- چهارشنبه ۸ دی ۰۰
- ۱۴:۰۲
شهید ایرج آقابزرگی شانزدهم دی 1341 ، در شهر نافچ از توابع شهرستان شهرکرد متولد شد. پدرش روح الله نقاش بود و مادرش نصرت نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. سال 1363 ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و یکم دی 1365 با سمت فرمانده گردان یا زهرا (س) در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
وصیتنامه شهید
ان الله یحب الذین یقاتلون فى سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص .
خدایا تو را شکر که به ما توفیق شرکت در میان یاران حسین (ع) را دادى و به ما اجازه حضور در میان یاران اباعبدالله (ع) را دادى. خدایا با شهادت به یگانگى و وحدانیت تو و شهادت به اینکه محمد (ص) بنده و فرستاده تو است و شهادت به اینکه على حجت و ولى تو است و از تو میخواهم که خودت را به من بشناسانى زیرا اگر تو را نشناسم رسولت را نخواهم شناخت و از تو میخواهم که رسولت را به من بشناسانى زیرا اگر حجت و ولیت را نسناسم در دین خود گمراه خواهم شد. و خدایا مرا در دین خودم سرگردان نفرما و همه ما را به صراط مستقیم رهنمون فرما. با درود بر خاتم الانبیاءمحمد مصطفى (ص) و جانشینان آن حضرت از مولاى متقیان تا حضرت حجت بن الحسن العسکرى (عج) و نائب برحقش امام امت خمینى کبیر رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران. و درود و سلام بر شهیدان صدر اسلام تا کربلاى حسینى و تا کربلاى خمینى و تا کربلاى هفتم تیر و کربلاهاى مکرر ایران و سلام و درود بر خانواده هاى معظم شهداء و شما امت حزب الله.
منبع: اولین کنگره شهدای استان کهکیلویه و بویراحمد
داستان زندگی شهید و همسرش و پسرش
*سردار شهید «ایرج آقابزرگی نافچی»*🌹
تو عاشق چیِ این «سیاه چولی» شدی؟
«از آنها اصرار بود و از پدرم انکار. تا میشنیدند سر و کله یک خواستگار جدید پیدا شده، دوباره گیوههایشان را ورمیکشیدند و راهشان را کج میکردند سمت خانه ما. جواب پدرم اما فقط یک کلام بود: نه! به من میگفت: «بین اینهمه خواستگار، چرا این رو انتخاب کردی؟ نه قد داره نه قیافه. تو عاشق چیِ این «سیاه چولی»(سیاه سوخته) شدی؟»
اگه حوصله بخرج بدید تا آخر بخونید جالبه 👇👇👇
خدایا شکرت