پیرانشهر به وسیلة چندین دستگاه نفربر 911 بنز بدون سرو صدا و چراغ خاموش وارد منطقه عملیاتی شدیم بعد از گذشتن از خط نیروهای خودی که برادران ارتشی وظیفه حراست از آن را برعهده داشتند به پای ارتفاع 2519 رسیدیم در مسیر حرکت قبل از خط نیروهای ارتش تا نقطه رهایی چندین بار ستون نیروهای گردان مورد اصابت گلوله‌های توپ و خمپاره قرار گرفت و تا شروع عملیات چندین نفر از بچه ها شهید و مجروح شده بودند .         قرار بود گروهان شهید بهشتی از روبروی ارتفاع ، گروهان شهید مطهری از سمت راست ارتفاع و من نیز به همراه نیروهای گروهان شهید باهنر به‌عنوان پشتیبانی از هر دو گروهان در زیر ارتفاع مستقر شوم . در مسیر راه گروهان شهید بهشتی با هماهنگی و اطلاع رزمندگان اطلاعات و عملیات متوجه یک گردان عملیاتی آماده در سمت چپ ارتفاع می‌شوند و با هماهنگی فرمانده گردان فرمانده گروهان شهید بهشتی به همراه نیروهای گروهان خودشان را به نفرات ستون یک گردان در حال حرکت از نیروهای عراقی می‌رسانند و با آنها درگیر می‌شوند و یک گردان از نیروهای دشمن را متواری و منهدم می‌کنند .         گروهان شهید مطهری به فرماندهی برادر شهید احمد رازانی جای گروهان شهید بهشتی را پر می‌کند و از روبروی ارتفاع به دشمن می‌زند من نیز به همراه نیروهای گروهان شهید باهنر با هماهنگی فرماندة گردان جای نیروهای گروهان شهید مطهری را پر کردم و از سمت راست به دشمن زدم و با توکل بر خدا و همت رزمندگان بسیجی خط دشمن را شکستیم .         عملیات از سه ضلع با شدت تبادل آتش طرفین شروع شده بود . توان آتش توپخانه دشمن بسیار بیشتر از توان توپخانه نیروهای خودی بود دشمن از گلوله‌های خمپاره زمانی ، زمینی و منور نیز استفاده می‌کرد . من نیز با هماهنگی و همکاری برادر هبت معظمی‌گودرزی گروهان خود را سرو سامان دادم و به دفاع از خط و محور پرداختیم .         از روبروی خط متصرف شده در سینة ارتفاعی مشرف به همة خط آتش گردان متوجه تیرباری شدم که بچه‌های گردان را قلع و قمع می‌کرد با شلیک آرپی‌جی‌‌زن‌‌های گردان تیربار برای چند لحظه خاموش می‌شد و بعد از چند دقیقه مجدداً شروع به شلیک می‌کرد .         با تهیه یک قبضه موشک‌انداز آرپی‌جی 7 قصد گلوله گذاری آرپی‌جی را داشتم که با شلیک تیر بار دشمن هم‌زمان کتف چپ و قبضة آرپی‌جی در میان دستانم مورد اصابت گلوله قرار گرفت دست چپم پایین آمد و کنترل آن از دستم خارج شد تیربار همچنان شلیک می‌کرد دستم را بالا آوردم بالا آمدنش به کمک دست راستم بود بعد از جدا شدن دست راست دوباره دست چپم آویزان می‌شد امدادگری متوجه جراحتم شد و کتف و دستم را با باند و چفیه مهارکرد با آن وضعیت به نیروهای گروهان سرکشی می‌کردم .         برای یک لحظه در جان‌پناهی در کنار امدادگر به‌خواب رفته بودم که با ضربات سیلی و گریه امدادگر بیدار شدم امدادگر گریه می‌کرد و از من می‌خواست تا نخوابم به او قول دادم که نخوابم اما خون زیادی از من رفته بود از طرفی هوا بسیار سرد بود گرمای خون دلاور مردان گردان با سرمای کوه‌های حاج‌عمران دست و پنجه نرم می‌کرد .         نبرد همچنان ادامه داشت و توپخانه دشمن ، زمین و زمان را به گلوله بسته بود از طرفی خط سپیدی در انتهای کوه‌های سر به فلک کشیده حاج‌‌عمران نزدیک شدن به صبح را گوشزد می‌کرد. در کنار چندین نفر از بچه‌های گروهان با بی‌سیم گروهان با فرمانده گردان تماس گرفتم وضعیت و موقعیت را برای او شرح دادم .         برادر حمیدخداشناس در جوابم اعلام کرد تصمیم بگیر با شنیدن این کلمه که رمزی بود که از قبل بین فرماندهان هماهنگ شده بود دستور عقب نشینی برایم صادر شده بود با ابلاغ این دستور همة نیروهای گروهان را که از تعداد انگشتان دست بیشتر نبودند جمع کردم و به همراه چندین نفر امدادگر به عقب برگشتم در مسیر راه از بچه ها می‌‌خواستم به مجروحین کمک کنند و برای انتقال آنان به پشت خط از هر اقدامی کوتاهی نکنند .5-برادر هبت معظمی‌گودرزی به‌عنوان معاون اول گروهان شهید باهنر خاطرات خود را این‌چنین بیان می‌کند :         عصر روز30/2/65 به دستور فرمانده گردان ، گروهان ما نیز در کنار سایر گروهان‌های گردان توسط چند دستگاه کامیون به سمت پیرانشهر و از آنجا به سمت منطقه عملیاتی حرکت کردیم . دشمن دورتا دور ارتفاع را خاکریز زده بود . ما به پای کار رسیدیم درگیری شروع شده بود  و دشمن از انواع سلاح‌های سبک و سنگین استفاده می‌کرد بچه ها زمین‌گیر شده بودند عملیات شروع شده بود چند قبضه تیر بار دوشکا بچه‌ها را قلع و قمع می‌کرد .         شهید علی‌احمد ترکاشوند از رزمندگان آرپی‌جی‌زن گروهان متوجه شلیک تیربار دشمن شد با آرپی‌جی بلند شد تا آرپی‌جی شلیک کند و تیر‌بار دشمن را منهدم نماید آرپی‌جی را روی دوشش نهاد و بعد از نشانه‌روی موشک آرپی‌جی را شلیک کرد بعد از شلیک گلوله آرپی‌جی با شلیک تیربار دشمن از ناحیه پیشانی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید .         قبل از عملیات هنگامی‌که در پای کار موضع گرفته بودیم پیرمرد خوش سیمایی را دیدم که بوی عطرش که از نوع تیروز بود در فضای منطقه پیچیده بود از او سؤال کردم چرا به جبهه آمده او که ذوالفقار معظمی‌گودرزی نام داشت و به علی‌کویتی معروف بود جواب داد من با دیدن فیلم عمر مختار فهمیده‌ام که برای اسلام و ایران توان جنگیدن را دارم پرسیدم چرا این همه عطر به خود و لباس‌هایت زده‌ای در جواب پاسخ داد می‌خواهم هنگام شهادت خوشبو باشم و با پیکری عطرآگین خدا را ملاقات کنم .         هنگامی‌که فرمان عملیات صادر شد دیدم که مردانه می‌جنگید دیگر او را ندیدم بعدها شنیدم که در همین عملیات به شهادت رسیده است .6- برادر مصطفی میری معاون دوم گروهان شهید باهنر خاطرات خود را این‌گونه بیان می‌کند : عملیات آغاز شده بود رزمندگان گردان ارتفاع را فتح کرده در حال مبارزه‌ای بی امان با سربازان دشمن بودند در پای خاکریز برادر رزمنده ذوالفقار معظمی‌گودرزی را دیدم . او که پیرمردی کهن‌سال و شجاع بود به علی‌کویتی مشهور بود این روزها بدلیل علاقه‌اش به فیلم سینمایی عمرمختار به همین عنوان ، نام گرفته بود و بچه‌های گردان به شوخی به او عمر مختار می‌گفتند .         ایشان با کمال متانت و حوصله‌ای خاص در پای خاکریز پشت به دشمن نشسته بود و مشغول کشیدن سیگار بود         او برای بچه‌های رزمندة گروهش مقداری آبنبات به همراه داشت و به هر کدام می‌رسید به آنان آبنبات تعارف می‌کرد جنگ و خونریزی همچنان ادامه داشت و تبادل آتش بین طرفین به شدت جریان داشت .         برادر رزمنده هوشنگ کاکایی‌فر و من هر دو موشک انداز آرپی جی7 در اختیار داشتیم بعد از موشک‌گذاری تصمیم گرفتیم دو تیر بار از دشمن را که به سوی ما شلیک می‌کنند از کار بیاندازیم چاله‌ای را در نظر گرفتیم تا بعد از شلیک آر پی‌جی هر دو نفر سریع در چاله پناه بگیریم و به‌عنوان سنگر از آن استفاده کنیم تیرباری را که دورتر بود قرار شد من هدف بگیرم و تیربار نزدیکتر را برادر کاکایی‌فرد منهدم سازد ، با هم هماهنگ کردیم تا در یک لحظه شلیک کنیم .         با ذکر یا مهدی (عج)  هر دو شلیک کردیم سنگری را که من هدف گرفته بودم منهدم نشد اما سنگری را که برادر کاکایی‌فرد در نظر گرفته بود با شلیک آرپی‌‌جی سنگر تیربار منهدم شد  بعد از شلیک آرپی‌جی‌ها هر دو در جان‌پناه پریدیم . درون جان‌پناه متوجه شدم از درد به خودش می‌پیچد ، او از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله تیربار قرار گرفته بود . تا ابتدای معبری که به سمت نیروهای خودی می‌رفت او را راهنمایی کردم و خودم به خط برگشتم . بعدها متوجه شدم مفقود شده و در نهایت معلوم شد شهید شده است .         وقتی فرمان عقب‌نشینی صادر شد دو نفر بسیجی نزد من آمدند و به مجروحی اشاره کردند از من اجازه گرفتند تا اسلحه و تجهیزات خود را رها کرده و برادر مجروح را که فتح‌اله مردی نام داشت به عقب برگرداند او که از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود در وضعیت بدی قرار داشت . با دیدن این وضعیت و توجه به فرمان عقب نشینی به بچه های نوجوان بسیجی اجازه دادم تا ضمن رها کردن اسلحه و مهمات خود آنان را به عقب برگرداند .         برادر ذوالفقار معظمی‌گودرزی پس از استراحت  کوتاهی بلند شد اسلحة کلانشینکف قنداقداری را که همراه داشت برداشت و بعد از تعویض خشاب قبلی‌اش که قبل از استراحت آن را به سوی نیروهای دشمن شلیک کرده بود . اسلحه را مسلح کرد و به مبارزه با دشمن مشغول شد او که لباس‌های خود را عطرآگین کرده بود و هر لحظه آماده شهادت بود با دلاوری خاصی از خاکریز بالا می‌رفت و به سمت دشمن شلیک می‌کرد .         زمانی‌که فرمان عقب نشینی صادر شد او به همراه من ، برادر پاسدار محمد نظامی و برادرپاسدار محمدآقا صارمی در حال برگشت بودیم که دوباره تصمیم گرفت به خط برگردد و به مجروحین باقی مانده در خط کمک کند وقتی به خط مقدم می رسد بعد از درگیری بسیار شدیدی با دشمن به شهادت می رسد . برادرحاج حبیب‌اله احمدپور شاهد شهادت ایشان بوده است .         من به همراه چند نفر از بچه‌ها که همگی مجروح بودند در زمان عقب‌نشینی به دو نفر مجروح بر خورد کردیم تنها توان حمل یکی از آنان را داشتیم چون بچه‌هایی که همراه ما بودند یا مجروح شده بودند یا مجروح به همراه داشتند به بالین یکی از آنان رفتیم اوکه مجرد بود و از نظر جسمی سنگین‌تر از آن یکی مجروح به نظر می رسید حاضر نشد توسط دو نفر از ما به عقب برگردد و از ما خواست در عوض به آن مجروح دیگری کمک کنیم او که جثه ضعیف‌تری داشت بقول همان برادر اولی ایشان هم متأهل بود و هم حملش برای ما راحت‌تر بود از این رو ما مجروح دومی را بلند کردیم و به راه افتادیم پس از طی مسافتی به همراه مجروحین به ابتدای میدان مین رسیدیم میدان مین با سیم خاردار محاصره شده بود .         همگی خودمان را در بن‌بست دیدیم برادر بسیجی کهن‌سالی که علی‌بخشی نام داشت گفت من پیر هستم و عمر خودم  را کرده ام من از جلو می‌روم شما هم بیایید او حرکت کرد ما نیز حرکت کردیم هیچکدام از ما روی مین نرفت و برگشتیم و به خط خودمان رسیدیم .         7- برادر حجت موسیوند بعنوان معاون‌‌‌دوم گروهان شهید‌مطهری خاطرات خود را این‌چنین بیان می‌کند :          فرمانده گروهان شهید مطهری برادر پاسدار احمد رازانی بود یکی دو شب قبل از عملیات ، از مسجد نقده به وسیله دو دستگاه لندکروز همة کادر رسمی گردان جهت توجیه منطقه عملیاتی وارد خط مقدم شدیم چنان حرکت کرده بودیم که قبل از طلوع آفتاب در دیدگاه بودیم فرمانده گردان قبل از ما به منطقه آمده بود و از دیدگاه همه جا را دید زده بود او ارتفاعی را که قرار بود گردان ما عملیات و یورش خود را به سمت آن آغاز کند به ما نشان داد من دوربینی دو چشمی به همراه داشتم سعی کردم همة اطراف را دید زده و به خاطر بسپارم .         شهید احمد رازانی فرمانده گروهان شهید مطهری و بقیه همرزمانم هم همین کار را انجام دادند ، تصرف ارتفاع کار بسیار ساده ای به نظر می‌رسید با بالا آمدن آفتاب دشمن متوجه حضور ما شد و ما را به شدت زیر آتش خمپاره و توپخانه گرفت از فرمانده گردان سوال کردم پشت این تپه چه خبر است او اظهار بی‌اطلاعی کرد بعد از شناسایی منطقه به نقده برگشتیم شب 31/2/65 مجدداً وارد منطقه شدیم .         گروهان شهید بهشتی یک یا دو شب قبل از ما وارد منطقه شده بود ما نیز به آنها ملحق شدیم گروهان شهید بهشتی قبل از ما از خط خودی عبور کرد من نیز با گرفتن سیم های خاردار یکی یکی بچه‌های گروهان شهید مطهری را عبور دادم بعد از گذشتن آخرین نفر از گروهان خودمان با دویدن ، خودم را به ستون نیروها رساندم .         مسیر راه ، شیب تندی داشت که می‌بایست از آن پایین برویم در سمت راست ستون پرتگاهی قرار داشت درهمین اثنی هنگام عبور از شیب بسیجی کم سن و سالی را دیدم که در حال لیز خوردن به ته دره بود .         به دلیل آمادگی جسمی و چابکی خاصی که آن روزها داشتم دستش را گرفتم و او را بالا کشیدم دیدم بسیجی احمد عا شورپور است هر دو با هم به همراه ستون نیروها به طرف نقطه رهایی حرکت کردیم . ایشان در همین عملیات به شهادت رسید .         معاون اول گردان ( عمو رمضان لشنی‌پارسا) گروهان  ما را همراهی می‌کرد چندین گلوله توپ و خمپاره جلوتر از ما در ستون گروهان شهید بهشتی فرود آمد تقریباً به نقطه رهایی رسیده بودیم بچه‌ها درست در زیر پای دشمن زمین‌گیر شده بودند . هوا سرد بود در نیمه اول ماه رمضان بودیم ماه نورافشانی می‌کرد و تقریباً منطقه روشن بود سربازان عراقی در حال تردد ، را به راحتی می‌دیدیم بحمدالله آنها متوجه حضور ما نشده بودند با اعلام رمز عملیات و تکبیر معاون اول گردان دستور عملیات صادر شد به گفته بچه‌ها یکی از تیربارچی‌های گروهان ما شهید لطفعلی کرمی اولین کسی است که با شلیک تیربار مورد شناسایی قرار گرفت و به شهادت می‌رسد طولی نکشیدکه ارتفاع فتح شد بعد از فتح قله هرچه جستجو کردم فرمانده گروهان را پیدا نکردم یکی از فرمانده دسته‌هایم را نیز ( شهید رضا لدنی ) ندیدم متوجه شدم که شهید شده‌اند .         بجز آنان نیز معلوم بود تلفات داریم در حیطه وظیفه خودم به سازماندهی نیروهای باقی مانده گروهان پرداختم بچه‌های رزمنده بسیجی جسته گریخته تیراندازی می‌کردند و نارنجک پرتاب می‌کردند آنها را توجیه کردم تا صبر کنند تا عراقی ها نزدیک شوند سپس پنج نفر پنج نفر نارنجک پرتاب کرده و تیراندازی کنند عراقی ها با سر و صدا و هلهله و کل زنان نزدیک می‌شدند بچه‌های رزمنده با فرمان من نارنجک می‌انداختند و تیر اندازی می‌کردند عراقی ها پا به فرار گذاشتند یکی از بچه های بسیجی به نام                       که تیربارچی یکی از دسته‌های گروهان ما بود با شجاعت خاصی تیراندازی می‌کرد به نحوی که تلفات خوبی از عراقی‌ها گرفتیم در همین اثنی متوجه شلیک تیرباری از سمت راست شدم به نحوی که با شلیک مداوم گلوله‌های رسام همه بچه‌ها را زمین‌گیر کرده بود حجم آتش تیربار به نحوی بود که گلوله‌های تیربار در اطراف من و بچه‌ها در خاک فرو می‌رفت .         بچه‌های آرپی‌جی‌زن یکی یکی گلوله‌ها را به سمت تیربار شلیک می‌کردند تیربار دشمن پس از مکث کوتاهی مجدداً شروع به شلیک می‌کرد در کسری از ثانیه متوجه چرخش دست راستم شدم دستم گرم شد بچه های رزمنده را صدا زدم دستم را چک کردند گفتند خبری نیست با جستجوی خودم متوجه شدم از ناحیه کتف راست مورد اصابت گلوله قرارگرفته‌ام خون کتفم از زیر بادگیر عبورکرده درست در اطراف مچم جمع شده و گرمی آن برایم مشهود است امدادگر را صدا زدم آمد و دستم را با باند و چفیه بانداژ کرد در همین حین برادر هبت معظمی‌گودرزی معاون گروهان شهید باهنر را دیدم او با آر پی‌جی بلند شد و گلوله‌ای به سمت تیرباری که بچه‌های گردان را قلع و قمع می‌کرد شلیک کرد .         سربازان عراقی برای بار دوم با سر و صدا و ولوله و کل زدن می‌خواستند در خط پدافندی ما نفوذ کنند که با پرتاب نارنجک و شجاعت رزمندگان دلاور ، گردان مجدداً عقب نشینی کردند از طرفی برادر پاسدار هبت معظمی‌گودرزی با شلیک دوباره ،  سه‌باره وچهارمین بارموشکی بر روی آرپی‌جی نصب کرد و قصد شلیک گلوله آرپی‌جی را داشت که از ناحیه سینه مورد اصابت گلوله تیربار قرار گرفت و به زمین افتاد بچه های امدادگر به طرف او رفته او را پانسمان نمودند .         چند دقیقه بعد حاج حمید قانع را دیدم او در چاله‌ای نسبتاً بزرگ در روی ارتفاع تعداد زیادی از مجروحین را جمع کرده بود و به من گفت  دستور عقب نشینی مجروحین از ارتفاع صادر شده است من به همراه چند نفر از مجروحین بلند شدیم و به راه افتادیم . اسلحه خودم رابه حاج قانع تحویل دادم تا از آن استفاده کند تنها یک قبضه نارنجک به همراه داشتم مسیر حرکت در ذهنم بود برادران محمد گودرزی ، میناگر و دو سه نفر از دیگر مجروحان عملیات پشت سر من به راه افتادند در مسیر راه دشمن با تمام توان از زمین و آسمان بچه‌ها را به گلوله بسته بود همچنین با شلیک گلوله‌های خمپاره زمانی و زمینی بچه‌ها زمین‌گیر می‌شدند وقتی بچه‌ها متوجه شدند باز زمین‌گیر شدن توان برخاستن ندارند حتی با شلیک خمپاره زمینی نیز نمی‌خوابیدند در مسیر راه با درد و مشقت فراوان به پای ارتفاعی رسیدیم که بچه‌های رزمنده ارتش در حال پدافند از آن بودند .         خودم بی‌حال شده بودم و توان راه رفتن نداشتم به بچه‌ها اشاره کردم این خط پدافندی نیروهای خودی است خودتان را به آنها برسانید و برایمان کمک بیاورید بچه‌ها باور نکردند و می‌گفتند شاید عراقی باشند به‌ ناچار خودم تصمیم گرفتم و با مشقت بلند شدم به راه افتادم و از ارتفاع بالا رفتم . راهی را که زمان عملیات در چند دقیقه طی کرده بودم ساعتها طول کشید تا در برگشت بپیمایم به بالای ارتفاع رسیدیم بچه‌های ارتشی با دیدنم به استقبالم آمدند به آنها گفتم تعدادی از بچه ها در پایین همین ارتفاع هستند و ترس دارند به شما نزدیک شوند تکبیر بگویید تا بالا بیایند با تکبیر سربازان ارتشی بقیه بچه‌ها نیز به من ملحق شدند و به عقب برگشتیم .        برادر پاسدار حاج حبیب‌الله احمدپور معاون اول گروهان شهید مطهری خاطرات خود را این‌چنین بیان می‌کند :         قبل از شروع عملیات بچه‌های رزمنده گروهان در زیر خاکریز دشمن درست در سینه ارتفاع 2519 زمین‌گیر شده بودند با بی‌سیم با فرمانده گردان تماس گرفتیم هنوز رمز و دستور عملیات صادر نشده بود از بالای خاکریز نگاه کردم سربازی از دشمن در سنگری کوتاه مشغول نگهبانی بود گویا متوجه چیزی شده بود سرباز عراقی به سمت نیروهای خودشان رفت و با یک سرباز دیگر به سنگر مورد نظر برگشت و هر دو شروع به تیراندازی به سوی ما کردند .         درهمین لحظه رمز عملیات از طریق بی‌سیم صادر شد من به همراه سایر برادران رزمنده با فریاد الله‌اکبر و تیراندازی به سمت دشمن حرکت کردیم تک تیراندازها ، تیربارچی‌ها و آرپی‌جی‌زن‌ها همگی با هم شلیک می‌کردند بیشتر از نیم ساعت طول نکشید که خط شکسته شد و ما به پدافند و جواب دادن به تک‌های دشمن پرداختیم هنگامی‌که سربازان دشمن از روی ارتفاع مورد اصابت گلوله قرارگرفته و کشته می‌شدند .         پس از افتادن به زمین با غلط خوردن به سمت ما می‌آمدند . نبرد و درگیری همچنان ادامه داشت حجم آتش توپخانه دشمن بسیار بسیار سنگین بود . در اثنی جنگ متوجه پیرمرد بسیجی شدم که به شدت مجروح شده بود نزدیکتر رفتم او ذوالفقار معظمی‌گودرزی معروف به علی‌کویتی بود سرش را روی دست گرفتم درست در زمانی‌که سرش روی دستم بود به شهادت رسید بلند شدم و به بچه‌های رزمنده سرگشی می‌کردم تعدادی از بچه‌ها مجروح و تعدادی نیز به شهادت رسیده بودنند .         جنگ و خونریزی همچنان ادامه داشت دریک لحظه با صدای انفجاری مهیب به زمین افتادم انفجار درست در کنارم رخ داده بود از ترکش‌های حاصل از انفجار کتف راستم و ران پای چپم بشدت آسیب دیده بود در همین لحظه برادر ولی شمیسان‌فرد یکی از مسئولین دسته‌های گروهان خودم بر بالینم حاضر شد ایشان گفت بیا تا کمک کنم به عقب برگردی در جواب به او گفتم نه کار من تمام است فقط خبر شهادتم را به خانواده‌ام ابلاغ کنید (که همین طور هم شد خبر شهادت مرا ابلاغ کرده بودند و برایم مراسم ختم هم گرفته بودند ) بعد از رفتن برادر شمیسان‌فرد بیهوش شدم و دیگر چیزی متوجه نشدم فردای همان شب با تابش اولین تشعشع زرد خورشید به سرخی خون ده‌ها شهید و مجروح بیدار شدم .         چشمانم را به سختی بازکردم متوجه سر و صدایی شدم دقت کردم دیدم صدا صدای عراقی‌ها است . اسلحه کلانشینکف قنداق تاشویم را در زیر شکمم پنهان کردم و به صورت روی زمین خوابیدم شرایط شرایط بسیار سخت و وحشتناکی بود عراقی‌ها درست بالای سرم رسیده بودند صدای تنفس و قلبم را با گوش احساس می‌کردم سعی داشتم حتی صدای ضربان قلبم را نیز کنترل کنم یک سرباز عراقی با لگد به من کوبید ( و لفظی شبیه موت و میت بکار برد ) داشتند گزارش تلویزیونی تهیه می‌کردند و فیلم می‌گرفتند مطمئن شدم خیال خام  شده‌اند که من شهید شده‌ام عراقی‌ها رفتند آرام آرام اطرافم را چک کردم کسی نبود با سختی زیادی از زمین بلند شدم جان‌پناهی در کنار صخره‌ای یافتم و خودم را در زیر صخره پنهان کردم .         در همین حال تعدادی از بچه ها را دیدم ساعت حدود 10 صبح روز بعد از عملیات بود شش نفر از بچه‌های گردان بودند ( سید اکبر شجاعی ، علی کاوند ، احمد جعفری ، جعفر احمدی ، سیف‌اله مطربی‌یاراحمدی ، و غلام رضا علیزاده حدادی ) با دست به آنها اشاره کردم متاسفانه شک کرده بودند فکر می‌کردند عراقی هستم توجه نکردند جلوتر که می‌روند اسیر می‌شوند (بعدها در اسارت همدیگر را ملاقات کردیم ) چیزی نگذشته بود که سرو کله تعدادی سرباز عراقی به همراه یک دستگاه لودر پیدا شد . سربازان عراقی افسران و درجه داران عراقی را از شهدای خودمان جدا می‌کردند و به عقب می‌فرستادند و شهدای ما را با لودر در گودالی بزرگ دفن می‌کردند .         در یک لحظه متوجه سروصدایی شدم دیدم بیل لودر در آسمان است و چندین جنازه نیز در بیل لودر قرار دارد سربازان عراقی با دست به راننده لودر اشاره کردند تا بیل لودر را پایین بیاورد وقتی راننده لودر بیل لودر را پایین آورد سربازان عراقی دور آن حلقه زدند دو نفر رزمنده بسیجی مجروح در بیل لودر بودند که سربازان عراقی‌ می‌خواستند آن‌ها را زنده زنده دفن کنند . آنها از بچه‌های رزمنده گردان مالک اشتر(شهرهای ازنا و الیگودرز) بودند . که به اسارت گرفته شدند . (بعدها در اسارت همین دو نفر را ملاقات کردم).         من در زیر صخره منتظر ماندم تا شب شد هوا تاریک بود من در وضعیت بسیار بدی به سر می‌بردم بلند شدم به سختی حرکت می‌کردم هر کجا می‌رفتم عراقی بود به تپه‌ای رسیدم روی تپه چند نفر با اسلحه به سمت من نشانه گیری کرده بودند از من خواستند تا خودم را تسلیم کنم جلوتر رفتم چند نفر کرد عراقی بودند که به فارسی هم صحبت می‌کردند دست‌هایم را از پشت بستند و با اسلحه مجبورم ساختم تا با آنها بروم شب تا به صبح با پای مجروح و کتف زخمی راه رفتم آنها نیز مرا غافل نمی‌کردند آفتاب طلوع کرده بود که به سپاه پنجم عراق رسیدیم من اسیر چند نفر زبان نفهم شده بودم .         با رسیدن به محوطه سپاه پنجم سربازان عراقی کتکم می‌زدند و به من اهانت می‌کردند ابتدا کردهایی که من اسیر آنها بودم با فرماندهان سپاه پنجم عراق که از فرماندهان عالی رتبه بودند صحبت کردند بعد از آن متوجه شدم جر و بحث می‌کنند به یکی از آنها گفتم  چرا جر و بحث می‌کنید او جواب داد قرار بود که در قبال تحویل یک رزمنده از جمهوری اسلامی ایران به عراق مبلغ 000/300 ریال (سی هزار تومان) و دو گونی پیاز از سپاه پنجم عراق تحویل بگیریم الان می‌گویند ما بیش از 000/200 ریال  (بیست هزار تومان) بابت این رزمنده پرداخت نمی‌کنیم خلاصه اینکه کردها راضی شدند مرا در قبال 000/250 ریال (25 هزار تومان) و یک گونی پیاز تحویل دهند مرا تحویل دادند و رفتند .         سربازان عراقی باز هم مقداری مرا کتک‌کاری کردند و به زیر‌زمین سپاه پنجم عراق بردند در آنجا بسیجی شهید سید مصطفی اسماعیل‌زاده و بسیجی شهید فرج‌اله مقومی را دیدم برادر مقومی با دیدن من جلو آمد و مرا بوسید هم گریه می‌کرد و هم می‌خندید گفتم چرا هم گریه می‌کنی و هم می‌خندی ؟ ایشان جواب داد می‌خندم چون زنده هستی و گریه می‌کنم برای آنکه اسیر شده‌ای برادر مقومی از ناحیه دست چپ و برادر سید مصطفی اسماعیل‌زاده از ناحیه کتف ترکش خورده بود من نیز مجروح بودم با این وضع هر سه تای مارا کتک می‌زدند از برادر مقومی خواستند تا به امام ناسزا بگوید ایشان امتناع کرد افسر عراقی به او گفت پنج دقیقه به شما فرصت می‌دهم که به امام توهین کنید و از من معذرت بخواهید اگر این کار را بکنید تو را می‌بخشم و اگر این کار را انجام ندهی تو را خواهم کشت .برادر مقومی پاسخ داد از خدا می‌خواهم این پنج دقیقه باقیمانده از عمرم را هم به عمر امام خمینی (ره) اضافه کند افسر عراقی با شنیدن این جمله عصبانی شد و سطل آبی را روی سر برادر بسیجی دلاور فرج‌اله مقومی قرار داد و با کمک سایر نیروهای عراقی او را به شدت کتک زد . افسر عالی‌رتبه عراقی دستور داد هیچ گونه کار امدادی برای دست مجروح این بسیجی دلاور انجام ندهند همین کار را هم کردند (بعد ها از قول بچه‌های اسیر شنیدم در اردوگاهی دیگر در اثر همان جراحات دستش عفونی شده و عفونت به قلبش سرایت می‌کند و به شهادت می‌رسد) . برادر فرج‌اله مقومی به همراه تعداد دیگری از اسرای رزمنده گردان به اردوگاه دیگری منتقل شدند .من و شهید سید مصطفی اسماعیل‌زاده در یک اردوگاه بودیم در اردوگاه ما ، برادر اسماعیل‌زاده را بسیار شکنجه می‌دادند در واقع به خاطر محاسن بلند و چهره زیبای او به او شک کرده بودند از طرفی چون خودش را سید معرفی کرده بود فکر می‌کردند او یکی از فرماندهان سپاه است به همین دلیل او را بسیار شکنجه می‌کردند از او در خصوص شغلش سوال کرده بودند او جواب داده بود که معلم هستم گفته بودند شما مقصر هستید چرا که این چنین بسیجیان دلاوری را شما تربیت می‌کنید .خلاصه اینکه اورا بسیار زیاد شکنجه می‌کردند یادم هست درست در روز 20 رمضان سال 1365 او را خیلی شکنجه کردند او در زیر شکنجه صدا می‌زد یا فاطمه زهرا (س) درست شب شهادت حضرت علی (ع) مزدوران عراقی با شکنجه زیاد ایشان را به شهادت رساندند بعد از چند روز من هم توسط یکی از نیروهای خودی لو رفتم عراقی‌ها فهمیده بودند که من پاسدار هستم و در عملیات یکی از فرماندهان گردان بوده‌ام اگر هم اطلاعات دست و پا شکسته‌ای از قبل داشتند دیگر مطمئن شده بودند از این رو شکنجه‌های من هم شروع شد اکثر روزها مرا با کابل کتک می‌زدند و از من اطلاعات می‌خواستند همیشه با کتک‌های زیادی مرا بازجویی می‌کردند بحمدالله لطف خدا شامل حالم شد مقاومت کردم و کوچک‌ترین اطلاعاتی را لو ندادم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan