یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

خاطراتی از شهید داریوش ریزه وندی ، شهدای کرمانشاه

  • ۲۱:۳۷

زندگی نامه شهید داریوش ریزه وندی

شهید داریوش ریزه وندی 

شهید والامقام در سال 1/6/1336 در خانواده ای مذهبی در شهر اسلام آباد غرب دیده به جهان گشود و در همین شهر دوران نوجوانی و جوانی خویش را سپری و تا مقطع دیپلم ادامه تحصیل نمود

فعالیت

 خواندن نماز در باشگاه کشتی

او در زادگاهش رشد و نمو کرد و به تحصیلات خود تا مقطع تربیت معلم ادامه داد و در لباس مقدس معلمی به تعلیم و تربیت پرداخت و با شروع انقلاب، فعالانه نقش ارزنده ای را در هدایت راهپیمایی ها و حرکت های ضد رژیم مردم مسلمان اسلام آبادغرب ابفا نمود. شهید ریزه وندی از روحیه ی آزادی و جوانمردی و حق طلبی برخوردار بود. علاقه وافری به کشتی داشت و در این زمینه عناوین قهرمانی کشوری در سالهای 55و 56 در جام تختی ودر سال 57 مسابقات خانه جوانان را کسب نمود.

با پیروزی انقلاب اسلامی، از جمله ی بنیانگذاران اصلی کمیته و سپاه بسیج و جهادسازندگی در اسلام آبادغرب بود. شهید ضربات کاری بر پیکر ضدانقلاب در کرند غرب وارد کرده به طوری که دشمن برای سراو جایزه تعیین کرده بود. چس از مدتی در کمین ضد انقلاب به اسارت درامد، اما در حین انتقال توسط رزمندگان اسلام آبادغرب آزاد گردید.

شهادت

پس از چندی به عضویت بسیج درآمده و در عملیات مسلم بن عقیل در غرب کشور در درگیری با نیروهای بعثی عراقی بدرجه رفیع شهادت نائل گردید و طی مراسم باشکوه با حضور مردم پیکر مطهرش در گلزار شهدای شهر اسلام آباد غرب بخاک سپرده شد.

خاطره ای از طرف روح الله محمد زاده

یادم است هر وقت مهتاب شب بود تمامی آن چند روز که مهتاب در آسمان می درخشید داریوش چند نفر از بچه های اطلاعاتی بخصوص من را با خود برای شناسایی می برد خدا میداند چشم می دید ولی دل باور نمی کرد که شهید داریوش با بچه ها چگونه شناسایی می کردند بارها به او می گفتم که این کارها که شما انجام می دهید حماقت است ولی ایشان در جواب من لبخندی که همیشه می زد باز همان لبخند را تکرار می کرد می گفت روح الله این کارهایی که من و تو و بچه ها انجام می دهیم برای خداست هر وقت در سنگر تنها می بود قرآن می خواند هیچ وقت در مدت 15 ماهی که با شهید داریوش بودم نماز شبش را ترک نمی کرد تمامی بچه های فرماندهی یا شناسایی عاشق رفتار او بودند یک روز در عملیات شیاه کوه گیلانغرب 21 نفر اسیر عراق را به من سپرد می گفت باید اینها را به عقب گردان ببرید و بدست نیروهای خودی بدهید من در جواب می گفتم داریوش من تنها نمی توانم اینها را به عقب ببرم ایشان سری تکان داد ولی من می دانستم باید دستور او را اطاعت کنم به هر جوری شد آنها را به عقب آوردم و به او بیسیم کردم که به چه مکافاتی آنها را به عقب آورده ام یادم است در عملیات شیاه کوه در خط مقدم زمانی که منطقه را از عراقیها پاکسازی کردیم مشغول تدارکات بودم به من گفت روح الله اگر یک خرما اضافی به بچه های خودمان بدهی به خون شهدا خیانت کرده ای .

یک روز که دور تا دور ما را محاصره کرده بودند من می دانستم یا باید اسید شویم یا شهید شویم چون بیشتر بچه ها شهید شدند و خیلی جنگیدیم به من گفت که دنبال من بیا بخدا قسم من و داریوش جلوتر از نیرو جلو رفتیم و اینقدر با عراقیها جنگیدیم تا محاصره را باز کردیم و بچه هایی که باقی مانده بودند همه آنها را از محاصره نجات داد.بعد دیگر کسی نماند. آخر همه من و خودش که هر دوی ما زخمی هم بودیم به عقب آمدیم.

 یادم است در عملیات خرمشهر من و او اولین کسی بودیم که وارد مسجد جامع خرمشهر شدیم یک خبرنگار با دوربین فیلمبرداری با من صحبت میکرد او نگذاشت هر چقدر به او می گفتم داریوش بگذار عکس و صحبتهای ما را ضبط کنند ولی ایشان می گفت مگر من و تو برای خدا این کار را انجام نمی دهیم؟! دیگر من نتوانستم در جواب او حرفی بزنم شهید داریوش شخصی بود که تعدادی از بچه های معتاد را دور خود جمع کرده بود خیلی از مسئولین اعتراض می کردند می گفت : اینها همگی زحماتی برای این انقلاب کشیده اند آنها را بعد از مدتی کشتی گیر بار می آورد همگی آنها کسانی شدند که به جبهه ها روی می آوردند و رزمنده خوبی می شدند یادم است مدتی پیش بخوابم آمد می گفت : روح الله شکافی در بغل قبرم است که آب من و محمود و هدایت را اذیت می کند من همان روز سیمان و ماسه بردم و تمامی شکافهای بغل قبرها را سیمان زدم بخدا قسم چندی پیش خوابم آمد او و محمود لباس سفید در تن داشتند و روز عاشورا بود هردوی آنها سطلی در دست داشتند و شیر به بچه های زنجیرزن می دادند چند نفر از بچه ها که اسم آنها را نمی توانم ببرم رو به داریوش کردند شیر می خواستند ولی محمود و داریوش به آنها ندادند از داخل آنها من را صدا زد روح الله بیا! من با خنده و سلام پیش آنها رفتم و لیوانی شیر به من داد من از خواب پریدم و 2 رکعت نماز برای آنها خواندم.

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۲ ساعت 22:54 توسط ســــام علـیـــــــــزاده | نظر بدهید

وبلاگ شهدای کرمانشاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan