یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

خاطراتی از شهید غلامحسین بغداد پور - شهدای شیراز

  • ۱۱:۱۳

شهید غلامحسین بغداد پور - شیراز

شهید غلامحسین بغداد پور 

نام پدر : سالم
تولد: ۱۳۴۰/۹/۱۰
شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۲۳-شلمچه (۱۳ رجب)

مزار : دارالرحمه شیراز - استان فارس

دهم آذر ۱۳۴۱ در شهرســتان آبادان دیده به جهان گشود. پدرش ســالم، بنایی میکرد و مادرش زهرا خانه دار بود. تا پایان دوره راهنمایــی درس خواند. ســال ۱۳۶۱ ازدواج کرد که ثمره آن یک پســر و یک دختر بود. به عنوان پاســدار در جبهه حضور یافت. بیســت و ســوم اسفند ۱۳۶۵ در شــلمچه بر اثر اصابت ترکش به ســینه، شهید شد. مدفن وی در دارالرحمه شهرستان شیراز واقع است.

(دانشنامه شهدا)

۱۳ رجب بود که شهید شد...

🌷 عملیات رمضان ؛ یه شب رفتیم یه جایی معروف بود به سه راه مرگ.
شب سختی بود تا صبح گلوله از همه طرف میومد. هوا داشت روشن می شد دیدیم یه عده زیاد دارن میرن عقب. خیلی مطمئن گفتیم اینا ترسیدن ولشون کن بعد یه عده دیگه و ...
مونده بودیم حدود بیست نفر زمین از شدت انفجار می لرزید و از همه طرف گلوله میومد. خلاصه یه وقت شهید حسن حق نگهدار اومد و گفت شما اینجا چکار میکنین خوشحال گفتیم ما اینجا رو حفظ کردیم.
گفت یکی بمونه کمک من و یه مسیر رو نشون داد و گفت سریع از این طرف فرار کنین محاصره شدیم و اون هایی هم که رفتن اسیر شدن!
تا چشم کار میکرد دور تا دور تانک بود و جوری بود که با تانک مث تک تیرانداز نفر میزدن!
همی طور که میدویدیم نصف تنه یکی با توپ مستقیم کنده شد و بقیه بدنش چند قدمی رفت و افتاد.
خدا بیامرز شهید نامدار رحیمی چند تا گونی آرپی جی برداشت و با شهید حسن حق نگهدار 45 تانک زدن (بعد که حسن رو دیدیم تا دو هفته گوشهاش خون میومد)
غلامحسین پای راستش مشکل داشت , با هم می دویدیم و او لنگان لنگان و منم چند باری محکم پرت شدم و کمرو گردن به شدت درد می کرد. حالا من میخواستم رعایت غلام کنم و او هم میدید از شدت درد به سختی نفس میکشم میگفت کو کا علی ؛ یواش
بعد همین طور که عقب میومد یم اسلحه هایی که بچه ها ریخته بودن زمین میگفت حیفه بردار دست عراقی ها نیافته!
چهار تا ار پی جی و دو تا کلاش با پای درد او و کمر داغون من کشون کشون اوردیم .من تو فکر او بودم و او تو فکر رعایت من...
و تو او وانفسا یه چند تا کمپوت دیدیم گفتم غلامحسین دهنمون خشکه بس که دویدیم بیا کمپوت بخوریم خلاصه میون دشت که سیاهی تانک دور تا دور غوغا میکرد و برای هر نفر چند تا تانک با هم نشونه تکی میزدن جفت مون از نفس رفته بودیم و می خواستیم با خنده بگذره.
گفت کوکا علی او گیلاس بده !
نشستیم و چند تا کمپوت هولکی خوردیم و خندیدیم.
کمی دور تر عراقی ها می رقصیدن و بچه ها رو که اسیر کرده بودن میزدن.
خلاصه بیش از 9 کیلومتر اومدیم عقب تا رسیدیم به خاکریزها.
یه کامیون مهمات خالی کرده و داشت برمی گشت ، تو بار کامیون اوردنمون عقب.
پیاده شدیم آب خوردیم و غلامحسین همون جا کلاه آهنی گذاشت زیر سرش و چنان خوابی رفت رو زمین زیر آفتاب...

🌷 قرار بود برای خرمشهر بعد از دو عملیات اولیه بیت المقدس از فکه با هلیکوپتر بیارن مون دارخویین.
قبل سوار شدن غلامحسین یه کلمن دستش بود گفتیم تشنه ایم آب بده
آبلیمو خالص کرده بود تو کلمن و گفت می خواستم شربت درس کنم ولی بیاید بخورید خوبه رفع عطش میکنه. خلاصه همه یه لیوان آبلیمو خوردیم!
حدود 50 نفر تو هلیکوپتر شنوک سوار شدیم. یه کم که رفتیم چند تا میگ اومدن که هلیکوپتر ها رو بزن
شوفرش هولکی شد و تکون زیاد می خورد.
یکی از بچه ها به یکی دیگه که داشت حالش به هم می خورد گفت بریز تو کلاهت!
داشتیم پیاده می شدیم ردیف کلاه آهنی به دست که پر آبلیمو بود پیاده شدیم!

🌷 سال 76 ماه رجب بود مشغول طواف بودم دیدم غلامحسین با یه جزیی فاصله کمتر از نیم قدم سمت چپم داره میاد. برای اینکه به طرف چپ نگاه نکنم ( سمت کعبه تو طواف نمی شه برگشت ) یواشتر رفتم تا بیاد جلوتر مطمئن شم غلامحسین ه.
از گوشه چشم ریش بور و قرمز ش رو می دیدم ...
پیش خودم گفتم دور طواف تموم شد وای میسم باهاش حال و احوال میکنم
خلاصه طواف تموم شد وایسادم نزدیک مقام ابراهیم هر چی نگاه کردم ندیدمش...
یه دفعه یادم اومد غلامحسین شهید شده و دقیقا همون ایام رجب و ...

هدیه به روح پاک شهید غلامحسین بغدادپور صلوات

منبع: دیدار در ماه رجب

سردار شهید حسن حق نگهدار - شهدای شیراز

غلامحسین بغدادپور

سلام

حسین هستم برادر زاده شهید غلامحسین بغدادپور.

زیاد پای اینترنت هستم مطلب شما بار ها خوندم ...

اونجا که وسط عقب نشینی به صرف کمپوت گیلاس گذروندید یادم میندازه به مهدی پسر عمو غلامحسین ... مهدی ما هم چنین هست :)

تصور شرایطی که پشت سر گذاشتید خیلی وحشتناک بود ...

به پاس محاهدت شما و پدرم موسی من زندگی خوبی دارم

تاجایی که بشه در کنار مهدی و زینب با قدرت ایستادم

 

آرزو میکنم هیچ کودکی و جوانی از ذوق نشان دادن موفقیتش به پدرش محروم نباشه ... 

و آرزوی نابودی خاندان کسانی دارم که جنگ آور خاک کشورمون بودن و هستن.

سلام بر شهدا 
و سلام شما و خانواده محترم شهید 
یادداشت خوبی بود.‌
ما باید یاد و خاطره شهدا را زنده نگه داریم. 
این مطلب و خاطره ها را ببرید تو فضای مجازی منتشر کنید.تاجوانها بدانند ما با چه شرایطی و با چه هزینه هایی به اینجا رسیدیم و قدر شهدا و انقلابمان را بیشتر بدانیم و از آنها پاسداری کنیم.
آنها که دنبال مذاکره و سازش با دشمن هستند آنها جنگ را برای کشور درست می کنند. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan