- سه شنبه ۴ بهمن ۰۱
- ۱۹:۳۳
نــام :محمدحسن
نـام خـانوادگـی :بادینلو
نـام پـدر :احمدعلی
تـاریخ تـولـد :۱۳۴۰/۰۵/۰۲
مـحل تـولـد : اراک - روستای وفس
سـن :۲۲ سـال
دیـن و مـذهب :اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :متاهل
دسـته اعـزامـی : ژاندارمری
تـحصیـلات :لیسانس
تـاریخ شـهادت :۱۳۶۲/۰۷/۲۵
مـحل شـهادت :بانه
نـحوه شـهادت :توسط گروهک های ضد انقلاب
مـحل مـزار :بهشت زهرا (س)قـطعـه :۲۸ردیـف :۵شـماره :۱۶
هشتم فروردین ۱۳۴۰، در اراک چشم به جهان گشود. پدرش احمدعلی و مادرش، خاتون جانی نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. ازدواج کرد. به عنوان ستوان دوم ژاندارمری در جبهه حضور یافت. بیست و یکم مهر ۱۳۶۲، با سمت فرمانده گردان در بانه بر اثر اصابت گلوله توسط گروههای ضدانقلاب شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
دیدار با خانواده شهید محمدحسن بیدانلو
روستای وفس شهدای فراوانی دارد. این شهدا را براساس شغل و مقام نظامی آنها در زمان حیات شان می توانیم به چند دسته تقسیم کنیم. بعضی از آنها سرباز، بعضی دانش آموز و دانشجو، تعدادی ارتشی، چندین نفر پاسدار و یکی دونفر طلبه و معلم بودند، اما تعدادی از آنها نیز به دلیل تحصیلات دانشگاهی و هوش و ذکاوت بالای نظامی، در رده های فرماندهی یگان های نظامی قرار داشتند. یک نمونه از این شهدا، فرمانده شهید، محمدحسن بادینلو می باشد.
محمدحسن، فرزند احمدعلی، زاده ی دوم مهرماه 1340، در سن 22 سالگی و درحالیکه فرماندهی منطقه بانه کردستان را برعهده داشت، به شهادت رسید.
جمعی از همرزمان شهید، در فروردین سال گذشته به دیدار خانواده محمدحسن رفته و در گزارشی، از پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده آن شهید گفته اند:
روز پنجشنبه، 24 فروردین 1390، ساعت 18، دوستان یکی یکی آمدند... به منزل قدیمی و پر از صفا و صمیمیت شهید وارد گشتیم... آنها ما را به سمت اتاقی که مزیّن به عکسهای شهید بود راهنمایی کردند. مادر شهید به سختی می توانست حرکت کند. اما وقتی شنید که هم دوره ها و دوستان شهید بادینلو آمده اند و گویا محمدحسن آمده، وارد اتاق شد و در جمع برادران حاضر گشته و به گرمی از ما استقبال نمود.
خاطره علیرضا فائق: من و شهید بادینلو در مدرسه ای درس می خواندیم که شانزده کلاس اول راهنمایی داشت. محمد حسن یک دانش آموز شاخص بود و نامش در صبحگاه برده میشد ... مدتی گذشت تا آمدیم وارد دانشکده افسری شدیم ... شهید محمد حسن، سهمیه تهران بود؛ از آنجا که وی جزء نفرات اول و ممتاز بود می توانست هرجا را دوست دارد انتخاب کند، حتی می توانست در همان مرکز آموزش مانده و به عنوان استاد تدریس کند، ولی داوطلبانه کردستان را انتخاب کرد و عازم کردستان شد.
فائق در ادامه گفت: قبل از عزیمت شهید به کردستان با هم نمازجمعه تهران بودیم. به او گفتم: حسن نرو کردستان، با این کارَت، سرت را به باد می دهی و به شوخی گفتم اگه اتفاقی افتاد با نامه مرا خبر کن. او گفت: علیرضا! کار به نامه نمی رسه.
مادر شهید می فرماید: بعد از اتمام دوره مقدماتی آمد و گفت: من افتادم کردستان. گفتم حسن تو زن گرفتی، می خوای زنت رو بذاری و بری؟! چرا ازدواج کردی؟! چرا تهران نموندی؟! حسن گفت: مادرجان مگر پسر عموی خودت کردستان نبود؟ مگر خیلی از آشناها و همسایه ها کردستان نبودند؟ ناراحت نباش مادر!
برادر شهید فرمودند: وقتی عازم کردستان بود، مرا صدا زد بیرون منزل. هنگام خداحافظی دور از چشم مادرم گفت: این سفر، آخرین سفر من می باشد و من شهید می شوم.
تصویر قبر شهید بادینلو
روستای وفس