- پنجشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۱
- ۱۰:۴۲
شهید حبیب روزی طلب
دانشجوی مقطع کارشناسی رشته علوم اجتماعی – مردم شناسی
تاریخ و محل تولد: ۲۳ مرداد ۱۳۳۹، شیراز
تاریخ و محل شهادت: ۱۹ آبان ۱۳۶۱، شرهانی، عملیات محرم
مزار: دارالرحمه شیراز
زندگینامه
شهید حبیب روزیطلب فرزند محمد باقر متولد ۱۳۳۹ هجری شمسی در خانواده ای مذهبی در شیراز دیده به جهان گشود.
حبیب از دوران نوجوانی به مسجد می رفت و به نماز اول وقت در مسجد به صورت جماعت بسیار مقید بود. دوستانش می گویند هیچ وقت یاد نداریم که حبیب نماز شبش ترک شده باشد او دائم الذکر بود به طوری که شب هنگام خواب هم لبانش در حال ذکر گفتن بود. از دروغ، غیبت، تهمت، سخن چینی بی زار بود و از این نظر در بین قوم و خویش و دوستان الگو بود. با قرآن مأنوس بود و همه جا این کتاب مقدس را با خود حمل می کرد.
او دوران دبیرستان را در مدرسه شاهپور گذراند و موفق به اخذ دیپلم شد. همان سال در کنکور سراسری شرکت کرد و در دانشگاه تهران پذیرفته شد. در زمان تحصیل در دانشگاه هفته ای دو سه روز به قم می رفت و در حوزه علمیه به یادگیری علوم اسلامی می پرداخت.
با آغاز انقلاب اسلامی در سال های ۱۳۵۶ - ۱۳۵۷ همراه با خانواده بر علیه شاه تظاهرات می کرد و به واسطه فعالیت های مختلفی که در این عرصه داشت همانند پخش اعلامیه های حضرت امام و… تحت تعقیب ساواک بود.با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی مدتی را در جهاد و سپس در اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان به فعالیت و سخنرانی پرداخت با شروع جنگ تحمیلی او از همان ابتدا راهی جبهه های جنوب گردید و دوستان و آشنایان را نیز به اطاعت بی چون و چرا از آیت الله حضرت امام خمینی ترغیب و تشویق به رفتن جبهه ها می کرد و می گفت دانشگاه واقعی آنجاست.
با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه های نور علیه ظلمت گردید و در عملیات های مختلف شرکت کرد. شهید روزیطلب قبل از شهادت به دوستانش می گوید هیچ دلم نمی خواهد ذره ای از جسمم بر زمین باقی بماند.
او پس از چندین مرتبه مجروح شدن سرانجام در ۱۹ آبان ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات محرم تپه ۱۷۵ شرهانی همانگونه که خود می خواست. مفقود الجسد گردید و بگفته تعدادی از فرماندهان که همراه او بودند او در این عملیات و در آن منطقه حساس یک خط شکن به تمام معنا بود و با رشادت و شجاعت کم نظیری به مقابله با بعثیون پرداخت که در همان جا نیز شربت شهادت نوشید.
منبع: نوید شاهد فارس
عروج جسم
( دست نوشته ای از شهید حبیب روزی طلب)
«... صبح پنج شنبه بر سر تربت شهیدان رفتم. اول بار بود که با مادرم به زیارت شهداء می رفتم. بر سر قبر شهدای تازه به خاک سپرده شده حاضر شدیم. جسمشان را به خاک سپرده بودند. بعضی ها جسمشان هم به آسمان می رود. یعنی که جسمشان هم از جنس روحشان می شود. آنهایی که جسمشان از جنس روحشان می شود قبل از رفتنشان هم اینجا دیگر صحبت ناجنس برایشان عذابی الیم می شود. بگذریم. خدا کند که جسم من هم بر جای نماند. این را بارها به بچه ها گفته ام. هیچ دلم نمی خواهد از جسمم هم ذره ای بر خاک بماند. رجعت به طرف الله حق است و این حق هر چه تمام عیار تر، حق تر. به بچه ها می گفتم اگر از جسم من هم اثری ماند بعد از دفن بر آن سنگ قبری نیندازید و اگر سنگی گذاشتید بر روی آن اسمم را هم ننویسید.»
***
حبیب تا صدای هل من ناصر ینصرنی فرمانده را شنید آتش گرفت. به حدی که از حرارت این آتش لباسش را کند. در حالی که زیرپوش سبزی به تن داشت اسلحه ای را از برداشت و به سمت دشمن دوید. پشت شیاری نشسته بود، بلند شد و اسلحه اش را نشانه رفت، دیدم چشم هایش بسته شد و اسلحه به زمین افتاد. تیری به سینه اش نشسته بود. دستش را به جلو دراز کرد، گویی می خواست چیزی یا کسی را در آغوش بگیرد. چهره اش حالتی خاصی داشت، مثل حالتی که در تشهد و سلام نماز پیدا می کرد. به پشت به زمین افتاد اما دستانش همچنان به سوی آسمان بود.
آتش دشمن چند برابر شده بود، فرصت و مکان ماندن نبود. به دستور عقب کشیدیم و حبیب ماند، برای همیشه هم در آن سرزمین ماند همانطور که دوست داشت جسمش هم ماند...