- سه شنبه ۲ بهمن ۰۳
- ۱۳:۵۸
بسمه تعالی
والفجر 6
خام کردن دشمن برای عملیات خیبر
فصلی از مجموعه حماسه گردان شهرما
نویسنده: کاوه گودرزی
عملیات والفجر6 در منطقه عملیاتی تنگه چزابه به منظور خام کردن دشمن جهت انجام عملیات خیبر دقیقا یک روز قبل از عملیات خیبر در تاریخ 2/12/62 توسط تیپ 57 ابوالفضل (ع) متشکل از سه گردان انبیاء ، ابوذر و گردان ثارالله انجام می گیرد.
گردان ثارالله شهرستان بروجرد عصر روز 62/12/1 از بستان به سوی دشمن حرکت می کنند و تا به پای کار می رسند شب دوم اسفند ماه 1362شده.
گردان ثارالله متشکل از سه گروهان شهید بهشتی ، شهید باهنر و شهید مطهری است. فرماندهی گروهان شهید بهشتی با برادر میر محمدی و معاونت برادر عباس صدقی ، فرماندهی گروهان شهید باهنر با برادر رضا جان بزرگی و معاونت برادر حمزه دهقان، فرماندهی گروهان شهید مطهری با برادر پاسدار رمضان لشنی پارسا و معاونت برادر پاسدار عزت الله میری است.
فرماندهی گردان ثارالله به عهده برادر پاسدار ابراهیم اسدالهی از رزمندگان پاسدار شهر ازنا است. معاونت گردان با برادر پاسدار فریدون دهقان از رزمندگان پاسدار شهر دورود است که هر دوی این عزیزان در ابتدای این عملیات به شهادت می رسند .
برادر صادق حیدری مسئول مخابرات گردان خاطرات خود را از این عملیات پیروز این چنین بیان می کند:
بعد از شکل گیری تیپ 57 که سه گردان اصلی این تیپ گردانهای انبیا ، ابوذر و ثارالله در خط پدافندی زبیدات مستقر شده بودند بعد از حدود 45 روز استقرار در خط مقدم در تاریخ 62/11/27 خط پدافندی زبیدات را تحویل نیروهای تیپ 12حنین می دهند. تیپ حنین متشکل از نیروهای طرح لبیک و اعزام مجدد لرستان است که کار پدافند از خط مقدم نبرد با دشمن را بعهده می گیرند .
رزمندگان گردان ثارالله در کنار دو گردان دیگر تیپ 57 راهی عملیات آفندی در منطقه عمومی چزابه می شوند. منطقه عملیاتی از نظر سوق الجیشی یکی از مناطق حساس و استراتژیک و از نظر جغرافیایی منطقه ای باتلاقی و پوشیده از نیزار است. چند روز است که وارد قرارگاه تاکتیکی تیپ در بستان و نزدیک منطقه عملیاتی شده ایم.
ما منتظر دستور فرماندهان جهت شرکت در عملیات هستیم. گردان آمادگی لازم را برای شرکت در عملیات کسب کرده است. در قرارگاه تاکتیکی با اصابت و انفجار گلوله خمپاره mm120 برادر پاسدار فریدون دهقان معاون گردان ثارالله به شدت مجروح شد.
همه ماها روحیه خود را از دست داده بودیم چرا که قرار بود در عملیات شرکت کنیم اما جانشین فرمانده گردان زخمی شده بود قبل از آنکه ایشان را جهت مداوا به عقب برگردانند او به ما دلداری میداد و از ما می خواست که روحیه خود را حفظ کنیم .
دو روز از مجروحیت معاون گردان می گذشت هنوز عملیات نکرده بودیم که ایشان با جراحات ناشی از ترکش های خمپاره به گردان برگشت روحیه ما دو چندان شد. او بعد از بستری شدن از بیمارستان فرار کرده بود و به قرارگاه تاکتیکی گردان در بستان آمده بود. عصر همان روزی که برادر دهقان به گردان برگشت از قرارگاه تاکتیکی به سمت منطقه عملیاتی حرکت کردیم .
معمولا عملیات های ما با توجه به اصل غافلگیری و استفاده از حداکثر استتار در شب انجام می شد. در تاریخ 62/12/1 تقریبا" شب شده بود که به پای کار رسیده بودیم که بعد از گذشتن از خط نیروهای خودی به میدان مین رسیدیم؛ بچه های گردان پشت میدان کپ کرده بودند .
از فرماندهی تیپ با گردان تماس گرفتند من با بیسیم موقعیت گردان را گزارش کردم. بچه های واحد تخریب جلوتر از همه بچه های گردان مشغول خنثی سازی مین هستند فرمانده و معاون اول گردان نیز به دلیل سختی عبور گردان از معبر در جلو گردان جلودار هستند .
قرار است تا چند دقیقه دیگر عملیات انجام شود که کار گره خورده است. گویا میدان مین شناسایی شده دو چندان شده است به هر قیمتی که شده باید عملیات انجام شود اگر موفق به باز کردن و یا شکستن خط دشمن نشویم عملیات خیبر در منطقه جزیره مجنون نیز انجام نخواهد گرفت در واقع عملیات ما گرفتن یا تحلیل قسمتی از توان دشمن است .
از قرارگاه تیپ با بیسیم تماس گرفتند رمز عملیات توسط حاج عبداله احمدی فرمانده وقت تیپ 57 اعلام شد برادر ابراهیم اسدالهی فرمانده گردان به همراه معاون خود برادرفریدون دهقان به کمک بچه های واحد تخریب شتافته اند ودربازکردن معبر به آنان کمک می کردند ناگهان صدای مهیبی منطقه را فرا می گیرد. دود و آتش از زمین برمی خیزد. اولین فرمانده گردان ثارالله به همراه معاونش در اثر انفجار مین در معبر به شهادت می رسند. با شهادت آنان معبر باز می شود فرماندهی گردان به معاون دوم گردان برادر عبداله میری محول می شود .
بعد از باز شدن معبر رزمندگان گردان به سوی خط دشمن حمله ور می شوند و خط دشمن را با تمام توان و توکل بر خدا می شکنند.
چند دقیقه است که از انفجار مین گذشته است و درگیری با دشمن آغاز شده است زمین و زمان می لرزد دشمن تمام توان خود را برای زمین گیر کردن بجه ها بکار گرفته است. درگیری بسیار بسیار شدید شده است .
رزمندگان گردان همچنان به جلو می روند فرماندهان گروهانها و دسته ها زحمات زیادی متحمل می شوند و در گل و باتلاق نیروهای تحت امر خود را با درایت خاصی هدایت میکنند. نبرد همچنان ادامه دارد دشمن زمین گیر شده و تلفات می دهد و در مسیر درگیری تعدادی از نیروهای ما نیز شهید یا زخمی می شوند .
باغرش توپخانه طرفین و صدای شلیک گلوله های سلاحهای جنگی ما و دشمن لحظه ای سکوت احساس نمی شود .
برادر محمد علی عالیقدر خاطرات خود را چنین بیان می کند:
من و محسن گودرزی فرزند عباداله هر دو در واحد اطلاعات و عملیات تیپ 57 ابالفضل (ع) بودیم. او قبل از آنکه وارد تیپ57 شود سالها در واحد اطلاعات و عملیات تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) کار کرده بود. او در کار تجربه و تبحر داشت. شب عملیات والفجر 6 قبل از میدان مین در میان نیزارها که نیروهای خودی در حال عبور بودند دشمن بچه ها را با شلیک توپ و خمپاره زمین گیر کرده بود. با انفجار گلوله ای در کنار ستون نیروهای خود تعدادی از نیروها زخمی شده بودند به دستور محسن من به همراه دو نفر دیگر زخمی ها را کول کردیم و به عقب برگرداندیم .
تا مجروحین را به عقب به اورژانس پشت خط رساندیم صبح شده بود اما قبل از آنکه مجروحین را منتقل کنم در وسط آب و نیزارها دیدم او تا سینه در آن شب سرد زمستانی و تاریک در آب بود. بعد از بیرون آمدن از آب دست بچه های رزمنده را میگرقت واز آب بیرون می کشید وکمک میکرد تا بچه های رزمنده از سینه خاکریز گلی بالا روند بعد از دیدن این صحنه ها بود که به عقب برگشتیم صبح قصد برگشتن دوباره به خط را داشتم که متوجه عقب نشینی نیروهای خودی شدم وبرگشتم.
محسن گورزی مسئول محور اطلاعات و عملیات تیپ 57 ابالفضل (ع) در عملیات ولفجر 6 به شهادت رسید .
پدرشهید می گفت :
محسن از سال 1360بطور متوالی در جبهه حضور داشت او قبل از تیپ 57 در واحد اطلاعات و عملیات تیپ امام حسن (ع) حضور داشته است . درسال 60 از ناحیه پهلو مجروح شده بود و همچنین در سال 61 از ناحیه گوش مجروح می شود. او در زمان مسئولیتش دارای مدرک فوق دیپلم بود. او به جبهه علاقه داشت و با اینکه تازه ازدواج کرده بود به جبهه رفت. یکی از دوستان شهید می گفت :
در قرارگاه تاکتیکی تیپ 57 در بستان بودیم که محسن با سر و صورتی خاکی به وسیله یک دستگاه موتور سیکلت تریل وارد قرارگاه شد. از آب تانک قرارگاه سر و صورت را از گرد و غبار پاک کرد ، وضو گرفت و فرماندهان گردانها و گروهانها را صدا زد و آنان را توجیه کرد. او میگفت دو راه آبی داریم یکی از آنها را با پل چوبی پوشیده ایم همچنین راه دوم را کاملا چک کرده ایم آب آن از سینه بالاتر نیست که به منظور کمک به بچه ها با چند لایه سیم جنگی تلفن قورباغه ای، مسیر آب را مشخص کرده ایم.
من به همراه دو نفر دیگر از بچه های واحد اطلاعات و عملیات با شما هستیم و تا آخر در کنار رزمندگان گردانها خواهیم بود. آن طرف آب دست بچه ها را خواهیم گرفت و از آب بیرون می کشیم. به نیروهای تحت امر خود اعلام کنید نیروها سر و صدا نکنند، تیراندازی نکنند و در مسیر سیگار روشن نکنند چون به دشمن بسیار بسیار نزدیک هستیم. شب عملیات محسن در کنار بقیه رزمندگان تیپ 57 حاضر شده و هنگام عبور از میدان مین به آنها کمک می کند. با هدایت فرماندهان گردانها و گروهانها آنان را در عبور از نی زار و باتلاق کمک می کند. او زمان انجام عملیات در کنار رزمندگان تیپ57 می ایستد و از خط دفاع می کند تا به شهادت می رسد.
برادر پاسدار رمضان لشنی پارسا فرمانده گروهان شهید مطهری خاطرات خود را ازعملیات والفجر 6 اینچنین بیان می کند:
عصر روز 62/12/1 با توجیه بچه های اطلاعات و عملیات و مرور نقشه عملیات به سوی دشمن حرکت کردیم. ساعت 23 شب وارد منطقه تنگه چزابه شدیم قرار بود تا توجه دشمن را بسوی خود جلب کرده و دشمن را در این منطقه مشغول کنیم تا بچه های سایر لشگرها و تیپ ها از منطقه عملیاتی خیبر عملیات کنند .
بعد از چند ساعت راهپیمایی چندین بار وارد آب و باتلاق شدیم و بیرون آمدیم تا به میدان مین رسیدیم. بعد از پاره کردن سیم خار دار درحال پیشروی بسوی دشمن بودیم ، بعد از چند صد متر راهپیمایی درمیدان مین تازه متوجه شدیم درمیدان مین هستیم کمی آنطرفتر متوجه نوار سفید معبرمیدان مین شدم کمی ترسیدم وشروع کردم با خدا رازونیاز کردن خودم را به خدا سپردم وبا آنکه چند ده متری با معبر فاصله داشتم با احتیاط قدم برمی داشتم وذکر می گفتم تا اینکه وارد معبر شدم .
بچه های گردان از معبر درحال عبور بودند .بعداز میدان مین دشمن ، دشمن با استقرار توپ ضد هوایی دولول معروف به توپ 23 درحال شلیک بسوی نیروهای خودی بودند وبچه ها را بعداز گذشتن از معبر می زدند کمی جلوتر متوجه برادر پاسدار عزت اله میری شدم او از ناحیه کمر مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود و مجروح شده بود. به او کمک کردم و او را به سینه خاکریز نهادم. ایشان مرا ترغیب کرد تا جلوتر بروم. تیر باری را از زمین بلند کردم و با همان تیربار شروع به تیراندازی به سوی دشمن کردم. درگیری شدید شده بود که با کمک نیرو های بسیجی دشمن را تارومار کردیم و در حال پاکسازی منطقه بودیم .
نزدیک صبح بود تلفات زیادی داده بودیم خبری از نیروهای پشتیبانی و مهمات نبود تعدادی از نیروهای سپاه بهبهان و رامهرمز به پشتیبانی ما آمده بودند که متاسفانه زمین گیر شده بودند و عده ای از آنان نیز به شهادت رسیده بودند .
همچنان خبری از نیروهای پشتیبانی نبود. مهمات هم کم داشتیم. در پی تهیه سلاح نیمه سنگین و آر پی جی 7 بودم که پیدا نکردم. فرماندهی نیروها را بر عهده داشتم و آنان را هدایت می کردم. خبری از فرمانده گردان نبود بناچار هدایت همه نیروهای گردان را به عهده داشتم. بعد از بررسی خط و محور عملیاتی به آخر تنگه رسیدم کانالی در آنجا بود که تعدادی از نیروها به همراه مجروحین و شهدا در آن قرار گرفته بودند.
صبح شده بود، متوجه حدود هفت دستگاه تانک عراقی شدم. حدود 200متر با تانکها فاصله داشتیم منطقه عملیاتی بخاطر انفجارهای شدید غبار آلود بود.
یکی از نیروهای بسیجی که حدود 17 سال سن داشت با یک گلوله آر پی جی قصد شلیک بسوی تانک را داشت که اجازه ندادم، کمی صبر کردیم تانک اولی حدود 50 متری ما رسیده بود که فرمان شلیک دادم گلوله آرپی جی 7 از کنار تانک اولی رد شد به تانک دومی هم اصابت نکرد گلوله در بین تانک دومی و سومی بود که بخدا توکل کردم و از او کمک خواستم در واقع به خدا التماس کردم که ناگهان صدای مهیب تنگه را پر کرد گلوله آرپی جی7 به سومین تانک دشمن که دورتر از همه تانکها بود اصابت کرد صدای الله اکبر رزمندگان بلند شد.
یکی دیگر از بچه های آرپی جی زن نیز تانک دیگری را نشانه گرفت و شلیک کرد گلوله آرپی جی 7 دومین تانک دشمن را نیز منهدم کرد.
دشمن با دیدن این وضع اقدام به عقب نشینی کرد. بعد از بررسی اوضاع و اطلاع کامل از عدم پشتیبانی، با هماهنگی دستور عقب نشینی دادم. در حال برگشتن بود که متوجه 6 دستگاه تانک شدم به یکی از نیروهایی که همراه من بود دستور عقب نشینی دادم ایشان قبول نکرد، در همین حال دشمن با تیربار ما را به گلوله بست. برخاستم و یک خشاب چهل تیری که همراه داشتم را به سوی تیربار شلیک کردم و در حال شلیک از برادر بسیجی همراه خود خواستم به عقب برگردد او به عقب برگشت.
خشاب را تعویض کردم این بار با شلیک خشاب سی تیری مجددا تیربارچی دشمن را زمین گیر کردم و خود نیز به عقب برگشتم.
به پشت خط که آمدم متوجه شدم تلفات زیادی داده ایم و تعدادی از شهدا و مجروحین در منطقه باقی مانده اند.
≡برادر محمد معصومی گودرزی خاطرات خود را از عملیات والفجر 6 اینگونه بیان می کند :
در اواخر زمستان سال 62 در خط پدافندی زبیدات مستقر بودیم که به گردان اعلام شد خط پدافندی تحویل رزمندگان تیپ 12 حنین شود.
رزمندگان تیپ 12 حنین رزمندگان طرح لبیک یا خمینی (ره) یا رزمندگان اعزام مجدد سراسر استان لرستان بودند که با تجهیزات کامل به ستون یک وارد خط پدافندی زبیدات شدند .
رزمندگان تیپ 57 اباالفضل در تاریخ 62/11/27 ضمن تحویل خط به پشت خط انتقال یافته و بعد از آن به سوی پادگان حمید حرکت کردند .
دو روز در پادگان حمید بودیم در آنجا ضمن تجدید قوا و سازماندهی مجدد و تکمیل نیروهای دسته ها، گروهانها و گردانهای تیپ 57 اباالفضل(ع) حدود ساعت 3 بعدازظهر با تعدادی اتوبوس لندکروز آمبولانس و سایر تجهیزات پشتیبانی به سمت سوسنگرد و از آنجا به سوی منطقه بستان حرکت کردیم .
تا نزدیکی غروب در قرارگاهی در بستان مستقر شدیم. ساعت 5 عصر روزی که قرار بود شب آن عملیات کنیم توسط مسئول محور عملیاتی برادر بسیجی محسن گودرزی نسبت به منطقه عملیاتی توجیه شدیم.
توضیحات برادر محسن این بود که بعد از رسیدن به خط مقدم و گذشتن از نیزار وارد منطقه ای باتلاقی می شویم .
مسیر باتلاق تا خشکی به وسیله یک رشته سیم محکم مخابراتی (سیم جنگی) مشخص شده که بعداز بیرون آمدن از باتلاق وعبور از روی چندین کانال نسبتا"عریض که ما آن کانالها را با نردبان وتخته پوشانده ایم باید از شیب تقریبا" عمودی بالا رویم که البته در بالای شیب من وتعدادی از بچه های واحد اطلاعات وعملیات و تخریب به بچه ها در بالا رفتن از شیب و عبور از میدان مین کمک خواهیم کرد واز آنجا با راهنمائی فرماندهان مربوطه به نقطه رهائی می رسیم وبا توکل برخدا به دشمن می زنیم .
بعد از توضیحات محسن و پس از نوشتن وصیت نامه ها روبوسی با دوستان و همرزمان و حلالیت طلبیدن از هم به سوی دشمن حرکت کردیم .
حدود ساعت 6/30 عصر بعد از طی کردن مسیر کوتاهی توقف کردیم و نماز مغرب و عشا را خواندیم و دوباره به سوی دشمن حرکت کردیم.
از نیزاری حدود 4 کیلومتر و چندین پل با عرض سی یا چهل سانتیمتر و طول چهار تا شش متر عبور کردیم . بعضی جاها تقریبا" تا زانو در آب فرو می رفتیم . همه اطراف ما نیزار بود.
من محمد معصومی آر پی جی زن دسته یک گروهان شهید بهشتی گردان ثارالله بعد از بچه های اطلاعات و عملیات و بلند قد ترین نیروی دسته شهید محمد روزبهانی که تیربار چی دسته بود پس از گذشتن از نیزارهای منطقه چزابه وارد باتلاق شدیم .
دسته ما اولین دسته از اولین گروهان اولین گردان عمل کننده در منطقه بود که آرام آرام و با تانی از باتلاق عبورمی کردیم . ابتدای باتلاق آ ب تا زیر زانو وبداز آن آب تا کمر سینه ودر بعضی جاها دقیقا" تا دهان و بینی ما عمق داشت .
من وسایر رزمندگان مجبور بودیم ضمن دقت در فرو نرفتن و یا جا نماندن در باتلاق از مهمات خود نیز حفاظت کنیم بنحوی که سلاح و مهمات خود را نیز بالا نگه داریم .
در بعضی از نقاط باتلاق از سیم جنگی کمک می گرفتیم و مسیر را پیدا می کردیم با تاریکی هوا و نسیم نیزار هوا کم کم رو به سردی میرفت و حرکت در داخل آب و گل ادامه داشت. در یک لحظه برادر مسعود شیخ الملوکی را دیدم که با چفیه ای که به سر بسته بود از ما سبقت گرفت شاید این شوق شهادت بود که او اینگونه از کنار ما عبورمی کرد.
آهسته آهسته در حال پیشروی بودیم در بعضی از نقاط گود باتلاق، رزمندگان کوتاه قدتر و کم سن و سال تر نیز به سایر رزمندگان گردان تکیه می کردند یا آویزان می شدند.
من کوله آرپی جی پر از گلوله و خرج را از آب بیرون گرفته بودم آر پی جی در دست دیگرم بود. آرام آرام آب تا نزدیکی های زیرچانه و گلویم می رسید رزمنده کم سن و سالی نیز خودش را به من تکیه داده بود با همه این شرایط می بایست از باتلاق تنگه چزابه عبور می کردیم.
بعضی اوقات فکر می کردم که این عملیات نیست و به رزم شبانه آمده ایم ازگل خارج شدیم آتشباری دشمن شروع شد.
بعد از بیرون آمدن از باتلاق به ابتدای تپه ای نسبتا" کوتاه رسیدیم که باکمک برادر پاسدار رمضان لشنی پارسا فرمانده گروهان شهید مطهری ، محسن گودرزی مسئول شناسائی محور وسایر بچه های رزمنده از شیب با لا می رفتیم عمو رمضان ومحسن یکی یکی دست بچه های رزمنده را می گرفتند و بالا می کشیدند .
تعدادی خمپاره زمانی درست در بالای سرما منفجر شدوتعدادی از بچه ها مجروح شدند.
دشمن منطقه را زیر آتش خمپاره گرفته بود از روی یکی از کانالهائی که محسن توضیح داده بود در حال عبور بودم که در یک لحظه پایم لیز خورد و می خواستم در کانال سقوط کنم که با چابکی خاصی از روی تخته عبور کردم تا اینجای کار توضیحات محسن دقیق بود معلوم بود محسن وبچه های اطلاعات وعملیات زحمات زیادی کشیده بودند ومنطقه را به خوبی شناشائی کرده بودند.
دشمن روی خاکریز را به گلوله بسته بود باشلیک رگبار دشمن به روی خاکریز برادر موسیوند در کنارم زخمی شد خیلی سریع زخمش را بستم .
من آرپی جی زن بودم یکی از کمک آر پی جی زن ها که کمکی خودم بود شهید حسین داراب پور همانجا با اصابت گلوله دشمن به شهادت رسید.
بعد از این مرحله به ابتدای میدان مین رسیدیم سیمهای خاردار و تله های خورشیدی حکایت از وارد شدن به میدان مین داشت.
در ابتدای میدان و در کنار چند تکه نبشی میدان مین شهید علیرضا نعمتی سنگده را دیدم که بشدت مجروح شده بود و از ما میخواست جلو برویم .
در میان میدان مین و ابتدای نقطه رهائی من و شهید محسن گودرزی مسئول محور اطلاعات تیپ در کنار هم منتظر دستور حمله بودیم که از ما خواستند با الله اکبر ویا مهدی (عج)عملیات را شروع کنیم . حرکت به سمت جلو ، ورود به میدان مین همراه با فریاد الله اکبرو یامهدی (عج) ادامه داشت .
من و محسن با الله اکبر و یا مهدی (عج) شروع کردیم حدود یک متر باهم فاصله داشتیم بقیه رزمندگان گردان نیز با تکبیر و یا مهدی (عج) به دشمن حمله ورشدند نقطه رهائی درست در بلندی قرار داشت که بعداز شروع عملیات مورد هجوم انواع واقسام گلوله ها قرارمی گرفت در یک لحظه گلوله ای که احتمالا" گلوله ضد هوائی بود به سینه محسن اصابت کرد، محسن در ابتدای عملیات به زمین افتاد و فریاد زد یا مهدی (عج) صدای نعره مردانه این بسیجی دلاور در آسمان دشت و نیز در تنگه چزابه می پیچید.
کمی جلوتر جنازه پاره پاره شهید مسعود شیخ الملوکی را دیدم که در وسط میدان مین در کنار سیم های خاردار و تله های خورشیدی افتاده بود.
رشادت ها و دلاوری های گروهان شهید بهشتی کمک زیادی به باز کردن معبر کرده بود. جنازه شهید ابراهیم اسدالهی و شهید فریدون دهقان و سایر شهدا و مجروحین در میان میدان مین افتاده بود با هر مشقت و سختی که امکان داشت از میان این عزیزان عبور کردیم.
عملیات شروع شده بود رزمندگان گردان با توکل بر خدا و اراده ای قوی با دشمن دست و پنجه نرم می کردند . همه رزمندگان گردان در تند باد حادثه عملیات والفجر شش خود را بخدا سپرده بودند و مردانه می جنگیدند. همه ی اطراف باتلاق بود. در روی خاکریز با هدایت خداوند بزرگ با آرپی جی یک سنگر تیربار دشمن را خاموش کردم. در حال تغییر موضع بودم که بر اثر شلیک و آتش عقبه آرپی جی زن دیگری مصدوم شدم. سرم به شدت گیج می رفت .
درگیری به اوج رسیده بود رد و بدل آتش سلاحهای انفرادی توپ ها و خمپارها و هر آنچه در توان طرفین درگیر در جنگ بود ادامه داشت گردان ضمن پیشروی تلفات هم می داد .
تیربارهای دشمن از افق زمین و از روی تانک ها و زره پوش ها رزمندگان را نشانه می رفت و آن ها را زمین گیر کرده بود.
به همراه تعدادی از همرزمانم جلوتر رفتیم آتشباری تیربارهای دشمن ادامه داشت بچه های حاضر در میدان نبرد فریاد می زدند آر پی جی زن آر پی جی زن .
من به همراه شهید محمد روزبهانی جلو رفتیم روی خاکریزی سنگر گرفتیم گلوله ای را خرج بستم و ضمن نشانه روی شلیک کردم به هدف خورد یا نه نمی دانم سریع پائین آمدم .
گلوله دوم را با سرعت گلوله گذاری کردم بالا رفتم تا شلیک کنم می خواستم ماشه را بکشم موجی از گلوله های رسام زرد و قرمز بطرفم آمد که احساس کردم گلوله ای به سرم اصابت کرده پائین آمدم به محمد گفتم زخمی شده ام محمد جلوتر آمد کمی دقیق تر شد به او گفتم سرم تیر خورده محمد سرم را وارسی کرد خبری از تیر خوردگی نبود .
کمی دقیق تر شدم موشک انداز آرپی جی را ورانداز کردم بله از شدت رد و بدل گلوله های ما و دشمن گلوله ای از سمت عراقی ها به موشک آر پی جی اصابت کرده وگلوله موشک آر پی جی را سوراخ کرده بود و صدای اصابت گلوله به موشک در سرم پیچیده بود و فکر می کردم که مجروح شده ام .
دوباره بلند شدم تا شلیک کنم وقتی ماشه را کشیدم چاشنی موشک عمل نکرد دوباره امتحان کردم جواب نداد موشک انداز را وارسی کردم سوزن موشک انداز شکسته شده بود موشک انداز را زمین گذاشتم دستم خالی بود تاینکه بچه های رزمنده حاضر در میدان درگیری یک قبضه موشک انداز عراقی پیدا کرده به من رساندند.
موشک انداز را گرفتم عجب موشک انداز خوش دست و کوتاهی تا این ساعت چینن موشک اندازی ندیده بودم آنرا برداشتم و به همراه محمد جلوتر رفتیم . پاکسازی سنگرها شروع شده بود سنگرهای دشمن پراز مهمات بود خیلی برایم عجیب بود دشمن با این همه مهمات توان مقابله با رزمندگان بسیجی را نداشت. خیلی از آن ها فرار کرده خیلی ها گرفتار شده وخیلی ها نیز کشته شده بودند.
در میان کشته های دشمن بعثی برخی سربازان زن هم به چشم می خورد. به همراه چند رزمنده سنگری را برانداز کردیم و با احتیاط وارد سنگر شدیم در سنگر یخچالی قرار داشت به همراه بچه های رزمنده مقداری خوردنی از یخچال بیرون آوردیم و خوردیم.
از سنگر بیرون رفتیم دود بسیار غلیظی منطقه را در برگرفته بود . دشمن زبون فکر می کرد اینجا محل اصلی عملیات است از این رو تمام توان خودش را به کار گرفته بود تا رزمندگان را شکست دهد.
فکر می کنم در انتهای خاکریز جاده ای قرار داشت و خاکریز بصورت زاویه قائمه به سمت چپ ادامه داشت. در این لحظه تعدادی تیربار در انتهای خاکریز و در امتداد جاده رزمندگان گردان را زمین گیر کرده بودند. کمی جلوتر داد می زدند آرپی جی زن ، آرپی جی زن بیاید.
تیربار چی دشمن نظرم را جلب کرد این تیربار در نقطه ای بلند و مشرف همه بچه ها را زمین گیر کرده بود. من و محمد تصمیم گرفتیم خاموشش کنیم البته محمد خودش تیر بار چی بود که متاسفانه با آن همه آب و گل تیر بارش از کار افتاده بود.
دوتایی وارد کانال شدیم برادر امیدعلی روزبهانی از مجروحین همین عملیات نیز در کنار ما بود. تا حدود ده پانزده متری تیربار جلو رفتیم. کانالی فرعی و در رو از کانال اصلی نظرم را جلب کرد من و محمد وارد کانال فرعی شدیم.
تیر بارچی دشمن همچنان در حال شلیک بود و همچون بلبلی در دشت چزابه چه چه می زد.
محمد از من جدا شد و سینه خیز با نارنجک به نزدیکی یکی دیگر از سنگرهای دشمن رفت تا آن سنگر را منفجر کند محمد نارنجک را کشید و سنگر را منهدم کرد.
من نیز چند موشک شلیک کردم. در آخرین مرحله از شلیک به آرامی کمی بلند شدم و نشانه گیری کردم خدمه تیربار هنوز متوجه من نشده بود. با توکل بر خدا و آرامش خاصی در نشانه گیری دقت کردم و ماشه را کشیدم صدای فشه موشک برخاست موشک رها شد و به تیربار چی دشمن اصابت کرد تیربارچی نصف شد و تیربار خاموش شد.
سکوت عجیبی دشت چزابه را فرا گرفت تقریبا" کسی آنجا نبود. چند باری محمد را صدا زدم تا اینکه بالاخره محمد آمد به او گفتم که دیگر گلوله ای برایمان باقی نمانده است برگردیم من و محمد آرام آرام روی زانو در حال برگشت بودیم .
در مسیر برگشت محمد از من جلوتر بود من پشت سر محمد به حال نیم خیز در حال برگشت به عقب بودم ناگهان نارنجکی جلوتر از محمد منفجر شد من پشت سر محمد بودم صدای انفجار و دود ناشی از آن همه جا را پوشانده بود دود انفجار فرو ننشسته بود که محمد روی من افتاد سراغ محمد رفتم نارنجک دقیقا"جلوی زانوی محمد منفجر شده بود. این نارنجک از بیرون خاکریز به داخل کانالی که در روی خاکریز بود افتاد، ترکشهای نارنجک قسمتی از کتف سینه شکم دست پا زانو و تقریبا" همه بدن محمد را گرفته بود نمی دانستم چکار کنم .
از محمد سراغ بسته ی باند جنگیش را گرفتم محمد باند جنگی نداشت احتمالا"قبل از این آن را برای کسی مصرف کرده بود. با سرعت بسته ی باند جنگی را از کمر خود باز کردم و با باند و پد قسمتی از دست و پایش را با عجله بستم متاسفانه آن چند تکه باند جواب آنهمه خونریزی را نمی داد و هیچ تاثیری نداشت.
به آرامی دست محمد را گرفتم بلند شدیم و به راه افتادیم. دشمن زمین و زمان را به گلوله بسته بود بناچار می بایست بر می گشتیم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که مجددا" گلوله ای به پای سالم محمد اصابت کرد و کاملا" زمین گیر شدیم دوتایی کف کانال نشستیم. او گاهی ناله می کرد و گاهی ذکر می گفت. با هر زحمتی که بود او را مقداری روی زمین کشیدم اما نشد.
کمی جلوتر چندین جنازه روی هم افتاده بودند کانال مسدود شده بود دشمن هم روی کانال را به گلوله بسته بود. اما نه توان حمل محمد را داشتم و نه شرایط شرایط ماندن بود بناچار به محمد گفتم نمی شود از روی اینها رد شویم می روم تا کمک بیاورم. هنوز از محمد و جنازها دور نشده بودم که تعداد دیگری زخمی در میان کانال بود. همه جا تاریک بود. شلیک گلوله های دشمن امان نمی داد، داد و فریاد می زدم بچه ها بیائید جلو بچه ها به کمک احتیاج دارند اما بی فایده بود و تاثیری نداشت.
برگشتم تقریبا" به انتهای کانال رسیده بودم هنگامی که می خواستم از کانال خارج شوم از طرف نیروهای خودی برایم شلیک می کردند. به نزدیکی های خط جدید یعنی خاکریزی که نیروهای خودی روی آن مستقر شده بودند رسیده بودم. بچه های باقی مانده از گردان در حال پدافند از خط جدید بودند با دیدن من به خیال اینکه عراقی هستم برایم شلیک می کردند .
هر چه فریاد می زدم که ایرانی هستم تو را بخدا تیراندازی نکنید بی ثمر بود. رمز نفریابی ستون نیروهای خودی را بکار می بردم داد می زدم ( پیکان ژیان ژاله ) فایده ای نداشت .
فریاد می زدم بچه ها این جلو گیر افتاده اند شهید و مجروح زیاد است تیر اندازی نکنیدبی فایده بود . آنقدر شرایط سخت بود که نزدیک بود به گریه بیفتم داد و فریاد می زدم به نا گاه شنیدم که یکی داد زد وگفت بیا وقتی به سمت نیروهای خودی رفتم .
اجازه دادند وارد خط جدید نیروهای خودی شوم از خاک ریز بالا رفتم وعلی کردی را دیدم. علی همان رزمنده هم محلی خودمان بود که مرا شناخته بود وبچه ها را مجاب کرده بود تااجازه ورود به خط خودی را به من بدهند.
بسیارناراحت بودم وبا عصبانیت حرفهائی می زدم می گفتم که بچه ها آن جلو شهید و مجروح شده اند وشما اینجا مانده اید. از فرماندهان گردان خبری نبوداکثرا" شهید ومجروح شده بودند تا
برادری بی سیم چی نظرم را جلب کرد به طرفش رفتم وبه او متوسل شدم ، گفتم بچه ها جلوتراز ما زمینگیر شده تعدادی زخمی وتعدادی شهید شده اند.
برادر بی سیم چی درجوابم گفت که من هیچ کاره ام وظیفه من هدایت آتش توپخانه است من با اطلاعاتی که به او دادم از او خواهش کردم از آتش توپخانه کمک بگیرد.
بی سیم چی با توپخانه تماس گرفت وبه آنها گراد داد توپخانه خودی تعدادی گلوله به سمت نیروهای عراقی شلیک کرد که فکر می کنم نتیجه چندانی نداشت.برایم برگشت مجدد به کانال وکمک به شهدا ومجروحین امکان پذیر نبود بسیار بسیار خسته بودم .
از شدت شلیک موشکهای پی در پی آر پی جی و انفجارات حین عملیات سرم گیج می رفت لباسهایم خیس گلی و پاره بود سرم خیلی خیلی درد می کرد گوشهایم درست وحسابی نمی شنید .
وضعیتم را برای یکی از همرزمانم توضیح دادم با توصیه او وارد سنگری شدم چند نفرازبچه ها در همان سنگر خوابیده بودند کمتر از یک ساعت داخل سنگر استراحت کردم که همان برادر همرزمم به سراغ آمد و بیدارم کرد. هوا کم کم در حال روشن شدن بود وقتی از سنگر خارج شدم دیدم اسرای عراقی از سنگرها چند نفر چند نفر خارج می شوند کمی دقت کردم متوجه شدم این یک ساعت استراحت مهمان چند عراقی داخل سنگر همان عراقیها بوده ام.
بچه ها آنقدر خسته وبی رمق شده بودند که کسی حال وحوصله اسیر گرفتن را نداشت .
شلیک توپخانه دشمن همچنان ادامه داشت عراق همه نیروهای پای کار وپشتیبانی خودرا به این منطقه گسیل داشته بود.
ازطرفی ما بدون مهمات آذوقه غذا ونیروی کمکی بودیم نیروهای پشتیبانی کننده که از تیپ 57 وسپاه بهبهان و رامهرمز قرار بود ما را پشتیبانی کنند نرسیده بودند احتمالا" آتش پر حجم توپخانه دشمن آنان را زمینگیر کرده بود.
تعداد اندکی نیروی کمکی وارد منطقه شدند که با دادن تلفاتی آنها قبل از ما چند نفر عقب نشینی کردندامروز رور 62/12/2 است روز شده اما هوا تاریک است علت تاریکی هوا دود ناشی از انفجارهای بسیار زیاد است تعداد اندکی نیرو از گردان ثارالله در سنگرهای پاک سازی شده عراقیها مستقر شده است.
تنها شانسی که داریم این است که دور تا دور ما باتلاق ونی زار است وهمین امر سبب می شود خیلی از گلوله های توپ وخمپاره وارد آب وباتلاق شده وعمل نکند.
آرام آرام خودمان را به نقطه ایکه ابتدای خاکریز عراقیها بود واز آنجا وارد خط دشمن شده بودیم کشاندیم ومنتظر رسیدن نیروی کمکی بودیم اما متاسفانه خبری از نیروهای کمکی وپشتیبانی کننده نبود.
بعد از چند دقیقه از سمت راست با اشاره به ما اعلام کردند که برگردید و عقب نشینی کنید.
آرام آرام و بدون رضایت قلبی مجبور به اطاعت بودیم برگشتیم در حین برگشتن نیز همچون زمان پیشروی شدت انفجارات وشلیک انواع واقسام گلوله های دشمن امان نمی دادبا هر چند قدم راه رفتن می بایست در میان آنهمه آب وگل دراز می کشیدیم مسیر خروج از میدان مین مشخص نبودتعدادی شهید درمیان میدان مین افتاده بودند که کسی جنازه مطهر آنان را به عقب منتقل نکرده بود شدت آتشباری دشمن همچنان ادامه داشت.
از طرفی وجود باتلاق ونی زار کار عقب نشینی را هم با مشکل مواجه کرده بود بعداز میدان مین باز هم آن باتلاق لعنتی که تعداد زیادی ازبچه های رزمنده در آن به شهادت رسیده بودند.
بعداز ورود به باتلاق ومقداری راه رفتن در باتلاق به دنبال سیم جنگی مخابرات بودیم تا مسیر برگشتن را پیدا کنیم تا اینکه یکی از بچه های همراه ما سیم را پیدا کرد با هر سختی که بود مسیر برگشت را با به دست گرفتن سیمهای جنگی مخابرات پیدا کردیم وبه عقب برگشتیم.
به مقر فرماندهی رسیدیم از آنجا به وسیله یک دستگاه آمبولانس به سمت قرارگاه حرکت کردیم در قرارگاه بعداز آنکه لباسهایمان را تعویض کرده ومقداری غذا خوردیم به سمت بستان حرکت کردیم به قرارگاه تیپ در بستان رسیدیم وکمی استراحت کردیم .
عصر روز 2/12/62 هنگامیکه قرار شد به خط شویم غروب بسیار بسیار غم انگیزی بود بیشتر نیروهای گردان ثارالله به شهادت رسیده بودند .
فرمانده گردان معاون گردان بعضی از فرماندهان دسته ها وگروهانها همه وهمه به شهادت رسیده بودند از سه دسته گروهان شهید بهشتی همان گروهان مابه ترتیب ازدسته یک ، دسته خودمان 8 نفر حاضربود از دسته دو15 نفر وازدسته سه 18نفرباقی مانده بود.جای خالی شهدا ومجروحین درگردان همه ما را ماتم زده کرده بود.
شب که شدحاج صادق آهنگران به قرارگاه تیپ آمد وبرای بالا بردن روحیه رزمندگان باقی مانده از عملیات اشعاری حماسی سرود.
فردای همان روز اعلام کردند هرکه می خواهد بیاید وبرای شرکت مجدد درعملیات آماده شود من وبرادر شجاعی هم عقیده شدیم تا برای شرکت مجدد در عملیا ت آماده شویم تعداد دیگری از رزمندگان بسیجی وپاسدار باقی مانده ازعملیات با ما همراه شدند وبه قرارگاه گردان رفتیم در قرارگاه دوباره تجهیز شدیم من یک قبضه آرپی جی تعدادی گلوله و4 عدد نارنجک گرفتم اما به دلایلی شرکت مجدد در عملیات کنسل شد مجددا" به بستان برگشتیم واز آنجا به حمدیه آمدیم ودر تاریخ 12/12/62 با ما تسویه کردند وبه بروجرد آمدیم.
≡برادر پاسدار صادق حیدری در ادامه خاطرات عملیات والفجر 6 مطالب خود را اینچنین بیان می کند :
فردای عملیات تعدادی از بچه های سپاه بروجرد که در واحد های دیگر تیپ 57 ابوالفضل (ع) بودند ازجمله برادر حمید خداشناس ،علی حیدرغلامی ،غلام اوحدی وحسین روزبهانی به دیدن بچه ها آمدند واز حال ووضع هم با خبر شدیم وبه قرارگاه تاکتیکی برگشتیم عصر روز عملیات یعنی در واقع شب دوم قصد تامین تجهیزات مهندسی وتجدید سازمان داشتیم اما به دلیل خستگی مفرط وروحیه کسل حاصل ازعملیات وتلفات آن توان انجام این کار را نداشتند عمو رمضان فرمانده گروهان شهید مطهری با بیان صریح درطلب کمک از بچه ها بمنظور آماده کردن تجهیزات مهندسی بچه های رزمنده را صدا زد و گفت:
« امشب شب عاشورا است و من نیز حسین (ع) هستم بیایید کمک کنید تا تجهیزات مهندسی را جابجا کنیم تا به خط مقدم کمک کنیم » اواز بچه ها دعوت کرد جهت زنده کردن کربلای دیگری به او بپیوندند تعداد باقی مانده از برادران رسمی به اتفاق چند نفر بسیجی آن شب تا صبح مشغول تامین تجهیزات مهندسی وسازماندهی نیروها شدند فردای آن روز جهت سازماندهی مجدد گردان به پادگان حمید برگشتیم .
زمان برگشت متوجه اصابت دو فروند موشک به خیابان 12متری شهر بروجرد شدیم با شنیدن این مطلب وهماهنگی با مسئولین امر افراد باقی مانده از گردان به مرخصی آمدیم وبعد از 12 روز مرخصی به خط پدافندی زبیدات اعزام شدیم.
•چهل لاله پرپر شده عملیات والفجر6 :
پاسدار شهید ابراهیم اسدالهی فرمانده گردان خط شکن ثارالله
پاسدار شهید فریدون دهقان معاون گردان ثارالله
پاسدار شهید محمد سربندی
پاسدار شهید مجید گودرزی
پاسدار شهید عزیزاله یاراحمدی
پاسدار شهید عزت اله میری
بسیجی شهید محسن گودرزی فرزند عبادالله مسئول محور اطلاعات و عملیات تیپ 57 ابوالفضل (ع)
بسیجی شهید حمید تشیعی
بسیجی شهید احمد پیرزادی
بسیجی شهید جمشید پیرزادی
بسیجی شهید خسرو (اردشیر) چیتی
بسیجی شهید سید محمد حسینی
بسیجی شهید سید آریا حسینی
بسیجی شهید ناصر حسینی
بسیجی شهید علی حسین داراب پور
بسیجی شهید محمد دشتبانی روزبهانی
بسیجی شهید غلامرضا روزبهانی
بسیجی شهید محمد رحیمی
بسیجی شهید محمد روزبهانی
بسیجی شهید محمد حسین ساکی
بسیجی شهید محمد حسین ساریخانی
بسیجی شهید ولی الله سعیدی
بسیجی شهید حیدر شاهوردی
بسیجی شهید مسعود شیخ الملوکی
بسیجی شهید جهانشاه عبدی
بسیجی شهید علی محمد فتاحی روزبهانی
بسیجی شهید محمد کرمی
بسیجی شهید خدا مراد کوشکی
بسیجی شهید سید محسن (فرید الدین) گلپایگانی
بسیجی شهید احمد گودرزی فرزند اصغر
بسیجی شهید محسن گودرزی فرزند عبدالحسین
بسیجی شهید سعید لعلی
بسیجی شهید غلامعباس محمد قاسمی
بسیجی شهید غلام میری
بسیجی شهید ناصر نظامی
بسیجی شهیدعلیرضا نعمتی سنگده
بسیجی شهید حسین نوروزی
بسیجی شهید خداداد ورمزیاری
بسیجی شهید حسین هدایتی
بسیجی شهیدی که شناسائی نشده و همچنان گمنام است.
تهیه و تنظیم: رزمنده جانباز کاوه گودرزی