یاد شهیدان 🌹

شهدا را فراموش نکنیم

خاطرات شهید ابراهیم عالی نژاد ، شهدای خرم آباد

  • ۰۰:۴۱

شهید ابراهیم عالی نژاد -خرم آباد

شهید ابراهیم عالی نژاد

فرزند  :  علی داد

محل تولد : خرم آباد

تاریخ ولادت  :  ۱۳۴۵/۰۳/۰۳

تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۶/۰۷/۱۱

محل شهادت  :  میمک

محل دفن  :  گلزار شهدای شهرستان  خرم آباد

سوم خرداد ۱۳۴۵، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش علی داد و مادرش تنگ نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان درجه دار ارتش در جبهه حضور یافت. یازدهم مهر ۱۳۶۶، در میمک توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

سایت یاد امام و شهدا

به نام روزی که سرباز بودیم

خاطرات سرهنگ بازنشسته جانباز محمدرضا نایب زاده

شهید ابراهیم عالی نژاد در مریوان

از خاطراتم به نام روزی که سرباز بودیم . سرهنگ بازنشسته جانباز محمدرضا نایب زاده گردان ۷۴۹ پیاده لشگر ۸۴ پیاده لرستان سرافراز

آذر ماه سال ۱۳۶۵ خط مقدم منطقه عمومی مهران نمه کلان بو.

دم غروب بود ،مرکز مخابرات بهم گفت جناب محمود بیگلری رو خط هستن با شما کار دارن، بعد از سلام محمود گفت نایب یه درجه دار کادر ، به گروهان دادن میفرستم تو خط توجیهش بکن و خودت برگرد عقب پاسگاه فرماندهی . گفتم بفرست ولی من عقب بیا نیستم همین جا میمانم جا برا هر دوتامون هست ، محمود گفت هر چی خودت صلاح میدانی و مکالمه تمام شد. زیاد طول نکشید که تویوتای گروهان رسید زیر ارتفاع ۳۶۷ محل استقرار دسته یکم، کنجکاو شدم یه نگاه به پایین انداختم ،یه درجه دار متوسط اندام از ماشین پیاده شد ،از کابین عقب ساک آبی رنگش رو برداشت ، راننده غلامرضا رضایی نیرومند ،با دست به بالا اشاره کرد ،درجه دار یه نگاهی به بالا کرد و با تکان دادن سرش به علامت فهمیدن مثل ببر دوید و تا روی ارتفاع یک نفس آمد، یا الله گفت و جلو آمد از سر جام بلند شدم و ایستادم دستم رو دراز کردم و باهاش دست دادم ، دستش رو فشردم ، خودشو معرفی کرد گروهبان سوم کادر ابراهیم عالی نژاد هستم، احساس کردم فاز دستش بهم میخوره ،متانت و حیای خاصی داشت کلماتی رو که ادا میکرد با سنگینی خاصی بیان میکرد، با این مکالمات خاطرات مجتبی زینی وند و رضا دلفان که هر دوتا شون تو عملیات ۶۵/۲/۲۷ مهران قطع نخاع شده بودن برام تداعی شد ، یه دفعه به خودم آمدم، منم خودمو معرفی کردم، ستوان نایب زاده هستم معاون گروهان دوم همشهری خودتم ، بچه ها نایب صدام میکنن شما هر طور دلت خواست صدام کن ،ابراهیم هم گفت که بچه پشت بازار محله ماهیگیرانه،

توی این دیالوگ بودیم تا رفتیم داخل سنگر استراحت ، دوتا تخت با جعبه مهمات آر پی جی درست کرده بودم ،یکی رو نشونش دادم گفتم اینم جای شما از امروز دیگه ما هم سنگریم، آره از اون روز به بعد ابراهیم هم شد همسنگرم همدل ، همراز و هم پا، تو تمام موقعیت ها تو اون مدتی که باهام بود گشتی های شناسایی و رزمی زیادی با هم رفتیم ،آخر رفاقت بود ،خیلی دلاور و بی باک بود .
بعد از شهادت بهلولی من بعنوان فرمانده گروهان سوم منصوب شدم بالاجبار با بچه های گروهان وداع کردم و همراه با ستوان شمس الدین رجب زاده که اونم بچه خرم آباد بود بعنوان معاونم سکان هدایت گروهان رو بعهده گرفتیم.


۶۶/۷/۱۰ منطقه تجمع گردان ۷۴۹
حدود ساعت ۸ شب بود ابراهیم از مرخصی عملیاتی برگشت ،قبل از اینکه بره سنگر خودش تو بنه رزمی گروهان دوم زیر ارتفاع میمک آمد پهلوی من، تا هم تجدید دیداری باشه ،هم یه استراحت کوچیکی هم کرده باشه ،بعد از رد و بدل کردن اون مراودات لری خودمون شام رو با هم زیر فانوس شاهد همیشگی مون خوردیم. پشت بندش طبق معمول چای رو خوردیم ،و شرمنده از اینکه چیزی بعنوان دسر نداشتم . بازم مث همیشه با وقار و متین نشسته بود ، انگار که منتظر بود سر صحبت رو من باز کنم، خیلی رعایت نزاکت رو میکرد ، شروع کردم ابراهیم چه خبر مرخصی خوش گذشت ،خانواده خوب بودن و…. انگار باطریش شارژ شد و شروع کرد از مدتی که تو مرخصی بوده رو تعریف کردن، تو صحبتش یه خنده ای هم کرد و گفت ،نایب قراره به امید خدا مرخصی بعدی عقد کنم، انگار قند تو دلش آب میکردن منم خوشحال شدم، دستی به شانه اش زدم دمت گرم تو هم داری میری داخل مرغا ،یه دستی هم رو سر ما بکش شاید بخت منم باز بشه و دوتایی زدیم زیر خنده.
شب داشت به آخر خودش میرسید کم کم خواب هم داشت رو چشامون رژه میرفت ،ابراهیم اجازه رفتن خواست ،به مرکز گفتم راننده جیپ کاام سرباز علیرضا حسنوند رو بگن بیاد ابراهیم رو برسونه ،دم در سنگر بودیم راننده آمد ابراهیم ساکشو گذاشت داخل ماشین و سوار شد ،قبل از حرکت گفتم من فردا صبح زود میخوام برم جلو برا شناسایی تو خط گروهان دوم که اگه احیانا جابجایی یا کمکی گردان از من خواست قبلا شناسایی هام رو کرده باشم ،گفت منم میام حتما بیا دنبالم .جیپ تو سیاهی شب به سمت سنگر ابراهیم حرکت کرد و چراغ جنگی های کوچک جیپ بود که راه رو براشون روشن میکرد اما تاریکی شب زورش بیشتر بود ،و راننده رو مجبور میکرد که خیلی اهسته بره.
صبح زود بعد از خواندن نماز رفتم سمت سایتی که تویوتا رو پارک شده بود، نشستم پشت فرمان آفتابگر سمت خودمو زدم پایین ،آیه وان یکاد رو که با خط درشت روی مقوای سفید نوشته بودم و چسبانده بودم رو چند بار خواندم ، ماشین رو روشن کردم و از سایت بیرون آوردم و به سمت سنگر ابراهیم حرکت کردم، هوا گرگ و میش بود و هنوز هاله ای از تاریکی که به رنگ خاکستری بود زمین رو ترک نکرده بود ،،جلو سنگر رسیدم چند تا چراغ زدم چاشنی شم چند تا بوق، ابراهیم از سنگر بیرون آمد، نزدیک در تویوتا که شد بعد از سلام گفت اگه میشه شما برو آبرسانی منتظر باش من با بنز یخ میام ، خداحافظی کردم و رفتم زیر میمک ،آبرسانی منتظرش ماندم.
حدودا ۲۰ دقیقه طول کشید تا بنز یخ رسید آبرسانی ،ابراهیم جلو آمد و گفت نایب اگه امکانش هست سهمیه یخ بچه های دسته دوم رو هم با تویوتا ببریم جلو. گفتم مرد حسابی این دیگه گفتن داره ،سریع ابراهیم با کمک سرباز همراهش یخ هارو انداختن پشت ماشین ،تندی خودش هم سوار شد ،گازش رو گرفتم و بشمار سه رفتیم آنور آبرسانی به سمت خط مقدم. کل منطقه زیر دید و تیر دشمن بود ، و هر ثانیه خطر این میرفت که مورد اصابت قرار بگیریم ،در طول مسیر گپ وگفتی هم داشتیم تا رسیدیم زیر ارتفاعی که دسته دوم اونجا مشغول پدافند بود، تو خط که رسیدم با بچه هایی که قبلا با هم خدمت میکردیم احوالپرسی کردم توی این اثنا سربازها هم یخ ها رو آوردن بالا و استوار عبدالعلی کمالی که فرمانده دسته بود سهمیه اونارو بین شون تقسیم کرد.
بازدید ازخط یه۲ تا ۳ ساعت طول کشید،دیگه وقت برگشتن بود با بچه های خط خدا حافظی کردم رفتم سمت ابراهیم گفتم وقت رفتنه آماده شو تا بریم، یه نگاه تامل برانگیزی به من کرد ،نایب من نمیام میخوام بمونم بالا، آخه کمالی میخواد بیاد پایین هم یه حمام بره هم بره صالح آباد یه تلفنی بزنه به زن و بچه هاش. یه کم ناراحت شدم؛ خیلی جدی بهش گفتم ببین ابراهیم با من آمدی با من هم باید برگردی هر چی اصرار کردم افاقه نکرد. حرف حرف خودش بود، باز هم تکرار کردم با من آمدی باید با من برگردی و بدون خداحافظی و با حالت قهر از تپه سرازیر شدم، هر چند قدمی که بر میداشتم یه نگاهی هم به عقب میکردم اما کسی که پشت سرم میامد ابراهیم نبود ، استوار کمالی بود .
نزدیک ماشین شدم دستم رفت برا دستگیره در، یه طورایی از رفتارم با ابراهیم ناراحت شدم، لعنتی به شیطان گفتم ، همون راه رو برگشتم بالا، ابراهیم همونجا ایستاده بود و میخواست رفتن ما رو نظاره کنه، از برگشتنم جا خورد و با لهجه لری گفت نایب چرا برگشتی، نزدیکش که رسیدم با دستهام سرش رو گرفتم و چند بار پیشانیش رو بوسیدم ،سرش رو تو دستهام گرفتم ،گفتم مرد حسابی تو که رفیق نیمه راهم نبودی، نمیشه منصرف بشی و با هم برگردیم، جوابی نداد فقط و فقط نگام کرد. شاید با نگاهش میخواست بگه تو که سهلی، هیچکس نمیتونه منو از ماندن منصرف کنه من تصمیم خودمو گرفتم. این بار خداحافظی گرمی کردیم اون رفت بالا  و من آمدم پایین.


جلو سنگرم نشسته بودم و خودمو با سنگریزه ها مشغول کرده بودم ،حدود ساعتهای۲ بعد از ظهر بود ، یهو جیپ کا ام گروهان جلوم سبز شد، حسنوند بسرعت پایین آمد و افتاد بغل دستم خیلی هراسان بود بهت عجیبی همراه با بغض تو چهره اش نمایان بود، رنگ و روش کاملا زرد شده بود، جرات حرف زدن نداشت، شاید هم بغض گلوشو گرفته بود. بهش گفتم حرف بزن ،بلایی سر ابراهیم آمده یه دفعه بغضش ترکید شروع کرد زار زار گریه کردن آخه با ابراهیم خیلی دوست بودن ، آره عالی نژاد شهید شد، اشک تو چشمام حلقه زد. صدام در نمی اومد، فقط اشک بود که سرازیر میشد ،صدای ناله حسنوند منو به خودم آورد، بهش گفتم بریم اورژانس عملیاتی شهید نقدی تا برا آخرین بار  ببینمش  اما دیگه دیر شده بود ،تا رسیدیم اورژانس ابراهیم رو تخلیه کرده بودن معراج شهدای ایلام.


نحوه شهادت ابراهیم رو بچه های خط اینطور گفتن، بعد از رفتن ما چند تا نارنجک دستی بر میداره میره تو خط دشمن چند تا سنگر اجتماعی و دیدگاهشون رو منهدم میکنه ،فاصله خط ما با دشمن اونجا کمتر از صد متربود. تو مسیر برگشت تعدادی از اجساد شهدا که بین ما و دشمن باقیمانده بود رو نشون میکنه تا شب با چند نفر برن و تخلیه کنن تو خط خودمون . بعدا با یه قبضه آر پی جی ۷ یه دیدگاه دشمن رو منهدم میکنه ،اما وقتی گلوله دوم رو ،روی قبضه سوار میکنه در حین هدف گیری مورد هدف تک تیرانداز قرار میگیره و از ناحیه صورت و دهان مجروح میشه و فرصت شلیک موشک بعدی رو پیدا نمیکنه، درجا شهید میشه ،آره ابراهیم رفت بالا و ما….
روحش شاد . میمک به داشتن چنین دلاوری که برای حفظت جانش رو فدا کرد افتخار کن، لرستان به داشتن چنین ببر ژیانی که پروراندی ببال و طنازی کن، دلم بد طور هواشه کرده، دیدارمون۹۶/۷/۱۱ این بار سر مزارت دلاور

یادداشت: محمدرضا نایب زاده در سایت یاد امام و شهدا سپتامبر 19, 2017

شهید ابراهیم عالی نژاد - خرم آباد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم رب الشهدا

برای معرفی شهدا

و زنده نگهداشتن یاد شهدا

و ادامه راه آنان

« شهید بلاگ »

یاد شهدا را فراموش نکنیم تا راه شهدا را گم نکنیم.
پیوندها
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan