یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

توحید، محمد، صادق، صادق وند

  • ۱۲:۱۳
توحید، محمد، صادق، صادقوند

توحید، محمد، صادق، صادق وند

عراقی ها روز اول اسارت اسم و فامیلمان را ثبت کردند، طریقه ثبت نام آنها به این شکل بود که نام اسیر، پدر، پدر بزرگ و فامیلی ما را می نوشتند و به همان ترتیب هم صدا می کردند.

چگونه می توان با قلم های شکسته و بیان های نارسا در وصف شهدا،‌ جانبازان و آزادگانی که در مخوف ترین زندان های رژیم بعث عراق با مقاومت جانانه خود دنیا را شگفت زده کردند دین خود را ادا کرد؟

چگونه می توان در وصف شجاعت و غیرت مردان نیکی که به خاطر دفاع از میهن و پاسداری از ارزش های دینی به اسارت دژخیمان درآمده و بدترین شکنجه ها و آزار و اذیت های روحی را تاب آوردند، سر تعظیم فرود آورد؟

مرور خاطرات این افراد هر چند نمی تواند عمق مصائب و دشواری های دوران اسارت را به تصویر کشد اما می تواند به نسل امروز و فردا نشان دهد که این آرامش و موفقیت های روزافزون کشور مدیون رشادت های شهدا، ایثار جانبازان و مقاومت آزادگانی است که به خاطر عقیده، میهن و ناموس خود از ارزشمندترین داشته خود که همان جان است، ‌گذشتند.

باید صبر و شکیبایی آزادگان را که تعداد آنها ۴۳ هزار نفر است، ستود.

به گفته «عبدالله کریمی» مشاور بنیاد شهید در امور آزادگان، 40 هزار نفر از این افراد آزادگان جنگ و سه هزار نفر آزادگان زندانی هستند.

طبق قانون بنیاد شهید، هر فرد که بیش از شش ماه در زندان بوده و یا اسیر جنگی باشد، آزاده محسوب می شود.

به گفته کریمی، سن کوچکترین اسیر در دوران جنگ، 13 و بزرگترین 70 سال و حداقل و حداکثر مجموع اسارت از چند ماه تا 10 سال بوده است.



** سیگار بد است

«توحید صادق وند» یکی از آزادگان سرافراز که حدود هشت سال را در زندان های ارتش بعث عراق سپری کرده، درباره اسارت خود می گوید: چهار هزار رزمنده در عملیات محرم در سال 65 شرکت داشتند که از این تعداد نیمی شهید و بقیه اسیر شدند.

قبل از شروع عملیات، شهید «مهدی باکری» فرمانده لشگر 31 عاشورا گفت که به احتمال زیاد 99 درصد امکان برگشت از این عملیات وجود ندارد.

فرمانده همچنین گفت: عراق مثل یک ماهی است که دهانش را باز می کند تا طعمه را ببلعد، حال دهان باز کرده تا شما را ببلعد بنابراین امید به بازگشت یک نفرتان هم نیست.

واقعا همین طور بود، ‌منتها عراق یک مار افعی بود که با تمام قدرت نیروهای رزمنده را که در محاصره اش قرار گرفته بودند می بلعید و قورت می داد.

آتش مثل باران روی سرمان می بارید، بچه ها یکی پس از دیگری به شهادت می رسیدند، در آن لحظه با دیدن پیکر پاک همرزمانم صحنه عاشورا برایم تداعی می شد.

سر درگم به این طرف و آن طرف می رفتم تا بلکه راه چاره ای پیدا کنم، در افکار خود غوطه ور بودم که راننده تانک عراقی مرا دید و تیری مستقیم بطرفم شلیک کرد و سه متر عقب تر به زمین خورد.

گردو خاک زیادی بلند شد هنوز گرد و خاک فرو ننشسته بود که تیر دوم سه متر جلوتر از من به زمین اصابت کرد.

روی زمین دراز کشیدم اما متوجه شدم نارنجکم همراهم نیست داشتم، دنبال آن می گشتم که دیدم تانک عراقی به طرفم آمد و لوله تانک بالای سرم است.

گفتم الان از روی من رد شود.

عراقی از تانک پایین آمد و گفت: قُم! قُم! نمی دانستم چه می گوید، دوباره حرفش را تکرار کرد، فهمیدم می گوید، بایست ایستادم ولی دست هایم را بعنوان تسلیم بلند نکردم.

او دستهایم را بست و بطرف تانک هل داد، سوار شدم و با خود گفتم خدایا مرا کجا می برند؟

تانک حرکت کرد و من اولین گام را برای اسارت برداشتم، کمی جلوتر رفتیم،‌ دیدم دو تانک با هم به طرف نیروهای ما که بیشتر از بچه های اصفهان بودند، شلیک می کردند، ‌تلاش می کردم تا بلکه فرجی شود و یک طوری دستهایم را باز کنم از طرفی تیر بار و بالگردها را می دیدم که چطور بچه ها را تیر باران می کنند.

تو این گیر و دار که تلاش می کردم دستم را باز کنم تا تیربار را به دست بگیرم، تانک سمت راستم توسط یک «آر.پی.جی» منفجر شد با انفجار آن راننده تانکی که من در داخل آن بودم، ‌ترسید که جلوتر رود.

عقب عقب برگشت و ناگهان داخل گودالی افتاد که برای سنگر کنده شده بود، دیدم پنج شش تا از بچه های خودمان آنجا نشسته اند.

یک لحظه خوشحال شدم که دیگر تنها نیستم آنها بچه های گردان خودمان بودند وقتی راننده مرا پیاده کرد به او گفتم 48 ساعته آب نخوردم لبهایم خشکیده،‌ حرفم را شنید ولی اعتنایی نکرد.

دوباره حرفم را تکرار کردم و گفتم آب می خواهم، سیگارش را گذاشت کنار لبم، آن را انداختم و زیر پا له کردم.

این حرف من به او برخورد، کشیده محکمی توی گوشم گذاشت و به زبان عربی گفت: مگر سیگار بد است؟

با تکان دادن سر به او فهماندم که سیگار بد است و من سیگاری نیستم، دیگر گیر نداد.



** گل های پرپر

تعداد زیادی از نیروهای گردان مثل گل پر پر شدند، از کل عملیات خیبر یکهزا و 800 نفر به دست عراقی ها اسیر شده بودند، این اولین بار بود که عراق توانسته بود، این همه اسیر بگیرد تا آن زمان تعداد اسرایی که به دست عراقی ها می افتادند بیش از 20 تا 30 نفر نبود ولی این بار این همه اسیر برای آنها غیر منتظره بود، اسرا تقریبا از تمام نقاط ایران بودند.

ما را در شهر بصره بردند و در سطح شهر چرخاندند تا مردم شهر ما را ببینند و به شجاعت سربازان و فرزندان خود افتخار کنند.

در میان مردم تماشا کننده افرادی بودند که آب دهان به طرفمان می انداختند، فحش می دادند و بد و بیراه می گفتند و با سنگ یا هر چیزی دم دستشان بود، خوش آمد می گفتند.

پس از چرخاندن ما در شهر، ما را به مقرشان که یک پایگاه نظامی بود بردند و هر 20 تا 30 نفرمان را داخل کانتینر 12 متری فلزی جا دادند.

در آن فضای کم، اصلا جا برای نشستن نبود و هر لحظه هوا سنگین تر می شد.

پنجره ای وجود نداشت که از هوای آزاد استفاده کنیم، ‌در را هم از پشت قفل کرده بودند.

10 روز ما را در شرایط سخت بدون آب و غذا در کانتینر نگه داشتند.

در میان ما افرادی بودند که خون زیادی از آنها رفته بود و مدام ناله می کردند، ‌افراد پیر هم در میان ما وجود داشت.

همه تشنه بودیم و تقاضای آب می کردیم ولی کسی آب نمی داد.

برای رفع حاجت مجبور بودیم یک گوشه ای از کانتینر را خالی کنیم تا اگر کسی نتوانست خود را کنترل کند در آنجا رفع حاجت کند. در این 10 روز که سخت ترین روزهای زندگی ام بود، نه حمام کردیم نه لباسی برای تعویض داشتیم، خونها به لباسهایمان خشک شده بود بعد از 10 روز در را باز کردند.

پس از آن عراقی ها یک به یک از اسرا نام، نام پدر، نام پدر بزرگ و فامیلی را می پرسیدند و بعد از آن به همان ترتیب ما را صدا می زدند مثلا نام من توحید، نام پدرم محمد، نام پدر بزرگم صادق و فامیلی ام صادق وند بود هر وقت مرا صدا می کردند می گفتند: توحید، محمد، صادق، صادق وند، من هم درپاسخ می گفتم، نعم سیدی.

انتشار ۲۶ بهمن ۱۳۹۲

ایرنا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan