- چهارشنبه ۱۸ مرداد ۰۲
- ۱۰:۲۰
همسر شهید لشگری نماد صبر و مقاومت زنان ایرانی
منیژه لشگری که از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۷۷ چشمانتظار همسر اسیرش بود در ۵ بهمن ۱۳۹۸ بر اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت
زندگی با حسین برای منیژه پر از اتفاقات پیشبینی نشده بود. جدایی از خانواده و ترک زادگاه و رفتن به شهری دور اولین اتفاقی بود که در زندگی خانم لشگری افتاد. محل مأموریت حسین لشگری دزفول بود و او باید نزدیک محل خدمتش زندگی میکرد. با وجود دوری از خانواده، زندگی برای منیژه لشگری بسیار شیرین میگذشت.
سختترین لحظات یک انسان در طول زندگی چه میتواند باشد؟ سالها بیخبر بودن از عزیزش، سالها چشمانتظار بودن یا سالها تنهایی کشیدن و یکتنه مقاومت کردن. منیژه لشگری همه اینها را با تمام وجودش لمس کرد. منیژه لشگری در طول سالهای پس از جنگ به وفاداری، مقاومت و سختکوشی شهره بود. پس از اسارت شوهرش در آخرین روزهای شهریور ۱۳۵۹، سالهای زیادی را در بیخبری مطلق سپری کرد و هر روز امیدوار به آمدن خبری تازه از عزیزش بود. او در طول سالهای دفاع مقدس و پس از آن به نماد زنان مقاوم و امیدوار ایرانی تبدیل شد. خبر درگذشت خانم لشگری برای آنها که سرگذشت زندگی این بانوی مقاوم را میدانستند، موجی از تأثر و اندوه به دنبال داشت. منیژه لشگری سختیهای بسیاری در زندگیاش کشید و گاه مورد بیمهریهایی واقع شد. با این وجود هیچگاه سر خم نکرد. زندگی را با تمام بیمهریهایش پس نزد، فرزندش را بزرگ کرد و وفادارانه منتظر ماند تا عزیزش به خانه برگردد.
چهره زنانه جنگ
جنگها معمولاً از زاویه دید مردها روایت میشوند. مردها همیشه در خط مقدم جبهه حضور دارند، مردها هستند که فرمانده میشوند و آنها در قالب رزمنده به مقابله با دشمن میپردازند، گلوله میخورند و پیکرهای خونآلودشان روی زمین میافتد. مردها در جنگ حضوری فعال دارند و همواره از حضور مردها در عملیات سخن به میان میآید درحالیکه پشت جبهه نیرویی عظیم و خارقالعاده به مردان قوت و روحیه میدهد و هدایتشان میکند. مردها در جبههها میجنگند و زنان در خانه با روحیه مهربان مادرانهشان به جنگ مشکلات میروند. در جنگها کسی از مشکلات درون خانهها باخبر نمیشود و سختی زنان را کسی نمیبیند. آنها در مظلومیت تمام زندگیشان را سرپا نگه میدارند و منتظر مردی میشوند که عازم جبهه شده است.
زندگی منیژه لشگری هم در دوران دفاع مقدس از همین جنس بود. اگر مورد عجیب اسارت شهید حسین لشگری نبود، ما هیچگاه از حوادث و اتفاقات زندگیشان باخبر نمیشدیم و نمیفهمیدیم این بانوی مقاوم چه رنج و سختی زیادی را متحمل شده است.
چهره زنانه جنگ
جنگها معمولاً از زاویه دید مردها روایت میشوند. مردها همیشه در خط مقدم جبهه حضور دارند، مردها هستند که فرمانده میشوند و آنها در قالب رزمنده به مقابله با دشمن میپردازند، گلوله میخورند و پیکرهای خونآلودشان روی زمین میافتد. مردها در جنگ حضوری فعال دارند و همواره از حضور مردها در عملیات سخن به میان میآید درحالیکه پشت جبهه نیرویی عظیم و خارقالعاده به مردان قوت و روحیه میدهد و هدایتشان میکند. مردها در جبههها میجنگند و زنان در خانه با روحیه مهربان مادرانهشان به جنگ مشکلات میروند. در جنگها کسی از مشکلات درون خانهها باخبر نمیشود و سختی زنان را کسی نمیبیند. آنها در مظلومیت تمام زندگیشان را سرپا نگه میدارند و منتظر مردی میشوند که عازم جبهه شده است.
زندگی منیژه لشگری هم در دوران دفاع مقدس از همین جنس بود. اگر مورد عجیب اسارت شهید حسین لشگری نبود، ما هیچگاه از حوادث و اتفاقات زندگیشان باخبر نمیشدیم و نمیفهمیدیم این بانوی مقاوم چه رنج و سختی زیادی را متحمل شده است.
شروع شیرین زندگی
زندگی برای منیژه لشگری در بهمن ۱۳۵۷ رنگ شادی و شیرینی گرفت. حسین لشگری ماجرای خواستگاری را با خانواده منیژه در میان گذاشت و خیلی زود وصلت میان دو خانواده سر گرفت. منیژه لشگری آرزوهای بالا و بلندی برای زندگیاش داشت. خودش را مثل خیلی از دخترهای همسن و سالش در یک زندگی آرام و بدون دغدغه میدید. زندگیای که مرد خانه را همواره کنار خودش دارد، با هم زندگی عاشقانهشان را خواهند گذراند و هیچ وقت فکر نمیکرد دست تقدیر شرایط دیگری را برایش رقم بزند. سال ۱۳۵۸ حسین و منیژه لشگری با هم ازدواج کردند. روزهای خوش و شیرین خیلی زود از راه رسیدند. سفر رفتنها، هدیه خریدنها و صحبتهای عاشقانه بیشتر لحظات با هم بودنشان را پر کرد و آنها جز کنار هم بودن چیز دیگری نمیخواستند. چیز زیادی هم نبود. در هر زندگی مشترکی کنار هم بودن و کنار هم پیر شدن مهمترین اصل است، ولی زندگی مشترک حسین و منیژه خیلی زود این اصل را از یاد برد.
حسین لشگری از خلبانان نیروی هوایی ارتش بود. مردی خوشمشرب و مردمدار. با قد و بالایی رعنا و رشید و صورتی پرجذبه که جز خلبانی جنگنده کار دیگری برازندهاش نبود. ابهت مردانه خاصی داشت. آن روزها در محله همسرش با بلیزر آبیرنگش معروف بود. مردی محبوب که تمام خانواده همسرش دوستش داشتند.
زندگی با حسین برای منیژه پر از اتفاقات پیشبینی نشده بود. جدایی از خانواده و ترک زادگاه و رفتن به شهری دور اولین اتفاقی بود که در زندگی خانم لشگری افتاد. محل مأموریت حسین لشگری دزفول بود و او باید نزدیک محل خدمتش زندگی میکرد. با وجود دوری از خانواده، زندگی برای منیژه لشگری بسیار شیرین میگذشت. مردی دست و دلباز و مهربان را کنار خودش میدید که اجازه نمیداد خلأیی در زندگیاش احساس کند. تولد بچه خیلی زود بر گرمای زندگیشان افزود. آمدن علی، فضای خانهشان را پرشورتر از همیشه کرد. پدر و مادر عاشق فرزندشان بودند و با عشقی وصفنشدنی قد کشیدنش را نظاره میکردند. حالا منیژه و حسین خانواده و زندگی خودشان را داشتند و به دنبال برنامه ریختن برای آیندهشان بودند.
شروع سالهای بیخبری
در میان این روزهای خوب، ناگهان شهریور ۱۳۵۹ از راه رسید. عراقیها در مرز شیطنت میکردند و خلبانان نیروی هوایی ارتش آماده مقابله با دشمن بودند. حسین، همسر و فرزندش را به تهران برد و خودش مهیای رفتن به مأموریت شد. روز جمعه، بیستم شهریور ۱۳۵۹، علی را بغل کرد و بوسید، با همسرش خداحافظی کرد و آماده رفتن شد. به منیژه گفت: «هروقت دلت برای من تنگ شد، به پسرمون نگاه کن.» منیژه گریه میکرد و رفتن مرد خانهاش را به یک مأموریت سخت و دور و دراز میدید. هواپیمای حسین لشگری ۱۷ شهریور ۱۳۵۹ ساقط میشود. دیدهبانان مرزی هواپیمایش را دیده بودند که آتش گرفته و همان لحظه چتر نجات خلبان باز شده است. حسین در خاک عراق اسیر میشود، اما هیچکس از وضعیتش خبری ندارد.
روزهای سخت منیژه از همینجا شروع میشود. گریههای بیوقفه امانش را میبرد. وقتی برای جمع کردن وسایل و لباسهایشان به خانهشان در دزفول رفت، با خودش میگوید حسین را چند روز آینده که نه، چند ماه دیگر آزاد خواهند کرد و او از عراق به تهران خواهد آمد. پس چند دست لباس برای شوهرش برمیدارد و به تهران میرود غافل از اینکه چند ماه، ۱۸ سال به طول میانجامد.
روزهای منیژه با گریه میگذرد. دلتنگ و نگران حسین میشود و مدام خاطرات خوش گذشته جلوی چشمانش میآید. باورش نمیشود زندگی خوبشان آنقدر زود به پایان رسیده باشد. نمیخواست این را باور کند و با خودش میگفت حسین به این زودی بازخواهد گشت. وقتی جنگ به طور رسمی شروع شد، ترس و نگرانیهای منیژه هم بیشتر شد.
روزها پشت هم میگذشت و هیچ خبری از حسین نبود. هیچکس کوچکترین نشانی از او نداشت. اعلام کردند حسین مفقودالاثر شده است. بعد از ۹ ماه بیتابی اندوه و غم مطلق به سراغ منیژه آمد. دیگر اشکهایش خشک شده بود و هیچ چیز او را خوشحال نمیکرد، حتی قد کشیدن تنها پسرش. او در خودش فرورفته بود و به هیچ چیز فکر نمیکرد. او تنها یک خبر از حسین میخواست، تنها یک خبر، ولی کسی خبری از شوهرش نداشت.
کمکم از گوشه و کنار زمزمههایی بلند شد که منیژه باید ازدواج کند، اما منیژه، حسین را از اعماق قلبش دوست داشت و نمیتوانست به آدم دیگری فکر کند. با کمک خانوادهاش تصمیم گرفت خانهای در تهران بگیرد. علی بزرگ میشد و زمان مدرسه رفتنش نزدیک میشد. هشت سال از اسارت حسین میگذشت. منیژه هشت سال بیخبری و انتظار را پشت سر گذاشته بود. هرکس چیزی میگفت و جایی جواب قطعی به او نمیداد. نیروی هوایی میگفت: «حسین لشگری زنده است.» بنیاد شهید میگفت: «پنجاه، پنجاه است.» و از آن طرف اسمش در لیست صلیب سرخ نبود، اما منیژه مطمئن بود که حسین زنده است و یک روز برمیگردد. انتظار و تنهایی خیلی اذیتش میکرد.
آمدن اولین نامه
علی هر روز بزرگتر میشد و منیژه زندگیاش را وقف فرزندش کرده بود. او را به مدرسه میبرد و در کلاسهای مختلف ثبتنامش کرده بود. جای حسین را با علی پر کرده بود ولی امید به بازگشت در دلش موج میزد. با خود میگفت: حسین کجایی ببینی! تو که به من اجازه نمیدادی تا سوپرمارکت بروم و دلت میخواست همه چیز زندگیام را خودت تهیه کنی، حالا باید خودم دنبال همه چیز بروم، عوض کردن خانه، اثاثکشی به منزل نو، خراب شدن ماشین، رفتن به مکانیکی و... تکیه به مرد در وجود او مرده بود.
با بازگشت اسرا به کشور، خانم لشگری دنبال نشانی از حسین بود. کسی خیلی خبری از او نداشت، جز چند نفر که او را دیده بودند بقیه اطلاعی از سرنوشت حسین نداشتند. همه اسرا آزاد شدند ولی حسین نیامد. بالاخره در خرداد ۱۳۷۴ صلیب سرخ جهانی اعلام کرد که حسین لشگری را دیده و به او اجازه نوشتن نامه دادهاند. این مهمترین خبر برای منیژه بود در تمام طول سالها بود. نامه را بو کرد و بوسید و از شدت هیجان و لرزش دست نمیتوانست نامه را درست بخواند. حسین لشگری در نامه خیلی کوتاه نوشته بود: «من زندهام... نمیدانم شما کجا هستید... از هیچ چیز خبر ندارم... نمیدانم به چه آدرسی باید نام بنویسم؛ به خاطر همین نامه را به آدرس نیروی هوایی مینویسم... منیژه جان، هرجا هستی از وضع خودت و بچه برایم بنویس...»
پس از ۱۶ سال بیخبری، بالاخره خبری آمد. سه سال حسین و منیژه برای همدیگر نامه نوشتند و از وضعیت خودشان گفتند. هنگامی که منیژه عکس شوهرش را پس از سالها دید از پا درآمد. او در عکس یک مرد شکسته، لاغر، رنگ و رو پریده، با موهای سپید و نگاهی خسته دید.
حسین لشگری در فروردین ۱۳۷۷ به میهن بازگشت. قبل از دیدن همسرش، چند دقیقهای با هم تلفنی حرف زدند و منیژه که دلش برای صدای حسین لک زده بود، حالا زبانش قفل شده بود و توان حرف زدن نداشت.
پایان ۱۸ سال انتظار
بالاخره لحظه دیدار حسین و منیژه فرارسید. ۱۸ سال انتظار به پایان رسیده بود. منیژه انگار اولین بار بود که حسین را میدید. هم خجالت میکشید هم شرم داشت و هم خوشحال بود. حسین را که از دور دید زانوانش توان حرکت دادنش را نداشتند. میخواست فقط به چهره خسته و رنگپریده حسین نگاه کند.
زندگی هر دو پس از ۱۸ سال تغییر کرده بود. فشارهای روحی و روانی عادتهای جدیدی در وجودشان شکل داده بود. هر دو زودرنج و عصبی شده بودند و آرامبخش مصرف میکردند. بنیاد شهید به خاطر عوارض شدید جانبازی به حسین ۷۰ درصد جانبازی داده بود.
این وصل دوباره، خیلی به درازا نکشید. حسین لشگری در مرداد ۱۳۸۸ برای همیشه چشم از جهان فرو بست و آسمانی شد. شوک شهادت شوهر، برای خانم لشگری سنگینتر از قبل بود. منیژه از شدت شوکه شدن گریه نمیکرد و هنوز شهادت شوهرش را درک نکرده بود. در روز تشییع جنازه بود که بغضش ترکید و از ته دل گریه کرد. وقتی صورت حسین را باز کردند و نگاهش به صورت شوهرش افتاد از اعماق وجود گریه کرد. پس از ۱۰ سال، شهید لشگری دوباره همسرش را ترک کرد و این بار برای همیشه پر کشید.
همسر شهید لشگری، ۱۰ سال بعد از شهادت شوهرش به نزد او شتافت. منیژه لشگری سختیهای زیادی را در زندگیاش پشت سر گذاشت و زندگیاش اتفاقات تلخ و ناخوشایند زیادی به همراه داشت. این زوج از درون تمام این سختیها سربلند بیرون آمدند. شهید حسین لشگری در ۱۸ سال اسارت، خودسازی کرده و مثل یک سالک رشد کرده بود. همسرش نیز با وفاداری مثالزدنیاش درس صبوری و عشق به همه داد.
سرلشکر خلبان شهید حسین لشگری متولد ۱۳۳۱ در ضیاءآباد استان قزوین به دنیا آمد و در تیر ماه ۱۳۵۶ با درجه ستوان دومی خلبانی فارغالتحصیل شد و در یگانهای نیروی هوایی دزفول، مشهد و تبریز دوره شکاری را تکمیل کرد.
با آغاز جنگ تحمیلی به خیل مدافعان کشور پیوست، پس از انجام ۱۲ مأموریت، هواپیمای وی مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و در خاک دشمن به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد.
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین
پ.ن:
خداوند رحمتش کنه . واقعا همسران این شهدای گرانقدر هم خود به نوعی شهید هستند و ان شاءالله در اجر شهدایشان شریک باشند چرا که در جنگیدن و مصیبت های آنان شریک بودند.