یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

همسر شهید لشگری نماد صبر و مقاومت زنان ایرانی

  • ۱۰:۲۰
 شهید لشگری و همسرش

همسر شهید لشگری نماد صبر و مقاومت زنان ایرانی

منیژه لشگری که از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۷۷ چشم‌انتظار همسر اسیرش بود در ۵ بهمن ۱۳۹۸ بر اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت

  زندگی با حسین برای منیژه پر از اتفاقات پیش‌بینی نشده بود. جدایی از خانواده و ترک زادگاه و رفتن به شهری دور اولین اتفاقی بود که در زندگی خانم لشگری افتاد. محل مأموریت حسین لشگری دزفول بود و او باید نزدیک محل خدمتش زندگی می‌کرد. با وجود دوری از خانواده، زندگی برای منیژه لشگری بسیار شیرین می‌گذشت.
 سخت‌ترین لحظات یک انسان در طول زندگی چه می‌تواند باشد؟ سال‌ها بی‌خبر بودن از عزیزش، سال‌ها چشم‌انتظار بودن یا سال‌ها تنهایی کشیدن و یک‌تنه مقاومت کردن. منیژه لشگری همه این‌ها را با تمام وجودش لمس کرد. منیژه لشگری در طول سال‌های پس از جنگ به وفاداری، مقاومت و سختکوشی شهره بود. پس از اسارت شوهرش در آخرین روز‌های شهریور ۱۳۵۹، سال‌های زیادی را در بی‌خبری مطلق سپری کرد و هر روز امیدوار به آمدن خبری تازه از عزیزش بود. او در طول سال‌های دفاع مقدس و پس از آن به نماد زنان مقاوم و امیدوار ایرانی تبدیل شد. خبر درگذشت خانم لشگری برای آن‌ها که سرگذشت زندگی این بانوی مقاوم را می‌دانستند، موجی از تأثر و اندوه به دنبال داشت. منیژه لشگری سختی‌های بسیاری در زندگی‌اش کشید و گاه مورد بی‌مهری‌هایی واقع شد. با این وجود هیچ‌گاه سر خم نکرد. زندگی را با تمام بی‌مهری‌هایش پس نزد، فرزندش را بزرگ کرد و وفادارانه منتظر ماند تا عزیزش به خانه برگردد.

چهره زنانه جنگ

خاطره ای از سرلشکرخلبان شهید حسین لشکری

  • ۱۴:۲۰

ماجرای سفر خلبانی که از آریزونا آغاز شد و در مهران به پایان رسید    

روایت شهید لشکری از شهید محمد زارع‌نعمتی

امیر سرلشکر خلبان شهید حسین لشکری خلبان آزاده جنگ تحمیلی و دفاع مقدس در خاطرات خود به شهید محمد زارع‌نعمتی اشاره می‌کند و می‌گوید: «در اوایل جنگ بود که در مأموریتی، قسمت انتهایی هواپیمایم، مورد اصابت موشک قرار گرفت و کنترل هواپیما از دستم خارج و موتور هواپیما خاموش شد! من احساس کردم که دارم شهید می‌شوم و شهادتین خود را گفتم و دستگیره پرش را کشیدم و بیرون پریدم و دیگر متوجه چیزی نشدم. 

چند ثانیه بعد، با سرعت وحشتناکی به زمین خوردم و از شدت ضربه، جلوی چشم‌هایم را خون گرفت، به طوری که بیشتر از پنج متر را نمی‌توانستم ببینم! کم‌کم حالم بهتر شد و حس کردم در ده‌متری من، عده‌ای مرا در محاصره گرفته‌اند! دست‌هایم را به علامت تسلیم بالا بردم و اسیر شدم. در میان نیروهای محاصره‌کننده، یک افسر هم بود که جلو آمد و چتر و لباس فشاری را از تنم باز کرد. بعد دست‌ها و چشم‌هایم را بستند و مرا سوار ماشین کردند و به جایی بردند که احتمالا مقرشان بود. 

لب پایینم پاره شده و پوست گردنم سوخته بود! بدنم داشت کم‌کم سِر می‌شد و بیش از پیش احساس درد می‌کردم و تعادلم را از دست می‌دادم. در آنجا یکی از افسران ارشدشان آمد و به روی من آب دهان انداخت! در همان لحظه، دردم بسیار شدید شد و بی‌هوش شدم! بعد که به هوش آمدم، دیدم در بیمارستان هستم.

بعدا فهمیدم که بیمارستان «الرشید بغداد» است. وقتی به هوش آمدم، دکتر سرهنگی که پزشک معالج من بود، بالای سرم آمد. بعد یک افسر امنیتی عراق آمد و کارتِ خلبان زارع نعمتی را – که اسیر شده بود – به من نشان داد تا او را شناسایی کنم. من ایشان را قبلا در پایگاه دیده بودم و گفتم: این کارت خلبان زارع نعمتی است. آن افسر اطلاعاتی هم دیگر حرفی نزد و رفت. »

ماجرای سفر خلبانی که از آریزونا آغاز شد و در مهران به پایان رسید    

شهید سرلشکر خلبان محمد زارع نعمتی

بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan