- سه شنبه ۲۰ تیر ۰۲
- ۰۱:۴۲
جاویدالاثر شهید اسدالله حسنوند
نام پدر: علی الله
شغل : معلم
تاریخ تولد: 3-10-1334 شمسی
محل تولد: الشتر
تاریخ شهادت : 3-12-1362 شمسی
محل شهادت : چزابه
وضعیت پیکر : جاویدالاثر
گلزار شهدا: بلوک: نام گلزار:بهشت رضا فاز 1 شهر:لرستان - خرم آباد
زندگینامه شهید علی اسدالله حسنوند
پرستوی مهاجر شهید به سال 1334 در یکی از روستاهای توابع شهرستان الشتر بنام بتکی دیده به جهان گشود و در کانون گرم خانواده ای باخدا رشد و پرورش یافت . وی مقطع ابتدایی را در روستای دو آب علیشاهی گذراند و مقطع متوسطه را تا سال سوم در قلعه مظفری گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به شهرستان خرم آباد آمد و تحصیلات خود را در این شهر به اتمام رسانید .
شهید در سال 1356 به سربازی رفت و خدمت سربازی را در جوار امام رضا گذرانید .وی تقوی و پاکدامنی را سرلوحه زندگی قرار داد و از رذایل اخلاقی دوری می گزید و به نماز شب و تزکیه نفس ایام را سپری نمود.
بعد از اتمام دوره سربازی در بانک استخدام شد و چند ماه کار در بانک به دلیل وجود زن بی حجاب در بانک و عدم توجه به نصیحت های او و بی توجهی رئیس بانک به خواسته شهید مدنی مبنی بر ممانعت از بی حجابی به ناچار از خدمت در بانک استعفا داد و به شغل مقدس معلمی روی آورد و سپس سرپرست امور تربیتی الشتر را به عهده گرفت و مدتی نیز به عنوان سرپرست کمیته امداد امام خمینی (ره) منصوب شد .و از طرف اداره کل آموزش و پرورش لرستان پست تحقیق و کار گزینش به وی محول شد .
شهید بارها در میادین جنگ و نبرد حق علیه باطل شرکت جست و با روحیه ای بالا و شجاعتی وصف ناپذیر ایثار و رشادتهای فراوانی از خود نشان داد . این سردار شهید در حمله والفجر ۶ به عنوان آرپی چی زن به قلب دشمن تاخت و در مصاف با دشمن بعثی در منطقه چزابه به درجه رفیع شهادت نائل آمد . روحش شاد یادش گرامی .
تاکنون اثری از پیکرش به دست نیامده است.
منبع:سیستم اطلاعاتی معاونت فرهنگی اداره کل بنیاد شهید استان لرستان
نوید شاهد
وصیت نامه شهید اسدالله حسنوند
بسم الله الرحمن الرحیم
«ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون» (سوره توبه آیه 111)
خدا جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده، آنهایی که در راه خدا کارزار می کنند پس می کشند و کشته می شوند.
عجب است انسان هایی که می دانند می میرند و می دانند در پای میز محاکمه الهی به بند کشیده خواهند شد اما باز نشسته اند و دست بر روی دست، می خورند و می خندند و آسوده و بی خیال می خوابند؛ چه عجب است داستان آدمی که می داند بعد از مرگ او را باز خواست می کنند اما بی خیال در یک زندگی آسوده روز را به معصیت می گذراند و شب آسوده همراه شیفتگان رویاها به خواب می رود.
خدایا تو خود می دانی که عشق و ایمان به تو و اطاعت از دستورات تو از روی آگاهی و کامل و شناخت شخصی ام می باشد و هیچ عاملی نمی تواند در ایمان من نسبت به تو خللی ایجاد کند بدانید قصد من از جهاد در راه خدا یک هوس یا یک احساس نیست،
از روی آگاهی و با شناخت به اینکه این سفر برایم برگشتی ندارد به این راه می روم و خدای عز و جل را شهادت می گیرم که تا آخرین نفس در راه مقدس حق برای یاری دین حق مستحکم و استوار و جان بر کف ثابت قدم باشم. در حالی خود را عازم میدان حق علیه باطل می بینم که به لطف خدا قلبم خروشان و جوشان بر علیه ظالمین و درونم طوفنده از مهر رهبرم و در کل از خشم شده ام و از پای ننشینم تا با یاری الله و دیگر رزمندگان، کفر را از صحنه روزگار بردارم و یا اینکه همانند یاران حسین(علیه السلام) خون خود را در پهن دشت میدان، فدای اسلام و قرآن کنم .
در حالی عازم میدانم که جز به خداوند و روز رستاخیز معادش هیچ دیگری را حتی عزیزترین کسانم را یاد ندارم و آنقدر متاع دنیا برایم و در نظرم بی معنا شده است که حتی نمی خواهم به آنها فکر کنم، و در قلبم ندائی به گوش دلم می رسد که ای حب مقام، ای نفس اماره، ای خود پسندی، ای نخوت، ای شرک، ای حسادت، ای غیبت، ای تهمت، ای برچسب، ای اضافه کار، مرا تنها بگذار، که برای خدا و در راه خدا کمی آرامش قلبی داشته باشم؛ تا کی ای حب مقام مرا به قلاده و بند می کشی؟! و حالا لحظاتی است که بر تمام این صفت های پست غیر انسانی پشت پا زنم و همه را چون مردارهای پست متعفن از خود دور کنم.
الهی من کمربندم را محکم کرده و به یاری حسین زمان قد علم کرده ام تا جان خود را به خریدارش که تویی بفروشم و حالا که در این راه بار سفر بسته ام و قدم بر می دارم و به سوی تو می آیم، تو را به خون سیدالشهداء و خون هفتاد و دو تن بر دشمن زبون پیروزمان کن و پرچم عدل خود را در جهان به اهتزاز در آور و مرا که عاشق تو بوده و شده ام و آرزویم بعد از پیروزی اسلام شهادت است و بارها چه در کوه بلند قامت باز و دراز و چه در میان نخل های خرمشهر و چه در پهن دشت شرق دجله برای دیدارت مشتاق آمده، مأیوس برگشته ام، این بار تو را به جان مهدی(عج) عزیزت که روزی به همین زودی ها ظهور خواهد کرد و امام عزیز را یاری خواهد نمود قسمت می دهم این بار روی زیبایت را به من بنما و مرا دیگر زنده به خانه و کاشانه ام برنگردان که دلم می خواهد که در آخرین لحظه های زندگیم بدنم و جسمم آغشته به خون در راه تو به دست پدر و مادر و همسر و فرزندان کوچکم برسد و طومار دفترچه هستی ام با چنین برنامه ای بسته شود که خود این راه را با دل و جان پذیرایم.
در خاتمه از خداوند می خواهم رهبرم، این امید قلبم همیشه سلامت باشد و انقلابمان تا ظهور امام زمان بر پا و استوار و پیروز باشد و به بازماندگان شهدا صبر و استقامت خداوند عطا بفرماید و همه شما را به نماز و تقوی و صبر و حق پیشنهاد می کنم.
از خداوند بزرگ سلامتی پدر و مادر و برادران عزیزم و خواهرم و همسرم و مهدی عزیزم و طیبه کوچکم را می خواهم.
خاطره ای از سردار شهید اسداله حسنوند در مورد انتقال پیکر شهید بهرامی
یکشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۷
«انتقال پیکر مطهر شهید بهرامی»
او چنین بیان کرد که من با رزمنده دلاور مصطفی بهرامی آشنا شدم. ایشان بعد از عملیات در منطقه عملیاتی شرهانی به فیض عظمای شهادت نائل آمد و پیکر ایشان همراه عده ای شهدا در منطقه جا ماند. بعد از مدتی به خانواده و مادرش خبر دادند که فرزندت به شهادت رسید و پیکر فرزند شما در بین نیروهای ایران و عراق باقی مانده است. سپس مادر به جبهه می رود و درخواست می کند که جنازه فرزندش را بیاورند، من به ایشان قول دادم که حتماً اگر خدا بخواهد پیکر او را برایت می آورم.
آن زمانی که نیروهای خودی و نیروهای عراقی روی دو تپه سنگر گرفته بودند و فاصله زیادی از هم نداشتند من برهنه شدم و طنابی را برداشتم و با یاد و نام خدا حرکت کردم و به حال سینه خیز خود را به نزدیکی نیروهای عراقی رساندم و مشاهده کردم که بر روی جنازه ها خاک ریخته اند. خود را به جنازه شهید بهرامی رساندم و پیکر او و یکی دیگر از شهدا را با تحمل مشقات زیادی به نزدیکی نیروهای خودی رساندم و مورد تشویق فرمانده قرار گرفتم.
راوی : برادر شهید
منبع :سیستم اطلاعاتی معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان لرستان
یادداشتی از شهید اسدالله حسنوند
ای عمار، سمیه، یاسر، درود بر پدر و مادرتان باد این سه نفر با این خانواده ۳ نفری از بی پناه ترین افراد بودند . ابوجهل تصمیم گرفت خاندان یاسر را مواخذه کند دستور داد آتش و تازیانه آماده نمودند یاسر و سمیه و عمار را کشان کشان به آنجا بردند. با نیش خنجر و آتش و تازیانه آنها را زجر دادند. این حادثه آنقدر تکرار شد که سمیه و یاسر بدون اینکه تا دم مرگ یک لحظه از درود بر پیامبر باز بمانند زیر شکنجه جان دادند .