یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

شهید حاج سیداحمد بیان زاده، شهدای تهران مسجد قبا

  • ۱۳:۱۶

شهید سید احمد بیان که به عنوان سرباز افتخاری در آبان 1359 در سوسنگرد به شهادت رسید

روایتی از سقاخانه یک شهید در محله شریعتی

خبرگزاری فارس: مادرش گفت:سید احمد از همان دوران نوجوانی نوید شهید شدنش را می‌داد و حتی ما را از لباس خریدن برای او منع می‌کرد . وقتی به دلیل‌مجروحیت از رفتن به جبهه منع شد با خرج شخصی به سوسنگرد رفتند و در آنجا به شهادت رسید.

روایتی از سقاخانه یک شهید در محله شریعتی

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، بیرق حسینی آن هنگام که بر بلندایی بر افراشته می شود آنچنان جاذبه‌ای دارد که وجود آدمی را در برمی‌گیرد و رعشه بر اندام برمی‌افکند و انسان را مأنوس خویش و حب امام فریادگرش قرار می‌دهد. عاشقی در این مکتب دیگر نه سن و سال می‌شناسد و نه طبقه و گروه و نژادی. 

مکتب حسین(ع) اولین و آخرین مکتب نجات‌بخش است که قافله‌ سالارش آن زمان که از جان و همه کس خویش رهید، نه محبت اصغر شیرخوارش در برابر ظلم ستاندن از جامعه مانعی شد و نه شهادت جوان ماه صورتش علی اکبر(ع). بلکه آرامش او مبارزه با ظلم و انحراف است. 

 آن علم افراشته به احیای آرمان‌های الهی به تاسی از سرور و سالار آزادگان روزگاری به دست فرزندان علی‌اکبر سیرت برداشته شد و حماسه‌ای حسینی خلق نمودند که تا بشر عصر معاصر است از دلاورمردی های آنها به نیکی یاد می‌کنند.

«شهید حاج سید احمد بیان » از شهدایی است که کام شهادت را از کودکی ازدهان مادر برسفره روضه جدش اباعبدالله  الحسین(ع) برگرفت و چنان نوشید که خاطره زخم شدن‌های پاهایش همچون اسرای کربلا بر سرزمین کربلا خیز ایران سال‌ها پس از شهادتش در اذهان مانده است. آنچه پیش روی شماست گفت‌وگوی فارس با خانواده «شهید حاج سیداحمد بیان»  کهاز نظر گرامیتان می‌گذرد.

* سید احمد در چه خانواده‌ای بزرگ شد

آیت‌الله آقا سید محمد تقی بیان پدر شهید گفت: 83 سال دارم و متولد شهر مقدس قم هستم. پدرم آسید حسن بیان ازعلمای زمان و از هم دوره‌ایی‌های مرحوم «آیت‌الله مرعشی نجفی» و مورد وثوق مردم قم بودند. خانواده ما همه از علما بودند و مرحوم آسید علی اکبر بیان پدربزرگمان نیز از علمای طراز اول بودند که در سال 1328 درگذشتند.

بنده تحصیلات ابتدایی را در مدرسه «رشدیه» قم گذراندم و بعد از اینکه ادامه تحصیلات را در مدرسه «محمدیه» گذراندم دروس حوزوی را مقارن با سال 1316 آغاز کردم. در دوران تحصیلات حوزوی از محضر درس حاج شیخ احمد آذری قمی و آقای بُدلا کسب فیض کرده و برای یک سال همراه پدر و مادر به کربلا مهاجرت کردم . در این مدت نیز دروس حوزوی را در حوزه علمیه کربلا ادامه دادم.

 

 آیت الله سید محمد تقی بیان پدر شهید سید احمد بیان

پس از بازگشت از کربلا در سال 1328 در تهران پای درس حاج شیخ علی مدرس تهرانی و آقا میرزا احمد آشتیانی حاضر شدم و پس از آن نیز از محضر آیت‌الله خوانساری استفاده کردم.

همزمان با آغاز مبارزات امام(ره) در سال 41 ، اعلامیه‌های ایشان در مخالفت با انجمن‌های ایالتی و ولایتی را در بین مردم پخش می‌کردیم. در آن زمان ما به دلیل اینکه هم محلی امام بودیم و در محل «گذرجدّ » قم زندگی می‌کردیم، مرتب خدمت امام می‌رسیدیم و ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با ایشان داشتیم. بنده حتی یک‌ بار بطور شخصی به «نوفل لوشاتو فرانسه» محل زندگی امام رفتم.

سال 1334 در قم ازدواج کردم که حاصل ازدواج من دو فرزند پسر و چهار دختر است. بعد از ازدواج در امیریه سپس خانی‌آباد، شاهپور، قلهک، خراسان، میدان شهدا و درنهایت هم مدت 35 سال است که در منطقه شریعتی و مکان فعلی زندگی می کنم.

* هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که نماز می‌خواند

سید احمد فرزند پنجم و دومین فرزند پسر خانواده ماست که در 14/7/1339 درمنطقه شاهپوربه دنیا آمد. او به دلیل اینکه در خانواده‌ایی بسیار مذهبی به دنیا آمده بود از همان کودکی بسیار معتقد بود به شکلی که هنوز به سن تکلیف نرسیده نماز می‌خواند.

* دادن خبر شهادت از سن 10 سالگی

 هر وقت با احمد درباره آینده صحبت می‌کردیم او فقط از شهادت سخن می گفت و این از قبل از رسیدن به سن 10 سالگی شروع شده بود.  همیشه می‌گفت من شهید می‌شوم و پشت جلد قرآن را نشان می‌داد که نوید آن را داده و نوشته بود. او حتی حاضر به لباس خریدن هم نبود و دائماً خبر از شهادت می‌داد. 

بسیار خونگرم و جسور بود و سطح فهم و شعور بالایی داشت. تحصیلات سال‌های اول و دوم ابتدایی را در میدان خراسان و سال‌های سوم ، چهارم و پنجم را در خیابان زرین نعل میدان شهدا خواند و پس از مهاجرت، دوره راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه فخرآباد دروازه شمیران گذراند.

در دورانی که مصادف با حوادث انقلاب شده بود و سیداحمد با بچه‌های‌محل از همین خیابان شریعتی به دانشگاه تهران می‌رفت و درتظاهرات شرکت می‌کرد. هنگام ورود امام(ره) به ایران نیز از اعضاء محافظین امام دربهشت زهرا(س) بود.

 طاهره زجاجی 74 ساله مادر شهید «حاج سید احمد بیان» گفت: می‌توانم بگویم سید احمد هیچ وقت دروغ و غیبت نمی ‌گفت و اگر کسی او را اذیت می‌کرد از پدرش می‌خواست تا دوستانه موضوع را حل کند. او بسیار مهربان و با گذشت بود. درحوادث دوران پیروزی انقلاب با اشتیاق در راهپیمایی‌ها شرکت می کرد و مثلا در حادثه 13 آبان 57 هنگامی که دراثر تظاهرات و فشار نیروهای گارد شاه پابرهنه برگشت به من‌گفت مامان منتظر یک زمانی باش که من با دست جدا شده به خانه برگردم و تو هرگز نباید اعتراضی کنی. 

فرزندم در یکی از سخنرانی‌های خانم مریم بهروزی از مبارزین و طرفداران قیام امام (ره) درمسجد قبا در دوران رژیم شاه مشغول نگهبانی از جلسه بود که متوجه می شود که ساواک قصد دستگیری وی را دارد؛ او بلافاصله موضوع را به خانم بهروزی اطلاع می دهد و باعث شد تا از دستگیر شدن نجات پیدا کند. او از همان کودکی همیشه به ما نوید شهادت شدنش را می داد و حتی هر وقت قصد خرید لباس برای او را داشتیم ما را منع می کرد

 

* پناه دادن شهید مفتح در اتاق خواب خودش

شهید مفتح را بارها هنگامی که برای سخنرانی به مسجد قبا می‌آمدند از ترس اینکه توسط عوامل ساواک دستگیر نشود به منزلمان می‌آورد و در اتاق شخصی خود می‌خواباند و از او با اسلحه ژ3 نگهبانی می‌داد.

سال 1358 به خدمت سربازی رفت. ابتدا دوره آموزشی را در افسریه گذراند و سپس به همین منطقه شریعتی منتقل شد و از اینجا به‌ جبهه اعزام شد.

آنها وقتی در منطقه  سوسنگرد بودند مورد هجوم نیروهای عراقی قرار می گیرند که فرمانده آنها دستور عقب نشینی می‌دهد اما احمد به همراه 2 نفر دیگر از دوستانش ‌ازاین دستور خودداری می کنند.   

آنها درغافلگیری و محاصره، داخل کانالی قایم می‌شوند و تانک‌های عراقی از روی کانال عبور می‌کردند و به قول سیداحمد آنجا فقط خدا آنها را نجات می دهد. این سه نفر سه روز در سوسنگرد گم شده‌بودند و از تشنگی خون خروس می‌خوردند و حتی به سختی زیاد پای پیاده خودشان را به اندیمشک می‌رسانند.

 وقتی با نیروهای ایرانی روبرو می شوندآنها فکر می کنند احمد و دوستانش فراری هستند و با توضیح آنها تازه می‌فهمنند که درست می‌گویند. بعد فرمانده دستور می‌دهد تلفن کنند و به خانواده‌های خود بگویند زنده هستند. احمد بعد از بازگشت به خانه استراحت یک‌ماهه در بیمارستان را در دست داشت اما گفت به منزل می‌آیم. وقتی 10 روزی در منزل استراحت کرد گفت محیط تهران مرا رنج می‌دهد، من ‌باید شهید بشوم، این در شرایطی بود که تیمسار فلاحی مرخصی زیادتری به آنها داده بود و گفته بود برای مدت زیادی نیاز به آمدن شمابه جبهه نیست.

* رفتن با هزینه شخصی به جبهه

 وقتی با مخالفت مبنی به رفتن به جبهه روبرو شدند سیداحمد و یکی از دوستانش با خرج خودشان به سوسنگرد رفتند و درخط مقدم حضور داشتند. این درماه‌های اول جنگ اتفاق افتاد و در نهایت در 20 آبان ماه 1359 در اثر اصابت ترکش به ناحیه گردن به شهادت رسید.

پیکر سیداحمد روز 24 آبان ماه برابربا هشتم محرم پس از انتقال از معراج شهدا به میدان امام حسین(ع) به قطعه 24 انتقال داده و به خاک سپرده شد.

* مادر! من پرچمدار امام زمان(عج) هستم

یک شب به خوابم آمد و گفت، مامان! نگران نباش، من پرچمدار امام زمان(عج) هستم. هنگامی که قصد داشت به جبهه برود، از همه خداحافظی کرد، اما از من و حاج‌آقا نه، چون می‌دانست بازنمی‌گردد و همیشه می‌گفت جواب مامان را کی می‌دهد.

 خواهرش به دلیل علاقه زیاد خوابش را نمی‌دید، یک شب درعالم خواب گفته بود چرا احمدخواب تو را نمی‌بینم؟ گفته بود به خاطر گریه کردن زیاد است.

* مژده پسردار شدن به خواهر

یکی ازخواهرهای او بارداربود. شب در خواب احمد را می‌بیند که به او یک توپ کوچکی داد و گفت که خدا به شما بچه می‌دهد تا من صاحب برادرکوچولو بشوم.

وقتی شهید شد به مدت یک سال مردم محل هیچ مراسم عروسی برگزار نمی‌کردند و اگر سرزده به منزل‌شان می‌رفتیم خیلی سریع لباس مشکی می‌پوشیدند و هنوز نیز احترام ما را نگه می‌دارند.

سال 60 به نیابت از فرزندم هزینه سفر یک نفر با همسرش را دادیم و حج واجب برای او خریدیم و دلیل حاجی نامیدن او همین علت است.  

* سقاخانه شهید احمد بیان

سقاخانه شهید حاج سید احمد بیان

 

پدرشهید بیان؛ سقاخانه و محل روشن کردن شمع به نام فرزندم شهید احمد بیان را در سال 81 ساختیم. مردم شب‌های جمعه در کنارسقاخانه شمع‌های نذری خود را روشن می‌کنند و دعا می‌خوانند، دراین منطقه مردم بسیار به این مکان و شهید آن احترام می‌گذارند. احمد درکنار همین مجالس ائمه پرورش یافت و به‌شهادت رسید

* حسینیه شهید احمد بیان

 

حسینیه را سال 1380در طبقه فوقانی منزلم ایجاد کردم. انجام مراسم‌های مذهبی و هیئت در منزل ما ازهمان سال‌های ابتدایی زندگی مشترکمان یعنی در آن موقع که در نقاط جنوبی تهران زندگی می‌کردیم برگزار می‌شد. پس از اینکه از سال 1356 ساکن این منطقه شدم این سنت ادامه پیدا کرد. ابتدا در همین طبقه‌ پایین و دربعضی از اوقات درحیاط برگزار می‌شد، اما به دلیل سردی هوا با مشورت همسرم تصمیم گرفتیم تراس خانه را تبدیل به حسینیه کنیم و با کمک خداوند ظرف مدت 4 ماه این حسینیه را به نام شهید « حاج سید احمد بیان» ساختیم. البته فلسفه ساخت آن الهام شدن موضوع در کربلا بنام  فرزند شهیدم بود.  

 

در دهه اول محرم هر روز عصر جلسه روضه‌خوانی مخصوص آقایان و خانم‌ها برگزار می‌شود و روزهای تاسوعا و عاشورا صبح و عصر نیز مراسم همراه با صرف ناهار انجام می‌گیرد.

همچنین از 21 صفر تا آخر ماه صفر روضه‌خوانی و 28 و 29 صبح و عصر همراه با اطعام است. عزاداری روز شهادت حضرت زهرا(س)، عزاداری شهادت امام جعفر صادق(ع) با اطعام عزاداری و افطاری 21 ماه رمضان، جشن عیدغدیر و نیمه شعبان  اطعام و جلسه قرآن و احکام برای خانم‌ها از جمله برنامه‌های این حسینیه است و تمام هزینه‌های آن را خودم متقبل می‌شوم، مگر مردم خودشان نذری داشته باشند و اینجابیاورند.

 گفت وگو :محمد تاجیک

مشخصات شهید در سایت گلزار شهدا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan