- دوشنبه ۱۰ مرداد ۰۱
- ۱۳:۱۲
زندگی نامه سرلشگر شهید علی بهاروند
راوی: فرشاد بهاروند فرزند شهید
شهدا را فراموش نکنیم
راوی: فرشاد بهاروند فرزند شهید
یک روز مهدی آمد و گفت شب میهمان داریم، جلسه با بچههای لشکر در خانه ماست، جگر خریده بود و گفت درست کن. گفتم نان نداریم و من هم نمیتوانم بروم در صف نانوایی بایستم، شب زود بیا و نان بخر. طبق معمول آنقدر دیر آمد که همهجا بسته بود. زنگ زد لشکر بچهها نان آوردند. تا برای شام من خواستم مقداری از آن را بخورم، کشید عقب و گفت تو حق نداری از این نانها بخوری، مردم اینها را برای رزمندهها فرستادند، به شوخی گفتم ایبابا من هم زن رزمنده هستم، خندید و گفت نه نباید بخوری. آخر سر ، من تکه نانهایی که ته سفره باقی مانده بود خوردم. یک بار دیگر خودکاری از جیبش روی زمین افتاد، برداشتم تا اسم چند سبزی را بنویسم که موقع برگشت از دزفول از کنار جاده بخرم. یکدفعه سرم داد زد و گفت با آن ننویس، مال بیتالمال است، گفتم اما فقط اسم چند تا سبزی را میخواهم بنویسم، گفت نه نمیخواهد بنویسی.
وصیت نامه شهید باکری دو بخش دارد که بخش اول آن بارها در فضاهای مجازی منتشر شده اما بخش دوم این دستنوشته خطاب به صفیه مدرس همسر شهید است که وی در چند سطر خواستههایش را از همسرش بیان میکند. به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، شهید مهدی باکری فرمانده لشکر عاشورای تبریز بود که در 25 اسفند سال 62 در عملیات بدر جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکرش برای همیشه در آنجا ماند. وی همچنین برادر علی باکری از شهدای انقلاب بود، علی از اعضای مذهبی و اولیه مجاهدین خلق محسوب میشد که با مدرک مهندسی شیمی از دانشگاه شریف فارغالتحصیل شد و توسط ساواک به شهادت رسید. بعد از آقا مهدی، برادر کوچکترش حمید نیز در جنگ یکسال پیش از شهادت او شهید شد.
وصیت نامه این شهید دو بخش دارد که بخش اول آن بارها در فضاهای مجازی منتشر شده اما بخش دوم این دستنوشته خطاب به خانم «صفیه مدرس» همسر شهید است که شهید باکری در چند سطر خواستههایش را از وی بیان میکند. این بخش برای اولین بار منتشر میشود که در ادامه مطلب خواهید خواند:
بخش اول:
وصیت نامه بنده گنهکار مهدی باکری
یا الله یا محمد (ص) یا علی(ع) یا فاطمه زهرا (س) یا حسن(ع) یاحسین(ع) یا علی(ع) یا محمد(ع) یا جعفر(ع) یا موسی(ع) یا علی(ع) یا محمد(ع) یا علی(ع) یا حسن(ع) یا حجة (عج)
یا روح الله و شما ای پیروان صادق یا شهیدان
خدایا چگونه وصیتنامه بنویسم در حالی که سراپا گناه و معصیت و نافرمانیام. گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. میترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالی از ما راضی نباشی. ای وای که سیه روز خواهم بود.خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات که نفهمیدم. یا اباعبدالله شفاعت! آه چقدر لذتبخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربش، و چه کنم که تهیدستم،خدایا تو قبولم کن.
سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم وستم، عصر کفر و الحاد،عصر مظلومیت اسلام وپیروان واقعی اش. عزیزانم شبانه روز باید شکرگزار خدا باشیم که سرباز راستین صادق این نعمت شویم و باید خطر وسوسههای درونی و دنیافریبی را شناخته و بر حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل ،تنها چاره ساز است. ای عاشقان اباعبدالله، بایستی شهادت را در آغوش گرفت،گونهها بایستی از شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل کنیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکر گزاری بجا آورده باشیم. وصیت به مادرم و خواهران و برادرانم و اهل فامیل: بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست،همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید،پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید.
اهمیّت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید تا سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح وارث حضرت ابوالفضل برای اسلام به بار آیند.
از همه کسانی که از من رنجیدهاند و حقی بر گردن من دارند طلب بخشش دارم و امید دارم خداوند مرا با گناهان بسیار بیامرزد.
خدایا مرا پاکیزه بپذیر.
مهدی باکری
بخش دوم:
خصوصی برای همسرم
صفیه بایستی انشاءالله مرا ببخشی من نتوانستم همسر خوبی برایت باشم ولی تو خودت میدانی که من دنبال چه کار بودم و وقت من در چه راه میگذشت و قلبت قوی باشد برای خدا. سرنوشت ما دست خداست فقط باید در راهش بود، که چه پیش بیاید از اوست. امیدوارم در همه حال در طلب جلب رضایتش باشی و خود را به او سپرده و شکرگزار دائمی اش باش.
التماس دعا دارم
مهدی
شادی روح این شهید عزیز صلوات 🌺
شهید محمد صادق وند در دوم خرداد سال 1332 در یک خانواده متوسط در شهر ارومیه به دنیا آمد. در دوران کودکی پدر بزرگوارش را از دست داد. محمد چون فرزند بزرگ خانواده بود سرپرستی برادر و خواهر کوچکترش را بر عهده گرفت. سردی و گرمی روزگار از او مردی خود اتکا با توانائی های خاص به وجود آورده بود و شخصیت مستقل و مهربان ایشان را در بین دوستان و آشنایان محبوب تر ساخته بود. او در خانواده فرزند صالحی بود و از نظر عمل به واجبات دینی و اصول اخلاقی زبانزد خاص و عام بود. او همیشه به فکر مستضعفان بود و تا حد امکان به آنها یاری می رساند.
با وجود اینکه مسئولیت سنگین خانواده را بر عهده داشت و برای امرار معاش خانواده تلاش می کرد در کنار آن به فعالیتهای ورزشی نیز می پرداخت و علاقه خاصی به رشته های وزنه برداری و کشتی داشت و در این رشته ها مقامهای کشوری کسب کرده بود. در سال 1352 وارد ارتش شدند و بعد از انقلاب با توجه به علاقه فراوانش به نظام مردمی جمهوری اسلامی از اوایل انقلاب در جنگهای چریکی کردستان شرکت داشتند که حاصل آن دو بار مجروحیت در این مقاطع بوده است.
در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران با وجود مجروحیت عازم جبهه های جنوب کشور شد و در عملیات فتح المبین در دوم فروردین ماه سال 1361 در محل پل کرخه بر اثر اصابت ترکش نارنجک به شهادت رسید. دوستان ایشان بعدها خاطره شهادت ایشان را اینگونه توصیف کرده اند.
شهید بزرگوار در عملیات فتح المبین بعد از فتح خاکریز اولین فتح دومین خاکریز دشمن بر اثر اصابت نارنجک دچار خونریزی شدیدی می شود همرزمان خواسته اند که ایشان را به پشت جبهه منتقل سازند ولی این شهید عالی قدر با این اظهار که ادامه عملیات از هر چیزی واجب تر است با انتقال خود موافقت نکرده و بعد از پایان عملیات به دلیل شدت جراحات حین انتقال به پشت جبهه در هلی کوپتر جان به جان آفرین تسلیم نموده است.
از این شهید بزرگوار یک فرزند به یادگار مانده است که هم اکنون با مادرش زندگی می کند آرامگاه این شهید در محل ولادتش در شهر ارومیه در باغ رضوان می باشد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
یادشهید عزیزواکبر همیشه ماندگارست ، روحش شاد. این وصیت نامه ...