یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

فیروز مگر مرده باشد بگذارد یک نفر عراقی از خط عبور کند

  • ۱۱:۴۷

Sh (549)

خاطره ی حاج بهزاد باقری از فرمانده شهید فیروز سرتیپ نیا

سال ۶۳ بعد از اینکه ماموریت گردان محبین که در پاسگاه زید مستقر بودیم به پایان رسید چند روزی به زیارت حضرت معصومه در قم رفتیم بعد از اینکه به کوهدشت برگشتیم فیروز را دیدم در مسجد صاحب الزمان آن وقتها بیشتر دیدارها و ملاقات در مسجد صورت میگرفت ایشان به من گفت که قراراست کوهدشت خودش یک تیپ مستقل تشکیل دهد گفتم تیپ خیلی نیرو میخواهد نیروهایش را از کجا تامین خواهند کرد گفت که قراراست از هر شهرستان یک یا دو گردان در اختیار این تیپ قرار گیرد گفتم فرماندهی آن بعهده چه کس است گفت اخوی خودت حاج حسن. فیروز تمام اطلاعات و آمار تیپ حنین را که قرار بود تشکیل شود میدانست.

شهید پرویز پرویز پور ، شهدای کوهدشت

  • ۰۱:۴۴

سردار شهید پرویر پرویز پور

شهید پرویز پرویز پور

نام پدر: محمد

شغل: پاسدار

تاریخ تولد: 21-5-1344 شمسی

محل تولد: خرمشهر

تاریخ شهادت : 26-1-1366 شمسی

محل شهادت : ماووت

دلیل شهادت :

گلزار شهدا: نام گلزار:بهشت زهرافاز1 شهر: کوهدشت

نوید شاهد‌

خاطره ی حاج بهزاد باقری از سردار شهید پرویز پرویزپور

 سال ۶۲ پاسگاه زید گردان محبین. بنده آن زمان معاون گردان محبین بودم و سیروس لرستانی هم فرمانده گردان بود. در سنگر مخابرات کنار برادران سیروس باقری, شهید هادی امانی که آن موقع فکر نکنم ۱۲ سال بیشتر داشت. زنده یاد اسماعیل امرایی و شهید پرویزپور نشسته بودیم از گروهان یکم خبر رسید که تعدادی از نیروهای عراقی در حال ترمیم میدان مین خودشان هستند به شهید پرویز پور گفتم که قناسه ام را بردار تا برویم سراغشان.

خاطراتی از سردار شهید داریوش مرادی

  • ۰۰:۳۳

سردار شهید داریوش مرادی ، شهدای خرم آباد

خاطره ی حاج بهزاد باقری از سردار شهید «داریوش مرادی»؛

شهیدی که در عملیات شناسایی همیشه موفق بود

نوید شاهد- شهید «داریوش مرادی» از نیروهای اطلاعات عملیات بود که برای هر عملیاتی می رفت در ماموریت شناسایی موفق بود.

روزهای پایانی فصل پاییز بود. آرام آرام زمستان داشت خودنمایی میکرد و ما همچنان در منطقه دربندیخان عراق به سر می بردیم. سنگر ما بزرگ و شبیه سوله بود. وسط سنگر هم یک بخاری هیزمی گذاشته بودیم. بعضی اوقات از روزها که کاری نداشتیم کنار این بخاری هیزمی استراحت کردن  بسیار لذت بخش بود.

این سنگری که ما داشتیم کنار سنگر فرماندهی بود به خاطر اینکه سریع تر ماموریت ها را انجام دهیم. یک روز وقتی از ماموریت برگشته بودم وارد سنگر شدم بدون اطلاع به دیگر دوستان رفتم داخل سنگر و بخاری هیزمی را روشن کردم و از خستگی شدید خوابم برد.

بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan