- سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۲
- ۰۳:۳۷
نام پدر : منصور
تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۲/۴
محل تولد: کازرون - فارس
تاریخ شهادت: ۲۷/۰۶/۱۳۶۰ شمسی
محل شهادت: سوسنگرد
محل دفن: گلزار شهدای بهشت زهرای کازرون
شهید عبدالرحمن رضازاده
دوران ابتدایی را با هم سپری کردیم. از خانوادهای ضعیف از نظر مادی و قوی از نظر معنوی بود. با اینکه از نظر جسمی در حد و اندازه ورزشکاران و قهرمانان بود ولی اهل تظاهر و ریا نبود. دوست داشت برای خودش باشد تا دیگران. سرش در لاک خودش بود. ما وقتی به پهنای بازوی او نگاه میکردیم غبطه میخوردیم. هیکلی قوی و تنومند اما روحی لطیف و بیآزار.
آدم را به یاد خدا بیامرز شهید طمراس جباری میانداخت که سلاح کالیبر 50 را مثل اسلحه کلاش در دست میگرفت و سنگینی سلاح برای او معنایی نداشت.
در عملیات 27 شهریور 60 وقتی که قرار بود به عملیات برویم، او تیربار کلاشینکف را برداشت. نوارهای زیادی از فشنگ تیربار که از قبل آماده کرده بود به سهولت به شانهها و دور کمر خود بست. برای دیگران این کار تقریباً غیرممکن بود چرا که هیچ تیربارچی توان برداشتن این همه مهمات را در خود نمیدید.
از زیر قرآن رد شده، وارد کانالی شدیم. کانالی که همین برادران در تاریکی شبهای مدیدی قبل از عملیات آن را آماده کرده بودند.
تا رسیدن به محل الحاق(آخرین محل توقف قبل از شروع عملیات) 800 متری راه داشتیم. طی همین فاصله کوتاه و علیرغم این که بیشتر قامتمان در کانال بود، بارها توسط تیر مستقیم عراقیها که بدون حساب و کتاب، دشت هموار جلوشان را غرق در رگبار میکردند، تهدید میشدیم و حتی چند بار تیر به کلاه آهنی و کوله پشتی بچه ها اصابت کرد.
به محل الحاق رسیدیم، لازم بود در این محل بمانیم تا کلیه هماهنگیها صورت پذیرد.
برادران اطلاعات و تخریب از همین نیروها (در آن زمان هنوز تفکیک آن چنانی بین نیروهای اطلاعاتی و تخریب نشده بود) از قبل معبرهای نفوذی را شناسایی کرده بودند. معبر مابین دو سنگر عراقیها واقع شده بود.
ما حدود 3 ساعتی در نزدیکی عراقیها به صورت درازکش منتظر فرمان حمله بودیم. سروصدای عراقیها کاملاً شنیده میشد، اما نه ما آنها را میدیدیم و نه آنها ما را. تا این که مسئول محور برادر درفشان (از برادران سپاه اهواز) و جانشینش شهید نصرا... ایمانی آمدند و گفتند بروید جلو، ما کمی جلو رفتیم و حدود 20 متر از روی یک طناب سفید در وسط میدان مین عبور کردیم تا به خط رسیدیم. (هوا که روشن شد و محل استقرار و یا الحاق خود را دیدیم فهمیدیم که بیجهت نبوده که ما همه گفت و شنود عراقیها را میشنیدهایم. آخر فاصله ما با آنها بیش از 70 متر نبود).
به ما گفته بودند که بعد از سرازیر شدن از خاکریز دشمن، به سمت چپ حرکت کنید. آنان که از وضعیت دشمن نسبت به ما اطلاعات بیشتری داشتند جلوتر بودند. از جمله شهید رسول رضوی، شهید ایمانی و شهید رضازاده.
نیروهای اولیهی دشمن را که غافلگیر شده و فرصت دفاع یا فرار نداشتند همگی با نعره های خروشان رزمندگان و رگبارهای بیامان آنان قلع و قمع شدند. نیروهای دورتر بعد از شنیدن خبر حمله، خود را آماده دفاع و یا فرار نمودند.
شهید رضازاده با تیربار کلاشینکف خود در جلو ما حرکت میکرد و سنگرها را یکی پس از دیگری درو مینمود. همه چیز برای فتح کامل مهیا شده بود که ناگهان هیاهویی فضا را مات و مبهوت کرد.
رحمن شهید شد. این خبر، خبری بود که شهید رسول رضوی به من داد. باور کردنش سخت بود ولی حقیقت داشت. رحمن در حین گلولهباران و پاکسازی سنگر تجمع عراقیها، توسط یک افسر عراقی که در گوشهای از سنگر مخفی شده بود، با تیر کلت که به پیشانیاش زده بود به شهادت رسید. هر چند عراقی ملعون توسط برادران به درک واصل شد ولی این داغ با ما کاری کرد که هنوز که هنوز است نتوانستهایم اثر و نشانهای از او پیدا نماییم.
حدود 3 ماه بعد که عملیات طریق القدس صورت گرفت و این مناطق آزاد شد تقریباً اکثر شهدای به جا مانده از آن عملیات پیدا شدند، ولی با تمام تلاشی که صورت گرفت نتوانستیم جسد مطهر رحمن را پیدا نماییم.
محلی که رحمن شهید شده بود مشخص بود، عراقیها خاک زیادی در آنجا ریخته بودند، میشد حدس زد که اگر تمام این خاکها زیرورو شوند جسد رحمن پیدا شود ولی این کار با دست امکانپذیر نبود، به همین جهت یک لودر آورده شد تا خاکها را زیر و رو کند، باورش سخت است ولی عین حقیقت است، به محض این که لودر بیل خود را در این خاک فرو میبرد، از کار می افتاد. در همان لحظه و همان جا لودر به راحتی در جای دیگر کار میکرد لیکن به این تپه مانند، که میرسید از کار می افتاد. سرّ ِ آن را ما نمیدانستیم تا این که نصرا... ایمانی آمد و گفت خود را اذیت نکنید، رحمن گفته که من مفقود میشوم و جسد مرا پیدا نمیکنید.
رحمن میدانست که جسم مطهر و پاکش باید برای ابد در خاک پاک سوسنگرد و حومه آن همچون نگینی بر تارک آن دیار بدرخشد و گویای این حقیقت باشد که خون کازرون همیشه و تا ابد در رگهای سرخ سوسنگرد جاری است.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
————-
*حاج کاظم پدیدار در دوران دفاع مقدس فرمانده گردان حضرت زینب(س) بوده است. وی هم اکنون دکترای مطالعات بین الملل از دانشگاه امام حسین(ع) را دارد.
------------------------------------------------------انتشار: هفته نامه شهرسبز شماره۸۷ اردیبهشت۸۹-سایت کازرون نما
آواز غم با شفقی که بخون نشست - خاطرات شهدای کازرون
- ۲۲۵