- پنجشنبه ۲۱ شهریور ۰۴
- ۱۸:۱۶
💢تلنگری از زندگی یک شهید در جنگ ۱۲ روزه
♦️اوایل جنگ بود، یه ماشین نظامی سپاه و زدند.
برای جابجاییش جرثقیل لازم بود، ولی سپاه جرثقیل دمدست نداشت. فوری زنگ زدن به یک راننده جرثقیل خصوصی. طرفم نه ظاهر انقلابی داشت نه اون موقع دل و دماغی برای این کار.
اومد، نگاه کرد، گفت: من برای جابجایی این ۳۰ میلیون میگیرم.
بچهها کلی باهاش حرف زدن، گفتن کمتر بگیر، ما بودجه نداریم. آخر سر راضی شد با ۲۰ میلیون کارو انجام بده
♦️وسط کار تشنش شد، گفت: آب بیارین
یه لیوان آب آوردن، یه قلپ خورد، با بیمیلی بقیهشو گذاشت کنار.
پرسید: آب خنکتر ندارین؟ شما خودتون از این آب میخورین؟
بچهها گفتن: آره، همینو هممون میخوریم
گفت: یعنی شما واقعاً با همین امکانات و همین آب میجنگین؟
گفتن: آره
مشغول کار شد
♦️کار که تموم شد، بچهها خواستن پولشو بدن. گفت: نه، من از شما پول نمیگیرم، و رفت
فرداش خودش برگشت پیش همونا.
بچهها گفتن: چی شد؟ دیروز به زور اومدی، الان چرا خودت اومدی؟
♦️گفت: دیشب رفتم خونه، ماجرا رو برای مادرم تعریف کردم. وقتی شنید شما تو چه شرایطی میجنگین، گفت: از این به بعد هر وقت بچههای سپاه کاری داشتن، باید براشون انجام بدی، پولم نگیری، وگرنه شیرمو حلالت نمیکنم
گفت: حالا شما هر کاری داشتین، من در خدمتم
♦️چند روز گذشت. یه لانچر رو پهپاد زد. دوباره جرثقیل لازم شد.
زنگ زدن به همون راننده. فوری خودش رسوند. وسط کار دوباره پهپاد حمله کرد و اون به شهادت رسید
صلواتی هدیه کنیم به شهید محمد دالوند🕊
با حضرت سیدالشهداء محشور و همنشین باشند ان شاء الله اللهم الرزقنا...