- پنجشنبه ۱۴ مهر ۰۱
- ۲۳:۳۶
نگاهی به زندگینامه شهید حمید قربانی نسب
حمید قربانی نسب سال1340 در خرم آباد به دنیا آمد. در دوران تظاهرات انقلابی در مرداد ماه سال 1357 طی حمله نیروهای ساواک به تظاهرکنندگان به شهادت رسید.
نگاهی به زندگینامه شهید حمید قربانی نسب
به گزارش دفاعپرس از خرم آباد، شهید «حمید قربانی نسب» فرزند حاج علی در یکی از روزهای اردیبهشت ماه 1340 در محله قدیمی پشت بازار خرم آباد به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در مدرسه سعادت مشغول تحصیل بود و دوران راهنمایی را در مدرسه نظامی سابق میگذراند که در این هنگام تظاهرات مردمی شروع و مدارس و دبیرستان ها اعتصاب و دانش آموزان فعالانه به خیل تظاهرکنندگان می پیوندند.
در آغاز دوره راهنمایی ، مادرش حیات را بدرود گفت و حمید در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شد و شبها درس می خواند. این شهید در نمازجماعت ها به طور مستمر شرکت میکرد و در دوران انقلاب در بیشتر راهپیمایی ها حضوری فعال داشت.
از همین دوران روحیه مقاومت و سخت کوشی را درونی کرد و با آغاز حرکت مردم میهنمان بر علیه رژیم ستمشاهی، جرقه های مبارزه در ضمیر شهید قربانی نسب روشن شد.
در سال 1357 که اوج مبارزات مردم علیه رژیم ستمشاهی شکل گرفته بود، شهید سید فخرالدین رحیمی یکی از پرچمداران مبارزه با رژیم استبدادی در مسجد علوی خرم آباد شهر لاله و خون، سخنرانی داشت.
خاطراتی از شهید «حمید قربانی نسب» به نقل از برادرش
«حمید قربانی نسب» از همان روزهای اول تحصیلش علاقه زیادی به فراگیری قرآن نشان میدهد که در پایان دوران ابتدایی توانست قرآن را بهراحتی بخواند و به دیگران هم مثل اعضای خانواده خود آموزش دهد.
از آنجایی که درآمد خانواده به اندازه کافی نبود، «حمید» برای خرج تحصیل و تهیه پول کتاب و دفتر و... در یکی از شرکتهای خصوصی داخل پادگان باباعباس که کارش ساختن خانه برای کارمندان و ارتشیان بود، مشغول شد. روزی 14 تومان خرج زندگی میکرد. به عنوان برادر شهید در پایان دوران راهنمایی توانستم خرج تحصیل شهید و دیگر اعضای خانواده را تهیه کنم.
یکی از نکتههای زیبای خاطرات شهید این است که همیشه با اینکه از لحاظ سنی از من کوچکتر بود اما توصیههای اخلاقی و دینی را از او میآموختم. مثلاٌ شهید میفرمود که مرد باید کار کند چون که هم ارزش دنیایی دارد و هم ارج و ارزش اخروی، مثلا به او میگفتم که چرا دنبال درس و تحصیل را جدی نمیگیری؟ گفت: درس و تحصیل باعث میشود که من بتوانم مسائل دینی و قرآنی را فرا گیرم و ارزشمند است درغیراینصورت بهای چندانی برای تحصیل آن زمان قائل نبود.
لازم به توضیح است که تمامی معلمان همان مدرسه که الان به نام خود شهید است و حتی دانشآموزان مدرسه همگی علاقه شدید به شهید داشتند و به نیکی از او یاد میکردند.
همیشه در مجالس و محافل عزاداری سرور و سالار شهیدان بود. به طوری که بیشتر وقتها تا نیمههای شب به خانه مراجعت نمیکرد. از او میپرسیدم که برادر چرا اینقدر دیر میآیی به خانه؟ میگفت: من در مسجد بودهام و اگر نمیخواهید باور کنید شاهد من سید فخرالدین رحیمی است و آقای علی محبوبی و سلاحورزی و رضا خدایی و خیلی کسان دیگر ... و آن موقع من خیالم آسوده میشد که شهید گرانقدر راهی انتخاب کرده که موجب افتخار ماست.
شهادت
من به عنوان برادر شهید قربانینسب اجاره نشین استوار کزازی در علوی بودم که شهید شب شهادتش به منزل ما مراجعت کرد و گفت: برادر چون همیشه من با مشورت شما کارهایم را انجام میدادهام، حال میخواهم از شما درخواست کمکی کنم و مبلغ 100 تومان از من درخواست کرد که در ابتدا 100 تومان پول به او دادم و بعد از او پرسیدم که این مبلغ را برای چه میخواهی؟ گفت: رازی است که فقط شما باید بدانید و آن چاپ عکسی مبارک از حضرت امام خمینی(ره) است که به دستور شهید فخرالدین رحیمی انجام میگرفت.
من به خاطر اینکه از اوضاع رژیم پهلوی حکومت نظامی میترسیدم که او را دستگیر کنند و حق تحصیل و زندگی را از او بگیرند عصبانی شدم و او را دیگر به خانه راه ندادم و شهید در حالی که خیلی به بنده احترام میگذاشت اما دست از راهی که برای پیروزی انقلاب اسلامی بود نکشید و با چاپ عکسها اقدام به پخش اعلامیه و عکسها کرد بهطوری که همیشه تحت تعقیب ساواک و گاردیهای رژیم پهلوی بود و چندین بار مامورین ساواک به خانه ما آمدند و گفتند که اگر برادرت را از این کار باز نداری او سرانجام کشته خواهد شد.
سرانجام در مسجد علوی آقایان ورامینی و ال اسحاق و شهید فخرالدین رحیمی جلسه داشتند و دعوت به عمل آورده بودند از مردم که شهید فخرالدین مشغول سخنرانی بود که فرموده بودند بنده نماینده امام خمینی هستم و باید رژیم سلطنتی شاه برچیده شود که در همان شب ساعت 9 و 20 دقیقه گاردیها به مسجد علوی حمله بردند و آنها را گلوله بستند.
تا ساعتهای 2 و 3 بامداد بود که یکی درب منزل را زد و گفت در را باز کنید. مشاهده کردم برادرم رسول که از شهید کوچکتر است گفت حمید در کوچه حکیمآباد 24 متری پشت حمام رضایی داخل کوچه شهید شده و جنازه او و دیگر شهدا آنجاست و نحوه شهادت او را از رسول پرسیدم که او گفت اواسط سخنرانی شهید سید فخرالدین رحیمی، نیروهای گارد شاه جهت برهم زدن سخنرانی وارد مسجد شده، اقدام به ضرب و جرح افراد حاضر در مجلس کردند.
حمید و سایر نمازگزاران که تاب و تحمل این گونه بیحرمتیها را نسبت به ساحت مقدس مسجد و توهین به شهید رحیمی و سایر نمازگزاران را از کف داده بودند، ضمن درگیری با نیروهای گارد، مبارزه را به داخل خیابان کشاندند و در اعتراض به عوامل گارد، به محل تجمع آنها حمله کردند.
در این بحبوحه ارتش به کمک عوامل گارد آمد، هر لحظه بر تعداد تظاهرکنندگان نیز افزوده میشد. شلیک گاز اشکآور وقفهای در روند مبارزه ایجاد نمیکرد.
طی حمله گاردیها و ارتشیها و ساواک، به داخل کوچه پشت حمام رضایی فرار کردیم که از جلو و عقب مورد هجوم قرار گرفتیم و عدهای داخل حمام رفتند، بعضی وارد خانهها شدند اما شهید چون به مقابله با آنها ادامه داد و فرار در مقابل آنها را عیب میدانست با فریاد الله اکبر، خمینی رهبر و مرگ بر شاه و لا اله الا الله تا آخرین نفس ایستادگی کرد و سرانجام در همان روز یعنی 24/5/57 به شهادت رسید.
وقتی که برای تحویل جنازه شهید به بیمارستان عشایر مراجعت کردیم عوامل شاه گفتند که باید 2 هزار و 100 تومان تومان پول 3 تیری که به او اصابت کرده را پرداخت و او را تحویل بگیرید در غیر این صورت او را به نمکزارهای قم میبریم حتی مراسم فاتحه را برای اقوام او ممنوع میکنیم و با تهدید رژیم شاه که حتی میخواستند جانمان را بگیرند همین کار را انجام دادند و مراسم فاتحه را برای ما ممنوع کردند که شب هفت اقوام شهید در خضر مورد حمله گاردیها و شهرداری قرار گرفتیم و بوسیله پاشیدن آب بر روی مردم که برای فاتحه بر سر قبر شهید آمده بودند آنها را متفرق کردند و پدرم را مورد ضرب و شکنجه قرار دادند.
منبع : خبرگزاری دفاع مقدس