یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شهیدی که برای مادرش تربت کربلا آورد - شهید علی احمد گودرزی - شهدای بروجرد

  • ۱۰:۳۷

شهید علی احمد گودرزی - بروجرد

شهید علی احمد گودرزی

فرزند  : حشمت اله

تاریخ ولادت :  ۱۳۴۱/۰۳/۱۷
تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۱/۰۲/۱۶
محل شهادت  : فکه - عملیات بیت المقدس
محل دفن  :  گلزار شهدای شهرستان بروجرد

هفدهم خرداد۱۳۴۱، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش حشمت الله، معمار بود و مادرش کبرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. شانزدهم  اردیبهشت ۱۳۶۱، با سمت فرمانده دسته در فکه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار وی در زادگاهش واقع است.

پسرم به عهدش وفا کرده بود و برای من خاک تربت امام حسین سوغاتی آورده بود!

با سلام و احترام به پیشگاه حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه و کلیه شهدا و رزمندگان دفاع مقدس

خاطره ای رو که می خواهم به محضر عزیزان علاقه مند به شهدا وآرمانهای مقدس اونها بیان کنم ، مربوط میشه به مادر شهید علی احمد گودرزی که خودش اونرا برای من تعریف کرده؛ ولذا خواستم همه عشاق از لذت این معرفت عظما، بی نصیب نمانند؛  و کشورهای مستکبر ظالم جنایتکار ی که درمقابل انقلاب اسلامی ایران صف آرایی کرده اند بدانند ملت و جوانان غیور ایران اسلامی برای  به ثمر رساندن اهداف امام راحل ، قدس سّره شریف در تحت فرمان ولایت ورهبری تا پای جان از این نهضت مقدس انقلاب پاسداری خواهند کرد. انشالله.

این آخرین خاطره ای است که مادر شهید علی احمد گودرزی از ایشان دارند و من از زبان خود مادر برایتان مینویسم: مادر شهید می گفت: بار آخری که احمد به خونه اومد خیلی خوشحال بودم. فکر میکردم مدت بیشتری پیش ما می مونه اما خیلی زود آماده سفر شد.  بهش گفتم  احمد عزیزم تو که تازه رسیدی چند روزی پیش ما باش واستراحت کن بذار بیشتر تو را ببینم . علی احمد  در جوابم گفت:  مادر اگه بدونی کجا میخوام برم  اجازه میدی زودتر بار سفر رو ببندم و برم ! . گفتم مگه کجا میخوای بری؟ گفت : دارم میرم کربلا ! ، لذا اومده بودم  هم از شما حلالیت بگیرم و هم خبر بدم ! .

در اون لحظات علی احمد از خوشحالی چشماش برق میزد و عاشقانه برای رفتن لحظه شماری می کرد. منم گفتم بسلامتی عزیزم و ازش پرسیدم که یعنی پس راه باز شده، و میشه برید کربلا ؟! .

خدا رو شکر ولی احمد جان اگه رفتی کربلا  از اونجا خاک تربت برام میاری؟ دیدم احمد پیشانی منو بوسید و گفت روی دو تا چشمام، حتما..میارم… .منم خوشحال شدم که پسرم داره میره کربلا؛ و لذا اسپند و آماده کردم و با خوشحالی همه اهل خانواده اونو بدرقه اش کردیم . پدرش گفت خداروشکر این پسر مایه افتخار منه و دست به دعا برد و گفت : خدا خودشو و همه دوستاشو حفظ کنه . علی احمد هنگام خدا حافظی با پدرش به او گفت به مادرم بگو انشاالله حتما براش تربت کربلا میارم…

چند وقتی از عملیات بیت المقدس گذشت و از احمد من خبری نشد!.  تا اینکه خبر آوردن علی احمد شهید شده… روزی که رفتیم جنازه شهیدو تحویل بگیریم پدرش اومدو به من گفت : میخوای احمدو ببینی؟

گفتم آره. زمانی که جنازه پسرم رو دیدم ،  صورتش سوخته بود؛  با خودم گفتم : عزیزم زیارت قبول! ؛  ولی ای  کاش میشد دوباره چشمای قشنگتو یکبار دیگه ببینم! … در اون حال پدرش به من گفت دستاشو نگاه کن ببین هر دو رو مشت کرده ! وقتی بازشون کردم دیدم با کمال تعجب دیدیم پر از خاکه ! تربت کربلا ... پسرم به عهدش وفا کرده بود و برای من خاک تربت امام حسین سوغاتی آورده بود! دستاشو بوسیدم و گفتم زیارتت قبول عزیز مادر…..

راوی : فاطمه گودرزی برادرزاده شهید

http://yadshohada.com/wp-content/uploads/2014/12/Sh-Godarzi-1.jpg

منبع: سایت یاد امام و شهدا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan