یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

نور ایمان یعنی چه ؟ خاطره ای از شهید عبدالعلی ملک ذاکر - شهدای دزفول

  • ۱۸:۱۱

شهید عبدالعلی ملک ذاکر

خاطره/نور ایمان در صورت فرمانده گروهان 

سه‌شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۹ 

نوید شاهد - رضا تقی پور همرزم شهید "عبدالعلی ملک ذاکر" خاطره‌ای از همرزم شهیدش نقل می‌کند که بیانگر لحظه شهادت شهید می‌باشد. نوید شاهد خوزستان شما را به مطالعه بخشی از خاطرات دعوت می‌کند.

شهید عبدالعلی ملک ذاکر یکم فروردین 1342، در شهرستان دزفول به دنیا آمد. پدرش علی اکبر، آشپز بیمارستان بود و مادرش زهرا خانه دار بود. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیستم بهمن 1361 ،در فکه به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص، در شهید آباد درفول به خاک سپرده شد.

خواهرش شوکت ملک ذاکر نیز به شهادت رسیده است.

متن خاطره:

شربتی خورد و گفت آخیش/ خاطره ای از شهید علی اکبر رومیانی -خرم آباد

  • ۰۰:۴۹

شهید علی اکبر رومیانی - خرم آباد

شهید علی اکبر رومیانی

فرزند : هادی

تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۰۶/۰۱

محل شهادت : زبیدات عراق

محل دفن : گلزار شهدای شهرستان خرم آباد

یکم شهریور ۱۳۴۷، در روستای هرو تابعه شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش هادی، کارگر بود و مادرش مریم نام داشت. دانش آموز دوم راهنمایی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. یکم شهریور ۱۳۶۳، در زبیدات عراق بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار او در بهشت-رضای شهرستان زادگاهش واقع است.

خاطرات برادر رزمنده رحیم ساکی :

سردار شفق صخره های قمیش

  • ۰۲:۵۶

عملیات بیت‌المقدس 2

سردار شفق صخره های قمیش


چند ماهی است فرماندهی گردان ثارالله شهرستان بروجرد به برادر پاسدار علی حسن نوری از رزمندگان سپاه بروجرد محول شده است .

گردان شهر ما پس از پشت سر گذاشتن چندین ماموریت آفندی (عملیاتی) مهم به تازگی در خط پدافندی گمو واقع در کردستان عراق مستقر شده و رزمندگان دلاور گردان شهرما بعداز عبور از ارتفاعات شمال غرب کشور عزیزمان ایران وارد کردستان عراق شده و به منظور دفاع از کیان کشور بر روی ارتفاعات صعب العبور ( سخت گذر ) و سوق الجیشی ( استراتژیک - راهبردی ) کردستان عراق مستقر شده اند.

سختی کار در خط مقدم سبب شده است گردان ها و گروهان ها طی جدول زمانبندی خاصی از خط مقدم به پشتیانی جابجا شوند .
مقر پشتیبانی لشکر در کنار سد بوکان واقع شده است .
در اواخر بهار سال 67 خط پدافندی گردان ثارالله تحویل گردان محبین می شود و نیرو ها پس از استقرار در قرارگاه پشتیبانی قرار است به مرخصی بروند و بعد از مراجعت از مرخصی روی ارتفاع هزارکانی عملیات کنند .

فرمانده شهید محمدعلی گودرزی - شهدای بروجرد

  • ۰۰:۳۲

شهید محمدعلی گودرزی - بروجرد

شهید محمدعلی گودرزی 

فرزند : علی محمد

تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۲۲

محل شهادت : منطقه عملیاتی سلیمانیه عراق ارتفاع کچل برو 

مزار : گلزار شهدای شهرستان بروجرد

هشتم فروردین ۱۳۳۳، در روستای نجف آباد از توابع شهرستان اراک به دنیا آمد. پدرش علی محمد، کشاورز بود او چهره متین و دوست داشتنی داشت . وی با آوردن روزی پاک و طیبی برای اهل خانواده چنان تأثیر شگرفی در تربیت خانواده گذاشته بود که توفیق یافت بعنوان پدر شهید جایگاه خود را درعالم ملکوت باز نماید و اطرافیان همیشه به او افتخار نمایند. مادرش اقلیما خانم خانه دار بود و نسبت به تربیت فرزندان خود چنان همّت می گماشت که از دامان پاک ایشان دلاوری چون شهید محمد علی پا به عرصه وجود گذاشته بود. گر چه از نظر تحصیلات کلاسیک مدارج عالیه نداشت ، اما تکلیف الهی وی را برآن داشت به فرمان امام خمینی قدس سرو شریف بعنوان پاسدار سپاه اسلام مخلص خود را در کنار همسنگاران مجاهد الهی قرار دهد و از نظر معارف علوم اسلامی به عالیترین مرتبه درجه معرفت الهی برسد ، به طوریکه ره صد ساله را یک شبه طی ، و در عالم ملکوت سیر بنماید. زندگی عارفانه این شهید عظمی در تاریخ ۲۲ اسفند ماه ۱۳۶۴ در ارتفاعات ناصر یک منطقه عملیاتی سلیمانیه عراق توسط نیروهای مزدور بعث عراق بر اثر ترکش توپ به سینه، به پایان رسید و به خیل همسنگران شهید پیوست و خود را برای همیشه جاودانه ساخت.

مزار وی در گلزار شهدای شهرستان بروجرد واقع است.

وصیت نامه شهید :

شهیدی که چهره اش آسمانی شده بود ، شهید اصغر زیودار

  • ۲۲:۴۴

شهید. اصغر زیودار - خرم آباد

شهید «اصغر زیودار» به روایت همرزمش 

همرزم شهید «اصغر زیودار» در خاطرات خود آورده است: اصغر قبل از شهادتش حال عجیبی پیدا کرده بود و اصلا نمی‌شد او را زمینی حس کرد. به چهره و چشمانش نگاه کردم، دیدم ایشان اوج گرفته است.

به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید اصغر زیودار یکم خرداد سال ۱۳۴۵، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش زرین طلا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند و سپس به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.

وی سیزدهم فروردین سال ۱۳۶۵، در دربندیخان عراق بر اثر اصابت ترکش دشمن به شهادت رسید. پیکرش هشت سال در منطقه بر جا ماند و بیست و نهم مهر سال ۱۳۷۳، پس از تفحص در گلزار شهدای شهرستان خرم آباد به خاک سپرده شد.

برادرش رسول نیز به شهادت رسیده است.

خاطرات همرزم شهید «اصغر زیودار»

شهید مرادی عباس پور ، شهدای نور آباد دلفان

  • ۲۱:۲۳

شهید مرادی عباسپور -نورآباد

شهید مرادی عباس پور زردآلوئی

نام پدر: بگ محمد 

محل تولد: نورآباد دلفان 

تاریخ تولد: 2-6-1348 

شغل: دانش آموز

تحصیلات: دیپلم

سن در زمان شهادت : ۱۷ سال 

تاریخ شهادت: 1365/06/12

محل شهادت: حاج عمران

سامانه ملی شهدا  -  نوید شاهد 

خاطره نحوه شهادت شهید به نقل از برادر رزمنده مرادی صفری:

 در عملیات کربلای ۲ حاج عمران بودیم و هدف ما تصرف تپه شهدا بود، نیروهای خیلی زیادی از دشمن در منطقه بودند و امکان تصرف در روز وجود نداشت و باید در شب، تپه شهدا را تصرف می کردیم ، پس از اینکه به بالای ارتفاعات رسیدیم نیروهای دشمن با تجهیزات بسیار به ما حمله کردند ، شهید رحمان علی نیا و شهید مرادی عباسپور دو شهید بزرگواری بودند که در این عملیات با ما بودند، تانک های دشمن تا ۲۰۰ متری ما رسیده بودند و فقط با آرپی‌جی می شد با آنها مقابله کرد. دائماً آرپی‌جی شلیک می‌کردم تا جایی که از گوشم خون جاری بود. گلوله آرپیچی نداشتم و مجبور بودم به سنگر برگردم ، پس از اینکه گلوله ها را آوردم دو تن از شهیدانمان را دیدم که گلوله مستقیم تانک به آنها برخورد کرده بود و در خون خود می غلطیدند، شهید مرادی عباسپور که تا من برگشتم به درجه شهادت رسیده بود و شهید رحمان علی نیا که در لحظه های آخر شهادت به بالینش رسیدم، جوانی مومن و نورانی که گفت فلانی نمی‌خواهد به من روحیه بدهی می دانم تا لحظاتی دیگر شهید می شوم، از طرف من به مردم بگو که امام را تنها نگذارید، وقتی از او پرسیدم اگر وصیتی داری برای پدر و مادرت بگو ، همین را گفت که من یتیمم و پدر ندارم فقط امام را تنها نگذارید ... .

به نقل از : شهدای دلفان 

نوجوان بسیجی شهید رحمان علی نیا ، شهدای دلفان

  • ۱۹:۲۶

شهید رحمان علی نیا - نورآباد

شهید رحمان علی نیا در سال 1351در شهرستان دلفان به دنیا آمد. این شهید والا مقام در دوران کودکی پدر خود را از دست داده و به همین خاطر به همراه مرحوم مادرشان به روستای شترخفت که روستای مادر ایشان بود عزیمت نمود و ساکن آنجا شد. اگرچه بسیار کم سن و سال بود اما به گفته نزدیکان از همان کودکی علاقه زیادی به جبهه و جنگ داشت و در بازیهای کودکانه خود با هم سن و سالانش این علاقه را ابراز می نمود و به همین خاطر در اولین فرصتی که سن قانونی اعزام به جبهه رسید بدون هیچ درنگی راهی جبهه های حق علیه باطل شد. این شهید در سن چهارده سالگی در منطقه عملیاتی حاج عمران در دوازدهم شهریور سال 1365 در حالی که فقط چهارده سال داشت به آرزوی خود رسید و عاشقانه در خون سرخ خود غلطید. پیکر این بزرگوار در گلزار شهدای دلفان به خاک سپرده شد.

نحوه شهادت و وصیت نامه به نقل از برادر رزمنده مرادی صفری:

 در عملیات کربلای ۲ حاج عمران بودیم و هدف ما تصرف تپه شهدا بود، نیروهای خیلی زیادی از دشمن در منطقه بودند و امکان تصرف در روز وجود نداشت و باید در شب، تپه شهدا را تصرف می کردیم ، پس از اینکه به بالای ارتفاعات رسیدیم نیروهای دشمن با تجهیزات بسیار به ما حمله کردند ، شهید رحمان علی نیا و شهید مرادی عباسپور دو شهید بزرگواری بودند که در این عملیات با ما بودند، تانک های دشمن تا ۲۰۰ متری ما رسیده بودند و فقط با آرپی‌جی می شد با آنها مقابله کرد. دائماً آرپی‌جی شلیک می‌کردم تا جایی که از گوشم خون جاری بود. گلوله آرپیچی نداشتم و مجبور بودم به سنگر برگردم ، پس از اینکه گلوله ها را آوردم دو تن از شهیدانمان را دیدم که گلوله مستقیم تانک به آنها برخورد کرده بود و در خون خود می غلطیدند، شهید عباسپور که تا من برگشتم به درجه شهادت رسیده بود و شهید رحمان علی نیا که در لحظه های آخر شهادت به بالینش رسیدم، جوانی مومن و نورانی که گفت فلانی نمی‌خواهد به من روحیه بدهی می دانم تا لحظاتی دیگر شهید می شوم، از طرف من به مردم بگو که امام را تنها نگذارید، وقتی از او پرسیدم اگر وصیتی داری برای پدر و مادرت بگو ، همین را گفت که من یتیمم و پدر ندارم فقط امام را تنها نگذارید ... .

به نقل از : شهدای دلفان 

خاطرات یک رزمنده که به صورت زنده ماند در کتاب «حماسه تپه برهانی»

  • ۱۱:۳۴

خاطرات یک رزمنده که به صورت معجزه‌آسا زنده ماند در کتاب «حماسه تپه برهانی»

کتاب «حماسه تپه برهانی» نوشته «سیدحمیدرضا طالقانی» با موضوع ادبیات دفاع مقدس منتشر شد.

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات باشگاه خبری فارس «توانا»، کتاب «حماسه تپه برهانی» نوشته «سید حمیدرضا طالقانی»، یکی از برترین آثار نوشتاری در حوزه ادبیات دفاع مقدس است که گرچه با فاصله اندکی از پایان جنگ به زیور طبع آراسته شد اما همچنان در کانون توجه محافل ادبی٬ هنرمندان این عرصه و مردم قرار دارد.

خاطره «تپه برهانی»  نوشته «سید حمیدرضا طالقانی» در سال 1365 در نخستین مسابقه بزرگ فرهنگی هنری جبهه و جنگ که توسط قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) برگزار شد، رتبه اول را در بخش خاطره نویسی کسب کرد.

حماسه تپه برهانی در سوم خرداد سال 1373 نیز در نخستین دوره انتخاب بهترین کتاب دفاع مقدس، رتبه اول خاطره را به خود اختصاص داد و تندیس زرین برترین کتاب دفاع مقدس را از دست رئیس جمهور دریافت کرد، همچنین در سال 1379، درجشنواره «ادب پایداری» که کلیه آثار ادبی در طول بیست سال، از آغاز دفاع مقدس تا سال 1379، با حضور نخبگان ادبی کشور مورد ارزیابی قرار گرفت.

خاطرات شهید ابراهیم عالی نژاد ، شهدای خرم آباد

  • ۰۰:۴۱

شهید ابراهیم عالی نژاد -خرم آباد

شهید ابراهیم عالی نژاد

فرزند  :  علی داد

محل تولد : خرم آباد

تاریخ ولادت  :  ۱۳۴۵/۰۳/۰۳

تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۶/۰۷/۱۱

محل شهادت  :  میمک

محل دفن  :  گلزار شهدای شهرستان  خرم آباد

سوم خرداد ۱۳۴۵، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش علی داد و مادرش تنگ نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان درجه دار ارتش در جبهه حضور یافت. یازدهم مهر ۱۳۶۶، در میمک توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

سایت یاد امام و شهدا

به نام روزی که سرباز بودیم

خاطرات سرهنگ بازنشسته جانباز محمدرضا نایب زاده

شهید ابراهیم عالی نژاد در مریوان

از خاطراتم به نام روزی که سرباز بودیم . سرهنگ بازنشسته جانباز محمدرضا نایب زاده گردان ۷۴۹ پیاده لشگر ۸۴ پیاده لرستان سرافراز

آذر ماه سال ۱۳۶۵ خط مقدم منطقه عمومی مهران نمه کلان بو.

خاطرات عملیات حاج عمران به روایت علی‌محمد نظری از فرماندهان دلفانی دوران دفاع مقدس

  • ۱۴:۰۰

سالروز عملیات حاج عمران به روایت علی‌محمد نظری از فرماندهان دلفانی دوران دفاع مقدس

نزدیک ظهر بود خبری ناخوشایند در سپاه نورآباد پیچید، تعدادی از نیروهای بسیج و پاسدار در حاج عمران به شهادت رسیدند !

در آن ایام بنده علی رغم اینکه در لشگر ۵۷ ابوالفضل (ع) مشغول به خدمت بودم، اما در یک مرخصی چند هفته ای به سر می بردم.

با فرمانده وقت سپاه ملاقات و صحت حوادث حاج عمران را جویا شدم، ایشان هم گفت غیررسمی خبرهای بدی رسیده. قرار شد همان روز بنده در خدمت برادر عزیزم سید عباسعلی خیرالهی و یک راننده،(مرحوم حسین خانی) به سمت حاج عمران حرکت کنیم تا هم صحت و سقم خبرها را بدانیم و هم در صورت نیاز کمکی بکنیم.

فردای آن روز نزدیک ظهر به پادگان تیپ ۱۱۰ شهید بروجردی در مهاباد رسیدیم،. دوستان پاسداری که آنجا حضور داشتند از جمله برادران میرعباس برزکار و محمدحسین کوچکیان، و.‌‌… با دیدن ما شیون و فغان سر دادند، بعد اینکه فضا آرام شد، آقای برزکار خبر شهادت ها را به ما داد، شهید علیدوست محمدی، شهید حسن رضا حقی ، شهید ایوب شیرخانی و..‌. اسامی مداوم ادامه داشت، حدود ۱۶ نفر .
جویای حال حاج رجب یوسفوند که فرمانده گردان امام حسین( ع) را برعهده داشت شدم، گفتند ایشان به همراه باقی مانده نیروها در پیرانشهر هستند.

یادی از برادر شهید صید احمد سپهوند - - شهدای خرم آباد

  • ۱۰:۵۱

شهید صید احمد سپهوند و شهید جوزی امیری- خرم آباد.jpg

سرداران شهید احمد سپهوند و جوزی امیری از فرماندهان لرستان

در منطقه عملیاتی زبیدات عراق سال ۱۳۶۴

 

به بهانه یادی از  برادر شهید احمد سپهوند

معاون فرمانده گردان انبیاء لشگر 57 ابو الفضل لرستان

راوی محمد سلیمانی مخابرات گردان انبیاء :

برادر سپهوند انسانی مومن ، شجاع ، و به سلامتی و حفظ جان رزمندگان اهمیت زیادی میداد . در یکی از روزهای بهار در منطقه زبیدات عراق شب را تا  تا سحر پای بی سیم بیدار بودم دم صبح خوابم برد، بچه ها بیدارم نکردند ساعت 10 صبح بود بیدار شدم . فرصتی پیش آمده بود تا لباس هایم را بشویم . کنار تانکر آب که پشتش به عراقی ها بود و با گونی شن محصور شده بود نشسته بودم . کلاه خود سرم نبود .

برادر سپهوند با لنکروز فرماندهی از کنارم رد شد از اینکه کلاه نداشتم از او خجالت کشیدم خودم را پنهان کردم و زیر چشمی به او نگاه میکردم دیدم اتفاقاً خودش نیز کلاه ندارد. خیلی تعجب کردم . چون برادر سپهوند در حفظ جان بسیجیان بسیار حساس بود و با کلاه بچه ها همیشه مسئله داشت . با ماشین نزدیک پارکینگ فرماندهی شد . در یک لحظه آنقدر خمپاره بر سرمان ریخت که فرصت نشستن هم نداشتیم خمپاره اولی به پشت تانکر آب اصابت کرد ولی عمل نکرد . بچه ها فکر کردند به من اصابت کرده به طرف من آمدند که دومین گلوله به کنار تانکر اصابت کرد و برادر میرزا علی دریکوند را مجروح کرد . سومی و چهارمی و پنجمی به سنگر تدارکات و فرماندهی و ماشین اصابت کرد . تعدادی از بچه ها زخمی شدند . خمپاره بارید و بارید، همه نگران بودند و فریاد میزدند بخوابید . احتمالاً آتش تهیه است هرکس مجروح

نشده خودش را به سنگر دیدبانی برساند . همه این ماجرا با بلند شدن گرد و خاک و دود در کمتر از یک دقیقه بود . لحظه ای آتش قطع شد به دنبال هم می گشتیم .

وقتی بلند شدم برادر میرزا علی دریکوند را دیدم که به شکم او ترکش خورده و با لبخند همیشگی به طرف آمبولانس می رود .

یک نوجوان   15- 14 ساله را دیدم که با چهره ای دگرگون شده و صورتی سیاه شده به طرفم می آید . فهمیدم ترکش خورده ولی نمیدانستم به کجای او ، نمی توانست حرف بزند . ترکش  به قفسه سینه اش و در نزدیکی قلبش اصابت کرده بود .

به سراغ ماشین رفتیم ، برادر احمد سپهوند تکان می خورد ولی خون تمام بدنش را گرفته بود، او را از ماشین بیرون کشیدیم . اتفاقاً ترکش درست به سرش اصابت کرده بود . جایی که او همیشه به آن حساسیت نشان میداد و بچه ها را تشویق به کلاه خود کرده بود. او را به بیمارستان منتقل کردیم که مداوا اثر نکرد و به آرزوی دیرینه اش ، شهادت در راه خدا رسید. روحش شاد و یادش گرامی .                  

 صلوات را فراموش نکنید

 

خاطرات اولین روز اسارت - محمد ناجی راد

  • ۱۰:۵۷

حسن ناجی راد - خاطرات اسارت

حسن ناجی راد

اولین روز اسارت

 حسن ناجی راد- شب به اهواز رسیدیم در گلف مستقر شدیم .صبح روز بعد سید محسن که قبلا در جبهه بود به دیدنم آمد و کلی > خوشحالی کرد و تاسف خورد که با من این گونه بر خورد شده است .همان روز سازماندهی شدیم و به منطقه شوش رقابیه ومنطقه سایت 5 رفتیم .در آنجا مسلح شدیم. سید محسن اسلحه قشنگی با قنداق تاشو یک شلوار پلنگی به من داد .عباس جلالوند که همسایه ما بود و سپاهی بود در آنجا بود و به من کمک کرد ما را در دسته های  21 نفره سازماندهی کردند .فرمانده دسته ما شهید محمد کبود جامه بود .وی نیز در مریوان حضورداشت و می دانست که من خواهر زاده شهید محمود رنج هستم .در جمع گروهانمان چند تا رفیق پیدا کردیم .داود سلیمانی .حسین بنایی .حسین موسوی . رحم خدا که فامیلی وی یادم نمی آید . (دریکوند)

۱ ۲ ۳
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan